امیرکاوی معنای ادب و نسبت آن با عقل

در این بررسی ابتدا به کشف معنای روایی می پردازیم و سپس به کشف معنای لغوی و در پایان به کشف ارتباط بین این دو. منظور از «امیرکاوی»، بررسی و استنطاق مساله بر پایه معیاری که در این روایت امیرالمؤمنین (ع) تجلی یافته است: الْعُقُولُ أَئِمَّهُ الْأَفْکارِ وَ الْأَفْکارُ أَئِمَّهُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّهُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّهُ الْأَعْضَاء؛[۱] عقل ها، امامان فکرها هستند و فکرها، امامان دل ها هستند و دل ها امامان حسّ ها هستند و حسّ ها امامان عضوها.

آ. معنای روایی ادب

ریشه ادب و مشتقات آن در قرآن نیامده است و البته مسأله قابل تأملی است. طبق بررسی های انجام شده بر روی روایات بسیاری که در آنها، دو کلمه «عقل» و «ادب» آمده بود، روشن می شود که عقل، اصل و بنیاد انسان برای کمال است[۲] و ادب یعنی بروز عقل در افکار، قلوب، حواس و اعضاء که نتیجه تعقل؛ یعنی به کار گیری عقل است؛[۳] بنابراین، عقل بذر و طرحی است که با ادب، فعلیت و سرپا می شود و قوام می یابد.[۴] پس بهترین عقل، عقلی است که بتواند با تعقل، به باروری؛ یعنی «ادب» برسد[۵] و بایسته ها را انجام دهد؛[۶] به این ترتیب، تجلی، صورت و شکل عقل، ادب است؛[۷] و هر چه ادب، نیکوتر و زیباتر باشد، زیباتر می تواند عقل را معرفی کند.[۸] پس ادیب یعنی عاقل[۹] و نبودن ادب، دلیلی است بر نبودن عقل:[۱۰]

«وَ قِیلَ إِنَّهُمْ وَصَفُوا رَجُلًا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِحُسْنِ عِبَادَتِهِ فَقَالَ انْظُرُوا إِلَی عَقْلِهِ‏ فَإِنَّمَا یُجْزَی الْعِبَادُ یوْمَ الْقِیامَهِ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ وَ حُسْنُ الْأَدَبِ‏ دَلِیلٌ عَلَی صِحَّهِ الْعَقْلِ».[۱۱]

این حدیث نشان می دهد که ارزش تعیین کننده، عقل است و سایر محاسن حتی عبادت، ارزش اصیل ندارد؛ از سویی، معیار شناخت عقل را «نیکویی ادب» بیان کرده است. شاید انسان بی عقل بتواند در ظاهر (در بخشی از حوزه اعضاء) با ادب باشد اما اولاً ادب یعنی تجلی عقل در همه لایه های سطحی (فکر، قلب، حس و عضو) و ثانیاً، «حسن ادب»، مرتبه بالای ادب است که مصادیق آن را باید کشف کرد.

سرمایه اولیه عقل، خدادادی است. تعقل یعنی به کار گرفتن عقل و نتیجه آن، تجلی عقل در افکار، قلوب، حواس و اعضاء است که آن را ادب می گویند؛ یعنی ادب با تحمل سختی هایی برای به فعلیت رساندن عقل به دست می آید[۱۲] و ادب سبب افزایش عقل می شود.[۱۳] پس عقل مانند بذری است که برای شکوفا شدن، نیازمند به بارور شدن اقتضائات آن؛ یعنی «ادب» است.[۱۴] لذا ادب همانند باران که سبب روییدن و رشد کِشته می شود، سبب رشد عقل می شود: «انّ بذوی العقول من الحاجه الی الادب کما یظمأ الزرع الی المطر».[۱۵] اگر ادب نباشد، عقل مانند بذری است که در خاک می ماند و دچار «طلاح» یا حتی فساد می شود، پس «صلاح عقل در «ادب» است: «صَلَاحُ الْعَقْلِ‏ الْأَدَبُ‏»[۱۶] و ادب یعنی بارور شدن عقل: «یا بُنَی الْأَدَبُ لِقَاحُ الْعَقْل».[۱۷] و اگر لقاح را اسم جانشین مصدر متعدی (القاح) بدانیم، یعنی خود ادب، باور کننده عقل است.

عقل امام درون است و سبب حرکت درست فکر، قلب، حس و عضو در راستای کمال است. چنین حرکتی را «تعقل» می نامیم. با انجام تعقل، ادب رخ می کند. پس ادب حجت و نشانگر عقل است، همان گونه که امام، حجت خداوند است.[۱۸] ادب حجت بر عقل نیست، بلکه حجت عقل است؛ لذا ادب هنگامی «سودمند» است که همراه با عقل باشد: «لَنْ ینْجَعَ الْأَدَبُ‏ حَتَّی یقَارِنَهُ الْعَقْلُ‏».[۱۹] بنابراین اگر ادب بیش از عقل باشد، سودمند نیست و سبب مشقت است؛ مثل کسی که چوپان گوسفندان زیادی باشد؛ قطعا توان و غنای حقیقی[۲۰] مدیریت وی (عقل) کمتر از توان ظاهری وی (ادب) است و لذا در ظاهر دارای حسب و موفقیت است اما در واقع در مشقت و آسیب: «مَنْ زَادَ أَدَبُهُ‏ عَلَی عَقْلِهِ‏ کانَ کالرَّاعِی بَینَ غَنَمٍ کثِیرَهٍ».[۲۱] اما برخی بزرگان در معنای این حدیث، دچار سهو شده اند و چنین فردی را ستوده اند.[۲۲] مؤید نکوهش چنین فردی، نقل ابن ابی الحدید است: «من زاد أدبه‏ علی عقله‏ کان کالراعی الضعیف مع الغنم الکثیر».[۲۳]

عقل گوهر وجود هر آفریده ای است. عقل نور است، نوری که در عمق وجود ما نهفته است و پیامبران و امامان برای آن آمده اند که این گنج نهفته را بیرون بیاورند.[۲۴] شکوفایی عقل در آن است که اقتضائات آن در فکر، قلب، حس و عضو آفریدگان بارور شود و بروز یابد. بنابراین تأدیب یعنی بارور سازی اقتضائات عقل در هر آفریده ای. این بروز دهی در حوزه فکر، تفکر و علم است؛ بنابراین گاهی ادب کردن به معنای بروز فکر و تحقق علم است.[۲۵] گاهی بروز عقل در حوزه قلب مراد است که همانا باور شدن کشش های مطلوب و صفات نیک است[۲۶] و گاهی ادب یعنی بروز عقل در حوزه حس؛ یعنی شبکه ارتباطی مناسب و گاهی ادب یعنی بروز عقل در حوزه عضو؛ یعنی رفتارهای مناسب که نمایانگر عقل است. پس ادب یعنی بارور شدن و بارور سازی عقل. نوری را تصور کنید که در منشور قطرات باران رنگین کمان می شود، این رنگین کمان یعنی «ادبِ» نور.

مثلا باغبانی که ظرفیت های دانه ای را با کاشت و داشت مناسب بارور می کند و آن را در درخت میوه ای نمودار می کند، مُؤدِّب آن دانه است و این درخت میوه، «ادب» آن دانه است. با این تفاوت که ادب سبب افزایش عقل می شود. دانستیم که تعقل یعنی «نیت خیر عقل، آنگاه تفکر درست فکر، آنگاه انگیزه ورزی درست قلب، آنگاه ارتباط ورزی درست حس و در پایان، عملکرد درست عضو». هر واحد تعقل که به درستی انجام شود، یک واحد ادب رخ داده است که «یک واحد افزایش عقل» را سبب می شود. هر مرتبه تعقل، یعنی درخت میوه، یک بار به بار نشسته است و باغبان و سایرین را «دعوت» به «جمع» شدن بر سر «سفره» خود می کند. این تعقل و میوه دادن درخت، سبب می شود که یک مرحله عقلی بر وی بگذرد و وی بزرگتر شود و در فصل بعدی تعقل، درخت «تزکیه» و رشد یافته تر شود و میوه بهتری به بار می آورد.

از این جهت، «گنج عقل، نیازمند رنج ادب» برای کشف شدن و بارور شدن است؛[۲۷] یعنی نیازمند «ادب» اما ادب درختی است که بنیاد آن، عقل است. اگر بخواهیم با امیرادبیات سخن بگوییم، ادب یعنی تعقل، یعنی بارور سازی عقل. اما در تعقل، به فرایند امامت عقل توجه می شود و در «ادب» به حاصل آن، توجه می شود. معنایی که عرفاً از «ادب» فهمیده می شود، نتیجه ادب است نه خود ادب. زیرا ادب در لغت به «دعوت برای جمع شدن بر سر سفره» معنا شده است اما نتیجه این امر، غذا خوردن و قوی شدن و متخلق شدن به فرهنگ و اخلاق و آداب است.[۲۸]

آنگاه که نور نهفته عقل، بروز یافت و تبدیل به درختی شد؛ یعنی سبب تأمین منافع و دفع مفاسد برای دیگر آفریدگان شد، کشش و جاذبه ای تولید می کند که دیگران را به خود «فرا می خواند»؛ زیرا بنیادی ترین بستر کشش و رهش هر موجودی، مصالح و مفاسد مربوط به وی است.

با بارور شدن و بروز عقل و تحقق ادب (درخت میوه)، «دعوت» از دیگران برای «جمع» شدن بر سر «سفره» این درخت، انجام می شود و آفریدگان به سوی آن می آیند.

ب. معنای لغوی ادب

بررسی دهها فرهنگ لغت اصیل عربی نشان می دهد[۲۹] که معنای ادب شامل این سه عنصر است: عنصر اصلی آن «دعوت» است[۳۰] و در نتیجه آن، «جمع»[۳۱] شدن بر سر «سفره»؛[۳۲] گاهی هم برای «شگفتی» به کار می رود؛ چون شگفتی، ما را دعوت به جمع شدن و بهره بردن از خود می کند.[۳۳] هم چنانکه گاهی در معنای «زیاد» به کار می رود؛ آن هم از جهت جاذبه و دعوت آن زیادی، برای دیده شدن؛ مانند زیاد بودن عدل.[۳۴] اگر عنصر اصلی ادب را «دعوت یا کشش» بدانیم، ادب کردن یعنی دعوت کردن دیگران به انجام مصالح و ترک مفاسد که این دعوت قدرت جمع آوری دیگران بر سر سفره خود را دارد؛ اما این دعوت گاهی هم ممکن است به شکل تنبیه باشد.[۳۵] علم ادبیات را نیز از آن جهت که سخن و نوشتار را دعوت به درستی می کند، ادبیات گویند.[۳۶]

ج. وجه جمع بین معنای روایی و لغوی

بررسی ما نشان می دهد که دو زاویه پرداختن به «ادب» در روایات و کتب لغت وجود دارد؛ یکی نگاه عمقی- سطحی و دیگری نگاه میانی- سطحی. در حقیقت روایات بیشتر به بُعد رابطه ادب با اصل و عمق آن (عقل) توجه داده اند و فرهنگ لغات این رابطه را قطع کرده اند و به رابطه ادب با سایرین توجه کرده اند. این که اگر چیزی جذاب باشد، این جذابیت فراخوانی است برای جمع شدن دیگران بر گرد آن و بهره بردن از ان. طبق ادبیات دینی، هر چیز با اصل آن تعیین وضعیت می شود، فرزند با پدر (سید علی بن الجواد) اما در ادبیات غیر دینی، فرد را بریده از اصل می بینند و لذا نام خانوادگی می گذارند و حتی آن را عوض می کنند. ادبیات دینی در تعیین وضعیت انسان، او را آفریده خداوند و عاقل (عقل: بند؛ عاقل: بنده) می داند، اما در ادبیات غیر دینی، او را موجود یا حیوان ناطق یا … معرفی می کنند. این اختلاف ادبیات در تبیین معنای «ادب» نیز مشهود است، ادبیات دینی بیشتر ادب را با ریشه آن یعنی عقل معنا می کند و نگاه کارکردگرایانه غیر دینی یا سطحی نگر، بر معرفی ادب، بر پایه کارکرد و سود آن برای انسان تمرکز دارد؛ یعنی بر «دعوت و جمع شدن سر سفره» و شگفت زده شدن از چیزی.

نسبت ادب با عقل، مانند رابطه درخت میوه با بذر آن است و نسبت ادب با دیگران، مثل جذابیت و «دعوت» درخت برای «جمع» شدن مردم و بهره مندی از «سفره» گستره آن است. گاهی هم بذر و بنیاد درخت و هم میوه و هم جذابیت میوه برای دیگران مورد توجه قرار می گیرد که این نگاه، نگاه روایات است و گاهی اصل مساله مورد غفلت قرار می گیرد و فقط به میوه و جذابیت آن توجه می شود که این نگاه درباره ادب، در کتب لغت، بیشتر برجسته شده است.

الحمد لله رب العالمین؛ رم بهار ۹۷

پــــــــــــــــــــانوشتـــــــــــــ

[۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، مؤسسه الوفاء اول، بیروت،۱۴۰۴ق‏.‏‏ج۱، ص۹۶. نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل‏، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث،‏ اول‏، قم، ۱۴۰۸ق، ج۱۱، ص۲۰۷.

[۲]. «الْأَدَبُ‏ فِی الْإِنْسَانِ شَجَرَهٌ أَصْلُهَا الْعَقْلُ‏» لیثی،عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۶۰. امام صادق (ع): «إِنَ‏ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا- الَّتِی لَاینْتَفِعُ شَی‏ءٌ إِلَّا بِهِ- الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَهً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ، … فَوَجَبَ عَلَی الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ‏ الَّذِی لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِهِ». کلینی، کافی، دارالحدیث، ۱۴۲۹، ج‏۱، ص۶۶.

[۳]. «الدّین و الأدب‏ نتیجه العقل‏». تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ۱۴۱۰، ص ۸۱۶.

[۴]. «عقل‏ المرء نظامه و أدبه‏ قوامه». تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ۱۴۱۰، ص ۴۶۶.

[۵]. «أفضل العقل‏ الأدب‏». تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ۱۴۱۰، ص۱۹۰. برترین عقل، عقلی است که به تعقل درآید؛ یعنی به ادب بینجامد.

[۶]. «مِنْ أَدَبِهِ‏ أَنْ لَا یتْرُک مَا لَا بُدَّ لَهُ مِنْهُ». اربلی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه ۱۳۸۱، ج‏۲، ص۳۴۸.

[۷]. «الْأَدَبُ‏ صُورَهُ الْعَقْلِ»‏. لیثی،عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۵۱. «الْأَدَبُ‏ صُورَهُ الْعَقْلِ‏ فَحَسِّنْ عَقْلَک کیفَ شِئْتَ». کراجکی، کنز الفوائد، ۱۴۱۰، ج‏۱، ص۱۹۹.

[۸]. «حُسْنُ الْأَدَبِ‏ زِینَهُ الْعَقْلِ» اربلی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه ۱۳۸۱، ج‏۲، ص۳۴۷.

[۹]. بنابراین، ادیب در برابر جاهل به کار رفته است: «قَالَ الْبَاقِرُ ع‏ صَمْتُ الْأَدِیبِ عِنْدَ اللَّهِ أَفْضَلُ مِنْ تَسْبِیحِ الْجَاهِلِ». دیلمی، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ۱۴۰۸، ص۹۶.

[۱۰]. «لَا عَقْلَ‏ لِمَنْ لَا أَدَبَ‏ لَهُ». لیثی،عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۵۳۹. «إِنَّ الَّذِینَ ینادُونَک مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکثَرُهُمْ لا یعْقِلُونَ‏»؛ عدم ادب، دلیل بر عدم عقل است. و رسول و نماینده کسی، نشاندهنده عقل وی است: «رَسُولُک تَرْجُمَانُ عَقْلِک». کراجکی، کنز الفوائد، ۱۴۱۰، ج‏۱، ص۱۹۹. و نیز: «بِعَقْلِ الرَّسُولِ وَ أَدَبِهِ یسْتَدَلُّ عَلَی عَقْلِ الْمُرْسِلِ». تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص۸۱. کسانی که نزد پیامبر(ص) حتی با خود پیامبر جدلکردند و قلمو کاغذ نیاوردند، لایعقل اند، اگر آنان نماینده پیامبر باشند، پس پیامبر هم این چنین می شود؛ لکن پیامبراین چنین نیست، پس غاصبین خلافت، نماینده پیامبر نیستند.

[۱۱]. دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ۱۴۱۲، ج‏۱، ص۱۹۹.

[۱۲]. «الْعُقُولُ مَوَاهِبُ وَ الْآدَابُ مَکاسِبُ». کراجکی، کنز الفوائد، ۱۴۱۰، ج‏۱، ص۱۹۹.

[۱۳]. «ذَک عَقْلَک‏ بِالْأَدَبِ‏ کمَا تُذَکی النَّارَ بِالْحَطَبِ». لیثی،عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۲۵۷. عقلت را با ادب برافروز، چنان که آتش با هیزم برافروخته می شود.

[۱۴]. «کلُّ شَی‏ءٍ یحْتَاجُ إِلَی الْعَقْلِ‏ وَ الْعَقْلُ یحْتَاجُ إِلَی الْأَدَبِ‏». لیثی،عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۳۷۷. «مراد به «احتیاج عقل به ادب‏» این است که محتاج است به آن در کامل شدن و قوی گشتن». آقا جمال خوانساری، شرح آقا جمال خوانساری بر غرر الحکم و درر الکلم، ۱۳۶۶، ج‏۴، ص۵۴۲.

[۱۵]. آقا جمال خوانساری، شرح آقا جمال خوانساری بر غرر الحکم و درر الکلم، ۱۳۶۶، ج‏۱، ص۵۱۳.

[۱۶]. لیثی، عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۳۰۳.

[۱۷]. دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ۱۴۱۲، ج‏۱، ص۱۶۰.

[۱۸]. امیرالمؤمنین (ع): «وَ إِنَّ الْأَدَبَ‏ حُجَّهُ الْعَقْلِ‏ وَ الْعِلْمَ حُجَّهُ الْقَلْبِ وَ التَّلَطُّفَ مِفْتَاحُ الرِّزْقِ». دیلمی، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ۱۴۰۸، ص۹۶. علم هم نشانگر میزان سلامت قلب است؛ زیرا اگر قلبی شایسته نباشد، فکر را برای رسیدن به علم شایسته، همراهی نمی کند.

[۱۹]. لیثی، عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۴۰۸.

[۲۰]. امیرالمؤمنین (ع): «لَا غِنَی کالْعَقْلِ… وَ لَا مِیرَاثَ کالْأَدَبِ‏». نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ۴۱۴، ص۴۷۸. «لَا حَسَبَ‏ أَبْلَغُ مِنَ الْأَدَبِ‏». کلینی، کافی، دارالحدیث، ۱۴۲۹، ج‏۱۵، ص ۶۲- ۶۳.

[۲۱]. لیثی، عیون الحکم و المواعظ، ۱۳۷۶، ص۴۵۸.

[۲۲]. «هر که زیاد شود ادب او بر عقل او بوده باشد مانند شبان میانه گوسفند بسیار یعنی هر که با وجود عقل ادب نیز داشته باشد و ادب اضافه عقل او شود او میانه مردم مانند شبانی باشد در میانه گوسفندان بسیار که ممتاز باشد از ایشان به عقل و ادب و تأدیب ایشان کند.» آقا جمال خوانساری، شرح آقا جمال خوانساری بر غرر الحکم و درر الکلم، ۱۳۶۶، ج‏۵، ص۳۸۹.

[۲۳]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴، ج‏۲۰، ص۳۴۱.

[۲۴]. «… فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَإ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَکرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَ یحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‏ الْعُقُول». نهج البلاغه، هجرت، اول، ص۴۳. «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ … وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیاً وَ لَا رَسُولًا حَتَّی یسْتَکمِلَ الْعَقْلَ..». کافی، کلینی، دار الحدیث، ج۱، ص ۳۰.

[۲۵]. «أَدَّبَهُ‏: عَلَّمَه» ابن سیده، المحکم و المحیط الأعظم، ۱۴۲۱، ج‏۹، ص۳۸۵. فیروزآبادی، القاموس المحیط، ۱۴۱۵، ج‏۱، ص۴۶. «أَدُبَ‏: آن مرد دانشمند و ادیب شد، زیرک و هوشیار و ظریف شد». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳.

[۲۶]. «أَدَبْتُه‏: عَلَّمتُه رِیاضَهَ النفسِ و مَحَاسِنَ الأَخْلَاقِ». فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ۱۴۱۴، النص، ص۹. «الأَدَبُ‏: أَدَبُ‏ النَّفْسِ و الدَّرْسِ» ابن منظور، لسان العرب، ۱۴۱۴، ج‏۱، ص۲۰۶. «تَأَدَّبَ: مهذّب شد». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳.

[۲۷]. امام رضا (ع): «الْعَقْلُ‏ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ، وَ الْأَدَبُ‏ کلْفَهٌ؛ فَمَنْ تَکلَّفَ الْأَدَبَ‏، قَدَرَ عَلَیهِ؛ وَ مَنْ تَکلَّفَ الْعَقْلَ‏، لَمْ یزْدَدْ بِذلِک إِلَّا جَهْلًا» کلینی، کافی، دارالحدیث، ۱۴۲۹، ج‏۱، ص۵۳. حباء: دهش. نمی توان با نشستن و به خود فشار آوردن، عقل را زیاد کرد، عضلات عقل، با ادب قوی می شود نه با فکر زیادی.

[۲۸]. «الأَدَبُ‏ یقعُ علی کلِّ ریاضهٍ محمودهٍ یتَخَرَّجُ بها الإنسانُ فی فضیلهٍ من الفَضَائِلِ». فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ۱۴۱۴، النص، ص۹. مدنی، الطراز الأول، ۱۳۸۴ش، ج‏۱، ص۲۷۴.

[۲۹]. فالأدْب‏ أن تجمع النّاس إلی طعامک. و هی‏ المَأْدَبَه و المَأْدُبَه. و الآدِب‏ الداعی. و یقال إن‏ الإدْبَ‏ العَجَبُ‏، فإنْ کان کذا فلتجمُّع الناس له». ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ۱۴۰۴، ج‏۱، ص۷۴.

[۳۰]. «و الأدَبُ‏ الّذی‏ یتَأَدَّبُ‏ به‏ الأدیبُ‏ من الناس، سمی‏ أَدَبا لأنه‏ یأْدِب‏ الناسَ الذین یتعلمونه إلی المحامِد و ینهاهم عن المقابح‏ یأْدبهم‏ أی یدعوهم، و أصل‏ الأدْب‏ الدّعاء، و قیل للصَّنیع یدْعَی إلیه الناس: مَدعاهٌ و مأْدَبه، یقال للبعیر إذا رِیض و ذُلِّلَ: أدیبٌ‏ مُؤَدب‏» ازهری، تهذیب اللغه، ۱۴۲۱، ج‏۱۴، ص ۱۴۷. ابن منظور، لسان العرب، ۱۴۱۴، ج‏۱، ص۲۰۶. «الآدِب‏ الداعی». ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ۱۴۰۴، ج‏۱، ص۷۴. أدَبَهُ: او را به مهمانی دعوت کرد.» بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳. «[القرآن مأدبه الله] و قیلَ مصدرُ أَدَبَ‏ الناسَ، إذا دَعاهُم إلی طعامِهِ، أی مَدْعاتُهُ، شبّهَهُ بالدعاءِ إلی الطعامِ؛ لدعائِهِ الناسَ به إلی ما فیه صلاحُهُم و منافِعُهُم و هی هنا بضمِّ الدالِ؛ تشبیهاً له بالطعامِ المدعوِّ إلیه، کأنّهُ صنیعٌ صَنَعَهُ للناسِ و دَعاهُم إلیه لینالوا منه حظَّهُم من الخیرِ». مدنی، الطراز الأول، ۱۳۸۴ش، ج‏۱، ص۲۷۴. «تأویل الحدیث أَنه شبَّه القرآن بِصَنِیعٍ صَنَعه اللَّهُ للناس لهم فیه خیرٌ و منافعُ ثم دعاهم إلیه». ازهری، تهذیب اللغه، ۱۴۲۱، ج‏۱۴، ص ۱۴۶ و ۱۴۷. المَأْدُبَه: میهمانی با دعوت قبلی و یا برای عروسی». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳.

[۳۱]. «أَدَبَ‏ القومَ علی الأمرِ أَدْباً: جَمَعَهُم علیهِ؛ یقالُ: أَدَبَ‏ فلانٌ جیرانَهُ لیشاورَهُم». مدنی، الطراز الأول، ۱۳۸۴ش، ج‏۱، ص۲۷۴. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ۱۴۰۴، ج‏۱، ص۷۴.

[۳۲]. فالأدْب‏ أن تجمع النّاس إلی طعامک و هی‏ المَأْدَبَه و المَأْدُبَه». ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ۱۴۰۴، ج‏۱، ص۷۴. «المأدُبه و المَدْعاه: طعام أی وقت کان. ابن درید، جمهره اللغه، ۱۹۸۸، ج‏۳، ص۱۳۰۴. «و الأُدْبَهُ، و المَأْدَبَهُ، و المَأْدُبَهُ: کلُّ طَعامٍ صُنِعَ لدَعْوَهٍ أو عُرْسٍ». ابن سیده، المحکم و المحیط الأعظم، ۱۴۲۱، ج‏۹، ص۳۸۵. ابن منظور، لسان العرب، ۱۴۱۴، ج‏۱، ص۲۰۶. فیروزآبادی، القاموس المحیط، ۱۴۱۵، ج‏۱، ص۴۷. «أَدَبَ‏ الرجلُ أَدْباً، و أَدَباً: صَنَعَ طعاماً و دَعا الناسَ إلیهِ، فهو آدِبٌ‏ و اسمُ ذلک الطعامِ: المَأْدُبَهُ». مدنی، الطراز الأول، ۱۳۸۴ش، ج‏۱، ص۲۷۴. «أَدَبَهُ‏ یأْدِبُهُ‏: دَعاهُ إلی طَعامِهِ» فیروزآبادی، القاموس المحیط، ۱۴۱۵، ج‏۱، ص۴۷. «أَدَبَ‏: جشن مهمانی بر پا نمود». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳. «أَدَبَ‏ أیضاً صَنَع صَنِیعاً و دَعَا الناسَ إلیه فهو آدِبٌ، اسمُ الصَّنیعِ الْمَأْدُبَه بضم الدالِ و فتحِها ‏». فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ۱۴۱۴، النص، ص۹.

[۳۳]. «یقال إن‏ الإدْبَ‏ العَجَبُ‏، فإنْ کان کذا فلتجمُّع الناس له». ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ۱۴۰۴، ج‏۱، ص۷۴. ابن سیده، المحکم و المحیط الأعظم، ۱۴۲۱، ج‏۹، ص۳۸۵. فیروزآبادی، القاموس المحیط، ۱۴۱۵، ج‏۱، ص۴۷. مدنی، الطراز الأول، ۱۳۸۴ش، ج‏۱، ص۲۷۴.

[۳۴]. «أَدَبُ‏ البَحْرِ: کثْرَهُ مائِهِ». فیروزآبادی، القاموس المحیط، ۱۴۱۵، ج‏۱، ص۴۷. المحیط فی اللغه، ج‏۹، ص۳۷۷. مدنی، الطراز الأول، ۱۳۸۴ش، ج‏۱، ص۲۷۴. «آدَبَ‏ البلاد إیداباً: مَلأَهَا عَدْلًا». فیروزآبادی، القاموس المحیط، ۱۴۱۵، ج‏۱، ص۴۷.

[۳۵]. حضرت محمد (ص): «اللَّهُمَّ لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِک‏ وَ لَا تَمْکرْ بِی فِی حِیلَتِک». ابن اشعث، الجعفریات، بی تا، ص۲۱۹. «إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِک‏ وَ لَا تَمْکرْ بِی فِی حِیلَتِک‏»طوسی، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ۱۴۱۱، ج‏۲، ص۵۸۲. «قیل أَدَّبْتُهُ‏ مبالغهٌ و تکثیرٌ و منه قیل أدَّبْتُهُ‏ إذا عاقَبْتَهُ عَلَی إساءتِه لأنه سَبَبٌ یدْعُو إلی حقیقهِ الأَدَبِ». فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ۱۴۱۴، النص، ص۹. «التَّأْدِیب‏: مجازات و کیفر دادن». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳. «أَدَّبَهُ: او را بر کار بدی که کرده بود کیفر داد». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳.

[۳۶]. «علمُ‏ الأَدَب‏: ادبیات، دانشی که با آن لغزش در کلام عرب چه از نظر لفظ و چه نوشتن را بازدارد». بستانی، فرهنگ ابجدی، ۱۳۷۵ش، متن، ص۷۷۳.

همچنین ببینید

توحید ولایی؛ واجب سیاسی و التزام علمی به ولایت فقیه

توحید را بیشتر با «لا إله إلا الله» می‌شناسند؛ ولی علامه مصباح با پرداختن به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *