به نام خدا و سلام
نگاه بنیادین ارستو- فارابی
از فلسفه سیاسی ارستو و فارابی سه وضعیت فردی، خانوادگی و جامعهای در میآید؛ که هویت پایه را تقریبا فرد گرفتهاند. سپس برای رفع نیازهای فرد، با پیوند ویژهای میان مرد و زن، خانوادهای درست میشود. سپس خانوادهها برای برآوردن نیازهای خود، در پیوند ویژهای با هم، جامعه (قبیله) را درست میکنند.
نگاه کاربردی ارستویی
این اندیشه بنیادی ارستویی، 20 قرن بر ذهنها حاکم بوده است و پیامد کاربردی آن این است که:
«نیروهای درونیِ خود را تدبیر کن؛ تا آماده پیوند با فرد دیگری و تشکیل «خانواده» بشوی. سپس تواناییهای خانواده را تدبیر کن؛ تا آماده همکاری با دیگر خانوادهها و رسیدن به یک هویتی بزرگتر و خیر بیشتر به نام جامعه بشوی. در یک جمله، «خود را بساز تا بتوانی خانواده را بسازی و خانواده را بساز تا بتوانی جامعه را بسازی!» و این زیباترین لغزش فیلسوفان سیاست است!
نقد نگاه کارکردی ارستو- فارابی
چرا باید پنداشت که «وظیفه هر کسی، ساختن دیگران است»؟ اگر «وظیفه ما ساختن دیگران است»، پس دیگران منطقاً میتوانند ضد آن را نتیجه بگیرند؛ یعنی «وظیفه دیگران، ساختن ما است». و چنانکه خواهیم گفت، درست هم همین است که وظیفه دیگران، ساختن ما است!
برای اینکه ذهنمان نلغزد، به «موضعگیریهای کاربردی» بیشتر مصلحان اجتماعی نگاه کنید! آنان از این مینالند که «چرا سازمان ملل در پی اجرای ۲۰۳۰ است»! و «چرا دولتهای ملی حامی خانواده نیستند» و «اگر وضع به این شیوه پیش رود، خانواده در همه جهان به فروپاشی کامل نزدیک میشود». خب این مواضع، با «اصل» دانستن «هویت فرد» و با «خود را بساز تا دیگران را بسازی» سازگار نیست! در این سخنان مصلحانه میگوید:
«حکومت باید درست باشد تا خانواده درست شود و خانواده باید درست شود تا فرد درست شود» و درست هم همین است؛ چون جامعه فضای کلانی درست میکند که خانواده و افراد، در آن تنفس میکنن. اثر حکومت، همانند میدان گرانشی خورشید در منظومه شمسی است و خانواده مانند سیاراتی چون زمین است که در مدار قفل میشود و فرد نیز، مانند ماه است که به گرد زمین میچرخد. در اینجا، زمین و ماه و دیگر سیارات، همگی به سوی مقصدی میروند که خورشید به سوی آن رهسپار میشود.
نقد نگاه بنیادی ارستو- فارابی
بسیاری برآنند که نخست، فرد درست شد، سپس خانواده و پس از آن، جامعه! که البته خیلی هم درست به گمان میآید. در یک تشابه، باید پرسید، نخست خورشید درست شده است و زمین و سپس منظومه شمسی یا نخست سیارات ماه بوده است و ماه و زمین با هم پیوند گرفتهاند و پس از آن، خورشید به میدان آمده است؟
اصل هویت جامعه به «شاه» (شه: Rex, Re) است و سرزمین وی را «شه+ر» (Regio, Regno) گویند و کار وی را «شهـ+ریاری» (لاتین: régime,Regere) گویند و وابستگی افراد به وی را «شه+ـروند» (لاتینی: Regnicola) نامند؛ چنانکه به گمانم «پُول» به معنای قطب (pole)، «پولـ+ـیس» (πόλις)، «پولـ+ـیتیکه» (πολιτική) و «پولـ+ـتیس» (πολίτης) نیز چنین باشد و «پولوس و پولیس» در هسته واژه، همریشهاند.
چنان که اصل هویت منظومه شمسی به خورشید است. طبق آیات صریح قرآن نخستین انسان، آدم بود که به عنوان خلیفه خدا در زمین آفریده شد که حاکم بر همه زمین و طبیعت و حیوانات و جن و انس بود و نخستین زن نیز حوا بود که خدا او را از همان گل حضرت آدم آفرید (خَلَقَكُمْ مِن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ و خَلَقَ منهَا زَوجَها و بَثَّ مِنهُما رِجالًا كَثِيرًا و نِسَاءً. نساء، 1) پیش از آنکه با آدم ازدواج کند و خانواده درست شود، او شهروند و مأموم حضرت آدم بود.
چنانکه میدانیم هر انسان از تن و روان و هر کدام نیز از بافتها و لایهها، قوا و گرایشهای گوناگون و گاه ستیزها با یکدیگر، درست شده است. یعنی انسان یک واحد ریاضی یا فلسفی یا زیستی نیست؛ بلکه یک تکثر از بافتهای زیستی و لایههای روحی است که همگی زیر فرماندهی «عقل»، هویتی واحد مییابند (العُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْکارِ وَ الْأَفْکارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاء؛ کراجکی، کنز، 1: 200).
همچنانکه عقل به هویتهای گوناگون زیستی و روحی، یک هویت میدهد (الإنسان بِعَقله. لیثی، عیون: 61)؛ امام (عقل برون) نیز به هویتهای گوناگون زیستی و روحی جامعه، یک هویت میدهد و همگی حقیقتاً یک انسان کبیر میشوند (أَرواحُکُم فی الأرواحِ و أنفُسُکم فی النُّفوس. صدوق، من لا یحضر، 3: 70).
قرآن میفرماید که در روز قیامت، هر مردمی با امام خودش محشور میشود (یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِم. اسراء: 71) و پیوند میان امام با مأموم نیرومندتر از پیوند میان شوهر و زن و حتی نیرومندتر از پیوند میان عقل و بافتهای زیستی و قوای روحی یک فرد است؛ از این رو پیامبر خاتم میفرماید «الستُ اولی بکم»؟
وقتی که خدا از خود ما با ما نزدیکتر است (أن اللهَ یَحولُ بین المرء و قلبه. انفال: 24. نحن أقربُ ألیه مِن حبل الورید. ق: 16)، جانشین خدا نیز از خود ما به ما نزدیکتر است یعنی وحدت هویت ما با امام حقیقیتر و یکیتر از وحدت هویت بافتهای زیستی و قوای روحی ما است. در واقع او مانند مایه خمیر است که در درون خمیر میرود و آن را ور میآورد.
چنانکه عقل، مصلحت بافتهای زیستی و قوای روحی انسان را بهتر از خود آنها میداند، امام هم مصلحت مردم و نهادهای جامعه را بهتر از خودشان میداند. چنانکه اگر دست ما بسوزد، این سوزش عقل را بیشتر و ماندگارتر میسوزاند، یعنی عقل از خود دست به خودش نزدیکتر و شیفتهتر است، امام هم از خود افراد به خودشان نزدیکتر است.
اکنون بهتر میفهمیم که آیا وظیفه ما ساختن دیگران است یا وظیفه دیگری؛ یعنی امام، ساختن ما است. بهراستی حضرت عیسی به خود ما نزدیکتر است و برای ما نگرانتر است یا خود ما برای خودمان؟ پس نخستین و نیرومندترین رده هویت ما، پیوند ما با اماممان است.
حضرت آدم افزون بر توان سیاستورزی و تدبیر بافتهای زیستی و قوای روحی خود، توان تدبیر جهان بیرون خویش و رشد دادن آنها بهویژه حضرت حوا را نیز داشت.
دومین رده هویتی ما و راز بقای انسان در جهان، خانواده است. خدا میگوید همه چیز را «زوج» آفریده است. پس اساساً هویت من هویت زوجی است؛ مانند سیم فاز و نول که اگر با هم باشند، یک هویت کامل هستند و روشنایی و گرما به زندگی میدهند. پس روشن میشود که خانواده رکن قوامبخش هویت من است.
نیم دیگر هر یک از ما همسر ما است که خدا او را جدا از ما آفریده است تا خودمان او را بیابیم و با او کامل شویم. همسر جانشین خدا در درون ما است؛ خدا میفرماید «با یاد خدا دلها آرام میگیرد» و سپس میگوید «همسر شما آرامش دل شما است»؛ یعنی «همسر شما آیه خدا برای شما است».
در اینجا حتی امام هم به همسر نیاز دارد؛ چون حقیقت هویت او نیز به عنوان یکی از آفریدههای خدا، «زوج» بودن است.
از این رو حضرت آدم که امام بود، با حضرت حوا ازدواج کرد و قوام هویت انسانی خویش را یافت و تا شد یک انسان و پیش از آن نیمی از انسان بود؛ چون خدا انسان را هویتی زوجی آفریده است. اکنون که دومین لایه هویت انسانی بر روی کره زمین؛ یعنی «خانواده» درست شد، هر فردی میتواند در دل جامعه خوب و خانواده خوب، هویت ویژه خودش را بشناسد.
هدف از نقد بنیادی و کاربردی
اکنون میدانیم که تا امام حق بر جهان حکم نراند، جهان روزبهروز سیاهچالهتر خواهد شد و خانواده و فرد نیز سیاهروزتر خواهد شد.
پس در گام نخست باید دعا کنیم و از خدا بخواهیم که حضرت عیسی و حضرت مهدی که منجی جهان هستند را بفرستد. ما بدون منجی نمیتوانیم کار اساسی بکنیم و طبعاً از ناکامیها ناامید هم خواهیم شد.
اساساً گلوبالیزم یعنی حاکمیت یکپارچه و هویت یکپارچه شیطانی بر جهان؛ دعوایی که از روز نخست میان شیطان و خدا بود، این بود که حضرت آدم نباید امام جامعه باشد و ابلیس باید امام جامعه باشد. گلوبالیزم یعنی امام شدن شیطان بر جامعه.
ردههای هویتی دشمنان
از نظر دشمنشناسی نیز ما سه رده دشمن داریم؛ همانگونه که اصلیترین هویت ما، پیوند ما با امام حقی بود که از خود ما به ما نزدیکتر بود، بزرگترین دشمن ما نیز امام جائر است که پذیرش امامت وی بزرگترین آسیب به هویت ماست.
رده بعدی دشمن نیز، دشمن خانواده است که بزرگترین دشمن خانواده، برنامه 2030 و دولتهای ملی حامی آن هستند که اکنون نمیتوانیم جز فریاد روشنگرانه کار ویژهای با آنان بکنیم. اما رده بعدی دشمن خانواده و نیز خود ما، کیست؟ اینجا جایی است که ما میتوانیم کار بکنیم و دست ما باز است.
جنگ سخت و جنگ نرم
چنانکه میدانید هر فرد انسان از دو لایه جسم و روح درست شده است. برخی دشمنی با ما را از دشمنی با جسم ما آغاز میکنند که به آن «جنگ سخت» میگوییم و برخی دیگر دشمنی با ما را از آسیب به روح ما آغاز میکنند. دشمنی با جسم را جنگ سخت مینامیم و دشمنی با روح را «جنگ نرم». در جنگ سخت جسم را میکشند و در جنگ نرم، روح را. کشتگان جنگ سخت به بهشت میروند و قربانیان جنگ نرم، خودشان میشوند افسران اسرائیل و گلوبالیزم برای کشتار روح و سرانجامی جز جهنم ندارند. در جنگ سخت خانه را خراب میکنند و در جنگ نرم، خانواده را.
اروپا غزهتر از فلسطین است و نتانیاهو و اسرائیل شریفتر از نظام صهیونیزم گلوبالی هستند. نتانیاهو در غزه «جنگ سخت» به پا کرده است و صهیونیزم گلوبالی، عهدهدار «جنگ نرم» است. اسرائیل خانهها را در فلسطین خراب میکند، گلوبالیستها خانوادهها را نابود میکنند و البته اروپا در خط مقدم قربانیان صهیونیزم 2030 است.
جنگ خودمان بر ضد خانواده
اکنون که رده نخست هویتی؛ یعنی حاکمیت، در چنبره صهیونیزم جهانی 2030 و برخی دولتهای همسو با گلوبالیزم است، اولویت دومی تلاش ما، خانواده است. خدا میفرماید «مرد دژی برای زن و زن دژی برای مرد است». در این جهان جنگیِ بریده از ابَر دژ (حصن ولایی و حکومتی: ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی) تنها جایی که میتواند امنیت نسبی به ما بدهد، همین «دژ» خانواده است! (مُحصن و مُحصنة).
افزون بر جنگ گلوبالی حاکمیتی بر ضد خانواده، باید بدانیم که نهفتهترین دشمن خانواده، «نفس اماره» ما است؛ چیزی که در درون ما است و همه ضعف و قوت ما را میشناسد و بهخوبی میتواند خودش را «خودی» جا بزند.
همانگونه که در کشور برون؛ یعنی در جهان، یک جایی به نام «هارتلند» است که قلب جهان و مرکز انرژی مادی و معنوی جهان و جغرافیای تعیینکننده در سرنوشت جهان است، در درون ما نیز، «قلب» ما تقریبا همان هارتلند درون ما است. اگر نفس اماره بر قلب ما حکمرانی کند، دنیای درون ما همانند دنیایی است که در آن، اسرائیل، بر هارتلند آن مسلط شده باشد.
آیا ما به ژئوپلیتیک و جنگهای درون خود توجه داریم؟ آیا نتانیاهویِ درون خود را میشناسیم؟ آیا بهتنهایی میتوانیم در این جنگ سخت درونی بر نفس اماره پیروز شویم؟ از چه کسانی باید کمک بگیریم؟ ما خدا و حضرت مسیح و حضرت مهدی را برای مصیبتهای غزه فریاد میزنیم، ولی برای مصیبت اشغال قلبمان از سوی نتانیاهویِ نفس اماره، چقدر گریستهایم؟
یادم میآید در اوایل قتلعام اخیر مردم فلسطین، به استاد اخلاقم گفتم: «من خیلی گریه کردهام، دیگر گریهام نمیآید و میترسم قساوت قلب گرفته باشم» استاد گفت: «در دنیا جنایتهای هولناکتری در حال رخ دادن است! این همه فساد!» و من تازه متوجه شدم که من از جنگ سخت مینالم و استادم از جنگ نرم مینالد:
جنگ سخت با گلوله و آتش است و جنگ نرم با گُل و لبخند! اسارت در جنگ سخت با ایجاد محدودیت است و اسارت در جنگ نرم با برداشتن محدودیتها و حریمهای درستی که باید میان زن و مرد نامحرم باشد.
دوستی دشمنانه
با وجود جاذبه شدید در میان زن و مرد، ارتباط خارج از ازدواج زن و مرد و کنار گذاشتن حریمها، مانند آن است که دو چسب دوقلو، پیش از موعد، از بسته خود بیرون آیند و به هم بچسبند. اینها دیگر برای انجام کار سودمند نیستند و باید در زباله ریخته شوند.
همه چیز را نباید پیامد برنامه ۲۰۳۰ دانست؛ نسلی که ۲۰۳۰ نوشت و نسلی که آن را اجرایی میکند، نسلی است که پیشتر قربانی دشمن نرم و آسیب هویتی شده است.
وقتی حریمها رعایت نشود، دوستان ما دشمنان ما خواهند بود! آن دوستی که قلب دیگری را اشغال کند، این اشغالگری از کار نتانیاهو بدتر است! و وامصیبتا که بمب «محبت نامحرم»، خیلی هم دلنشین است؛ تا جایی که ما قاتل قلب و خانواده و نسل خود را دوست هم میداریم! لبخند آن نامحرم، درست همانند بوی سیبی است که در بمبهای شیمیایی نهادهاند تا قربانیان، آن را بیشتر و عمیقتر تنفس کنند!
کسی با نامحرمی «بگوبخند» کند، خدا هزار سال او را در آتش میسوزاند! ولی آیا این کیفر، منصفانه است؟ اگر «قلب مؤمن عرش خدا» باشد و این «بگو و بخند» با نامحرم، عرش خدا را اشغال کند و ابدیت کسی را ترور کند و خانوادهاش را فروپاشد و نسلش را نابود کند، اولاً باید گفت که نسلکشی واقعیتر از آنچه در غزه است، در همین صمیمیتهای ناروا است و ثانیاً هزار سال آتش برای چنین «بگو و بخندی»، خیلی کم است!
پندار مصونیت
لابد گمان میکنیم که ما از نفس اماره در امان هستیم و از خوشوبش با نامحرم، آسیب نمیبینیم، پس بگذار داستان یوسف پیغمبر که مشهورترین مرد به پاکدامنی است را از قرآن میخوانیم:
یوسف در موقعیتی قرار گرفت که زنان نامحرم، با دلفریبی با وی رفتار میکردند. در این وضع، ایشان گفت: «خدایا! زندان برایم بهتر از این دلفریبی زنان نامحرم است و اگر مرا از این وضع رها نکنی، شیفته این زنان میشوم و از جاهلان خواهم شد!» آیا من و تو ایمانی نیرومندتر از ایمان حضرت یوسف داریم؟!
با صمیمیت در میان نامحرم، به جای اینکه «زنان» یعنی نیمی از ظرفیت مقاومت جهانی را به میدان بیاوریم، نیم دیگر؛ یعنی مردان را نیز از پا میاندازیم و خانواده خود و دیگران را فرومیپاشیم.
عید فطر 1446؛ سخنرانی همایش خانواده در رم.