توحید ولایی؛ واجب سیاسی و التزام علمی به ولایت فقیه

توحید را بیشتر با «لا إله إلا الله» می‌شناسند؛ ولی علامه مصباح با پرداختن به سرپیچی ابلیس از دستور خدا، بخوبی 5 نصاب را برای فراهم شدن توحید برشمرده‌اند؛ توحید در «ذات، خالقیت، ربوبیت تکوینی، اُلوهیت و ربوبیت تشریعی» (مصباح، 1391، ص70- 64) و سپس می‌گویند که ابلیس تنها توحید در ربوبیت تشریعی را نپذیرفت. می‌توان گفت که ابلیس ربوبیت تشریعی را نیز پذیرفته بود و 6هزار سال بر پایه شرع الهی نیکوکاری و پرستش می کرد (مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وجَهْدَهُ الْجَهِیدَ وکَانَ قَدْعَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ. رضی، 1414، ص287). اگر نظام را دارای 3رده تکوین، تشریع و تعقیل (پیونددادن چیزها و به‌انجام‌رساندن کار) بدانیم، رکن اصلی آن، همان تعقیل (برگزاری پیوند میان چیزها) است که ابلیس در آن (توحید ولایی) سرپیچی کرد و در ادبیات دین، آن را «ولایت» و «سیاست» می‌نامند. اگر کسی در بزنگاه‌ها، «ولایت و واجب سیاسی» را نپذیرد، دیندار نیست.

سالها بررسی کاربردهای گوناگون ریشه «ولی» و معناهای آن در دهها ‌واژه‌نامه عربی، آیات و روایات، نشان می‌دهد که بهترین برابر فارسی آن «شفتن» است؛ که با واژگان «شاه، شَهر، شف (Chef) شیر، شیفتن (chieftain)، شوی، شبان، چفت، چیره، چوپان و کینگ (King) هم‌تبار است (امامی، بی‌تا، ص50). ولایت یعنی پیوست و چفتی: «تَوَلَّى‏ الشى‏ءَ: لزمه» (ابن‌سیده، 1421، ‏ج10: 457. حسینی، 1414، ج‏20: 314. ابن‌منظور، 1414، ج‏15: 410). «المولى‏ هو من انْضمَّ إِلیک» (همان، ج‏15: 408). «تَوالَیْتُ‏ مالی و الظاهر منها اللزوم» (همان، ج‏20: 314. ازهری، 1421، ج‏15: 325). «الوَلَاءُ و التَّوَالِی‏: أن یَحْصُلَ شیئان فصاعدا حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما ویُستعار ذلک للقُرب» (راغب، ص 885). پس ولایت، مجازاً برای «نزدیک، پی‌درپی، دوست و یاری بکار می‌رود (مصطفوی، 1430، ج‏13: 226). کاربرد حقیقی «ولی»، چفت‌سازی است که لازمه آن استواری و برپاداری است: «کأنّ‏ الوِلَایَةُ تُشعر بالتّدبیر والقدرة والفعل وما لم‌یجتمع ذلک فیها لم‌ینطلق علیه اسم‏ الْوَالِی‏ وکلّ من وَلِىَ أمراً أو قام‌به فهو مولاه و ولیه» (جزری، 1367، ج‏5: 227. ابن‌منظور، 1414، ج‏15: 407 و 408. طریحی، 1375، ج‏1: 463). «الوَلِیُّ فَعیلٌ بِمَعنَی فَاعِلٍ مِن وَلِیَهُ؛ إِذَا قَامَ‌بِهِ» (فیومی، 1414، ص672) که با «چیرگی» (اسْتِیلَاءً. افرام، 1375، ص 997) و «شاه»ی (الوِلایة: السلطان. حمیری، 142، ج11: 7284) بر آن، همراه است. «سوس» هم یعنی سرشت و اصل چیزی: «السُّوس‏: الأصْل» (ازهری،1421، ج‏13: 96) و «سَاسَ» یعنی گوهر و اصل چیزی را هدف گرفتن و چون «سر» اصل چیزی است، در دست گرفتن کار اصلی را سروری و سیاست می‌نامند: «السَّوس‏: الریاسة. ساسوهم‏ سَوْسا، إذا رأسوهُم» (ازهری، 1421، ج‏13: 96) این هدفگیریِ جوهره چیزی، طبعاً، تلاش برای درست کردن آن اسـت: «السِّیاسَةُ: القِیامُ علی الشی‏ءِ بما یصْلِحُه» (حسینی، 1414، ‏8: 321). پس واجب سیاسی یعنی واجبی که جوهره و اصل چیزی است؛ به سخن امام خمینی «و الله! اسلام تمامش سیاست است» (امام‌خمینی، 1388، ج‏1: 270.) یعنی حیات سطح آن هم به جوهره‌اش است: «الإسلامُ هو الحکومةُ بشُؤونها» (امام‌خمینی، 1421، ج‌2: 633‌). بر پایه آیه «وَإن لم تَفعَل فَما بَلّغتَ رسالتَه» (مائده، 67) و روایات خاندان پیغمبر؛ مانند «ولَم‌تُنادَ بِشَی‏ءٍ مانودِیَ بِالوَلایةِ» (برقی، 1371، ج‏1: 286) گوهر اسلام و تدین همان «ولایت» است. «ولیّ» و امام کسی است که از ما، به مصالح ما نزدیک‌تر است و برای پرداخت آنها از ما سزاوارتر است. اگر اصل ایمان و توحید، «ولایت» است، پس «اعتقادات» و دیگر چیزها چه جایگاهی دارند؟ اینک در پی دستگاهی هستیم که بتواند نسبت میان ایمان و اعتقاد را به‌گونه فقهی و در نظامی پیشرفته دسته‌بندی کند. ما آن را در «ابرفقه» یافتیم؛ ابرفقه یعنی پرداختن به رکن حیاتی یک چیز، برپایه روش فقهی.

ابرفقه ایمان و بندگی

هسته ابرفقه بخوبی در فرمایش امیرالمؤمنین (درودش‌باد) گردآمده است: «العُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْکارِ وَالْأَفْکارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَالقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ والْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاء» (کراجکی، 1410، ج1: 200). عقلها امامان فکرها هستند، فکرها امامان قلبها، قلبها امامان حسها و حسها امامان عضوها.

در اینجا «عقل» امام هر نظام (نظام درون فرد یا جامعه) است و جایگاه حیاتی دارد که این حیات را با کمک امام بودن بر لایه زیرین به آن می‌رساند و این چرخه امام و مأمومی تا لایه عضو دنباله دارد. (بنگر: امامی، 1400 و امامی و شیخی، 1401).

عقل همان فکر نیست؛ بلکه امام فکر است و کار آن تعقل است (أفَلا تَعقِلون. انبیاء، 67)؛ یعنی به هم پیوند دادن همه لایه‌ها برای درستکاری. ولی فکر قوه دیگر و مأموم عقل است و کارش تفکر است (أفَلا تَتَفَکّرونَ. انعام، 50). عقل گوهر حیاتی و تعیین کننده انسان است (الإِنسَانُ بِعَقْلِه. لیثی، 1376، ص61) و می‌شود که کسی از سر استضعاف، دچار افکار و باورهای نادرست باشد ولی عقل او نیکو باشد و به رستگاری برسد. برابر فارسیِ «عقل»، «بند» است، برابر «عاقل»، «بنده» و برابر «تعقل»، «بندگی». پس عقل که امام درون است، قوه حیاتی و ژرف است و چهار لایه دیگر؛ یعنی «فکر، قلب، حس و عضو» قوای غیرحیاتی و رو هستند.

«الله نور» است و نخستین آفریده خدا نیز نور حضرت محمد (ص) است: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی» (مجلسی، 1404، ج1: 97). این نور، همان «عقل» است: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ» (همان).) عقل ما نیز پرتوی از آن نور است (العَقْلُ‏ نُورٌ. ابن أبی‌جمهور، 1405، ج‏1: 248). نخستین و برترین ویژگی عقل هم «بند» بودن به خدا و «بندگی» کردن است؛ نخستین کار آفریدگان، با دستور خدا به عقل برای «روآوردن» انجام شد: «قالَ لَهُ أَقبِلْ فَأَقبَلَ‏» (عاملی، 1409، ج15: 204). عقل نیز تعقل (بندگی) کرد و دستور ولیّ خود را انجام داد.

خدا همگان را می‌آزماید تا روشن شود که عقل‌شان چسان است. عقل در «بزنگاهِ» شکافتِ لایه‌های رویی، آشکار می‌شود: «فِی تَقَلُّبِ الْأَحْوَالِ عِلْمُ جَوَاهِرِ الرِّجَال» (کلینی، 1429، ج8: 22) در دگرگونی حال‌ها، دانش گوهر مردم است.

کسی که تعقل نکند، بندگی نورزیده، جاهلی کرده است و خدا «رجس» و پلیدی را بر او می‌نهد؛ «وَ یَجعلُ الرِّجسَّ علی الذین لا یَعقِلون» (یونس، 100) و چون پلیدی از خدا دور است، جاهل نیز از خدا دور می‌شود؛ چنانکه ابلیس تعقل نورزید، ولایت خدا را پس‌زد و از خدا رانده شد. اهل‌بیت علیهم‌السلام نیز جانشین ولایت خدا و سراپا تعقل، بندگی و پاکی هستند: «إنّما یُریدُ اللهُ لیُذهبَ عَنکم الرِّجسَ أهلَ البَیتِ و یُطَهِّرکم تَطهیراً» (احزاب، 33) و پس از ابلیس نیز هر کس ولایت خدا یا جانشین خدا (اهل‌بیت) را نپذیرد، رجس‌آلود است و نمی‌تواند از اهل‌بیت، با آنان و «حزب‌الله»ی باشد؛ بلکه رانده شده، رجیم و «حزب‌الشیطان»ی است.

عقل؛ رکن بندگی و ایمان

دانستیم که عقل ژرفای حیاتی هر آفریده است و خوب و بد بودن هر کسی به خوب و بد بودن عقل وی است و اصل آنچه باید آزمایش شود، «عقل» است و سنجه‌ای که لایه‌های رویی را می‌شکافد و ژرفا و عقل را نمایان می‌کند، چیزی از جنس خود عقل؛ یعنی «نور» است و شیوه آزمایش نیز «ولایت» (اولویت در تصرف) و حاکمیت است؛ یعنی پیوند ویژگی «ولیّ» بودن خدا با لایه عقل (ولیّ درون). از این‌رو، با اینکه ابلیس یگانگیِ خدا، یگانگیِ آفریدگار(خلقتنی من نار و خلقته من طین. …)، یگانگیِ پروردگار (رَبِّ بما. حجر، 39)، یگانگیِ تشریع احکام الهی و یگانگیِ معبود را پذیرفته بود، این نیکی و عبادت در گذر 6هزار سال، ژرفا و جایگاه عقل ابلیس را روشن نکرده بود. آن سنجه‌ای که جوهره و عقل ابلیس را روشن کرد «نور» و «ولیّ‌بودن» خدا بود که نور فروکاسته آن، عقل پیغمبر و سپس عقل مؤمن‌ها است. عقل، در بندکننده و «حاکم» است؛ همان ویژگی خدا که در آغاز آفرینش به عقل فرمانِ «أقبل» داد. به این حکمرانی و تصرف الهی، «ولایتِ الله» می‌گوییم.

پس اگر کسی «إنّما ولیُّکُمُ اللهُ و رسُولُه و الذِینَ آمَنوا» (مائده، 55) را بپذیرد، او دارای «عقل» است و به خدا «بند» است. ولی یکی دانستن «خدا و آفریدگار» بس نیست؛ چون بت‌پرستان نیز چنین می‌گفتند! و یکی دانستن «رب« و نیز «معبود» هم بس نیست (لاإله‌إلاالله)؛ زیرا اینها را ابلیس هم می‌گفت! حتی این که کسی بگوید تنها خدا حق تشریع احکام الهی (نماز، روزه و کارهای نیک) دارد، افزون بر اینکه تشریع، وابسته به شناخت مصالح و مفاسد است؛ نه خدابودن، باز هم چنین چیزی رکن بندگی و توحید نیست و ابلیس این را نیز پذیرفته بود! پس آنچه رکن توحید و نشانگر بی‌عقلی و رجس ابلیس بود، همان سنجه «ولیّ‌بودن» الله است که با ولایت و حاکمیت خدا در بزنگاه، نمودار شد؛ پس ولایت، ابرسنجه و رکن حیاتی دین است!

پس از آزمایش ابلیس و فرشتگان با ابرسنجه ولایت، خدا جانشین خویش را ولیّ‌امر، عقل و حاکم جهان کرد. از این پس، آزمایش دیگر آفریدگان از راه پذیرش ولایت جانشین خدا یا پس زدن ولایت او است. در نخستین گام، قابیل بر سر وصایت، هابیل را شهید کرد: «إنَّ الله أوحَى إلى آدم أن یَدفعَ الوصیةَ و اسمَ‌الله الأعظمَ إلى هابیل … فحسده قابیل فقَتله» (عروسی 1415، ‏1: 610).

قابیل نیز پیغمبرزاده و دیندار بود ولی ولایت و حاکمیت سیاسی خدا و حضرت آدم را، در آن بزنگاه، نپذیرفت و نخستین مردم عضو «حزب‌الشیطان» شد. گویا قابیل، تا پیش از آن در دیگرکارها، پذیرای حاکمیت سیاسی ولیّ‌امر هم بود.

پس از آن نیز اگر کسی «خدا را یگانه، یگانه‌آفریدگار، یگانه‌پروردگار، یگانه‌شارع احکام الهی و یگانه‌معبود» بداند و پیغمبر خدا را نیز رسول او بداند، باز هم او بنده نیست؛ مگر این که «ولیّ بودن» خدا و «ولیّ بودن» پیغمبر را بپذیرد، آن‌هم در «بزنگاه شکافت»؛ نه در دیگر جاها. برای نمونه اگر پیغمبر در بزنگاه غدیر، از دستور ولایی خدا سرپیچی کند، پذیرش و انجام دیگر دستورهای خدا هم «هیچ» بشمار می‌رود (فما بَلَّغتَ رسالتَه) و دینداری مردم سرپیچنده هم هیچ است؛ چون هنگامی کسی می‌شود بنده (موحد) که عقل و تعقل (بندگی) داشته باشد؛ حتی اگر در لایه‌هایی رویی (فکر، قلب، حس، عضو) دچار استضعاف باشد و تلاش «فکر»ی او به باورهای غیراسلامی برسد. چنین کسی چون جوهره و عقلش خوب است، بر پایه سخن ابرفقهی امام‌خمینی، «حزب‌الله»ی است:

«اگر این پیشنهاد [روز قدس] را عمل بکنند، … ایجاد یک حزب مستضعفین،[از] تمام مستضعفین دنیا اعم از مسلم و غیر مسلم [بشود]. … و اگر یک [چنین] حزبی در عالم پیدا بشود، یک حزب عالمی، حزب مستضعفین، که همان «حزب‏الله» است، همه مشکل رفع بشود! … هیچ قدرتی با این نمی‏تواند مقابله بکند!» (امام‌خمینی، 1388،ج۹: ۳۳۱).

پس نماز خواندن و روزه گرفتن کی ارزش دارد؟ هنگامی که در راستای «بندگی» باشد و بندگی یعنی تعقل و عقل‌ورزی که همانا اطاعت از جایگاه ولایت الهی و ولایت جانشینان خدا است. همه اینها کی روشن می‌شود؟ در پرداختن به واجب سیاسی در بزنگاه‌ها.

شبهه رکن بودن «اُلوهیت»

باور به «لاأله‌الاالله» و «شهادتین»، رکن رستگاری نیست؛ بلکه برای جدا کردن مردم از باورهای نادرست است که پیامد طبیعی آن، بندگی و ایمان است. اینها نشانگر اسلام در لایه‌های رویی است: «قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (حجرات، 14). رکن بندگی، پذیرش ولایت در بزنگاه‌ها است: «إِنَّما وَلِیُّکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُون» (مائده، 55)؛ یعنی «ولایت‌پذیری» در جای دیگر نیز نشانگر ایمان نیست!

ارزش و جوهره انسان، به «عقل» اوست (الإِنسَانُ بِعَقْلِه. لیثی، 1376، ص61) و هر کس عقل برین (امام زمان) را نپذیرد، زندگی و مرگ او جاهلی است (مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً. هلالی، 1405، ج2: 932)؛ هر چند «توحید در ذات، خالقیت، ربوبیت تکوینی، ربوبیت تشریعی و اُلوهیت» را بپذیرد و همه احکام شرعی و همه عبادتها را نیز 6هزار سال انجام دهد.

تبیین احکام الهی (شرع) و احکام ولایی (حکم؛ رکن توحید )

خدای بزرگ، دو جایگاه دارد؛ یکی جایگاه تبیین روابط درست یا نادرست میان موجودات که به آن مقام تشریع می‌گوییم و دیگری مقام حاکمیت و فرمانروایی. طبعاً این مقام فرمانروایی خدا در زمانی که خلیفه و جانشینی برای خود تعیین کرد، بیشتر در دستورهای جانشین وی و دستور ولی‌ّامر آشکار می‌شود.

هرگاه جامعه‌ای که دچار گمراهی شد و مردمش تراز عقلی پذیرش امام را از دست دادند، خدا برای بهره مند سازی آنان از برخی مصالح، برخی باورها و کارهای عبادی و اجتماعی را با فرستادن پیغمبر، به آنان می‌رساند تا کم‌کم رشد کنند و عقل درون‌شان بتواند به عقل برین (امام) پیوند بخورد. امام و امت، با کارهای ولایی و سیاسی، نظام اسلام را برپا می‌دارند. در این نظام، دستورهای الهی بیشتر همان آموزه‌های کلی و احکام الهی است؛ هر چند که گاهی احکام ولایی؛ همانند «تعیین امام پسین» نیز از سوی خدا است. پس می‌توان گفت که ما دو گونه احکام داریم؛ احکام الهی و احکام ولایی و با این که هر دو می‌توانند از سوی خدا یا فرستاده خدا باشد، ولی احکام ولایی برای مردم، بیشتر از سوی «امام» است و احکام الهی بیشتر از سوی خدا.

امام خمینی به گستردگی در صفحه 639 جلد دوم «کتاب البیع» و نیز صفحه ۱۰۵ کتاب «بدائع‌الدرر» و صفحه 50 جلد نخست کتاب «القواعد الفقهیة» به آن پرداختند است.

امام خمینی می‌گوید احکام الهی از جانب خدا است و پیامبر، آورنده آن است؛ نه فرمان‌دهنده به آن؛ مانند دستور خدا به نماز و روزه. در اینجا اگر ما نماز را به قصد اطاعت از پیامبر بخوانیم، باطل است؛ چون نماز، حکم خدا است. قرآن پس از «أَطیعوا اللهَ» می‌فرماید «و أَطیعوا الرسولَ و أُولِی الأَمر منکُم» (نساء، 59)؛ یعنی چیزهایی هم هست که دستور خود خدا نیست تا پیامبر و امام آن را به ما گزارش کنند؛ بلکه دستور ولایی خود پیامبر و امام به ما است. مانند اینکه بگویند امسال برای برخی مصالح، نباید حج بگزارید! در اینجا ولیّ‌امر یک «واجب الهی» را «حرام ولایی» می‌کند و گاهی نیز مباح الهی را واجب ولایی می کند؛ چونانکه بگوید در این نبرد، پیرمردها ریش خود را رنگ کنند تا دشمن، سپاه را پیر نبیند! (رضی، 1414، ص710) شمار دیگری از آیات قرآن و روایات نیز بخوبی این جداسازی را نشان می‌دهد؛ مانند «یا لَیتَنا أطَعنا اللهَ وأَطَعنا الرَّسولا» (احزاب، 66).

احکام الهی را مرجع تقلید از دین بیرون می‌آورد و به آن «فتوا» می‌گویند و احکام ولایی را ولیّ‌امر برپایه دستورهای کلی دین و رخدادهای کنونی جهان، به ما می‌گوید که «حکم حاکم، فرمان ولایی، یا دستور سیاسی» نام دارد.

خود خدا هم دو جایگاه دارد، جایگاه نشان دهنده احکام الهی و جایگاه فرمان‌دادن ولایی. شیطان احکام الهی خدا؛ مانند نماز را می‌پذیرفت و انجام می‌داد و چه بسا دستور ولایی و سیاسی خدا را نیز انجام می‌داد؛ ولی دستور ولایی خدا را در بزنگاه نپذیرفت و جانشینی حضرت آدم از جایگاه ولایی خدا را نپذیرفت؛ یعنی رکن توحید که همان «ربوبیت ولایی» و حاکمیت سیاسی بود.

چنانکه دستور خدا برای جانشینی امیرالمؤمنین علی (ع) از حضرت محمد (ص) نیز حکم ولایی بود و این دستور بود که خدا فرمود اگر انجام نشود، اصلا هیچ چیزی از دین و رسالت توحیدی پیامبر به انجام نرسیده است؛ هیچ! «وإن لم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالتَه» و از همین رو است که حضرت امام باقر (ع) می‌گویند «بُنِیَ‏ الإِسلامُ‏ عَلَی‏ خَمسٍ‏ الصَّلاةِ والزکاةِ وَالحَجِّ والصَّومِ والوَلایَةِ ولَم‌تُنادَ بِشَی‏ءٍ ما نودِیَ بِالوَلایة» (برقی، 1371، ج‏1: 286)؛ ولی برخی چهار فرع نخست را گرفتند و اصل؛ یعنی ولایت را فروگذاشتند!

آری! امروزه به ولیّ فقیه وحی نمی‌شود و حکم ولایی مستقیمی از سوی خدا نداریم و حکم‌های ولایی از سوی ولیّ فقیه است.

در آیات بسیاری، افزون بر اطاعت از خدا، سخن از اطاعت از ولیّ‌امر آمده است که نشانگر دو چیز بودن «حکم الهی» و «حکم ولایی» است؛ مانند «یا لَیتَنا أَطَعنا اللهَ وأَطعنا الرَّسولا». (احزاب، 66) و نیز سخن حضرت ابراهیم درباره پیروی از خودش: «فَمَن تَبِعَنی فإِنَّهُ مِنِّی و مَن عَصَانی …» (ابراهیم، 36).

آری اطاعت و پیروی از امام هم دستور خدا است و دستور امام هم بر پایه قواعد عام فقه الهی در حوزه سیاست است؛ ولی باز هم دستور ولیّ امر، به مقام ولایت خدا بر می‌گردد نه به مقام الهی و تشریع احکام کلی عبادی یا اجتماعی یا حتی احکام کلی سیاسی. پس فقه سیاسی، بخشی از همان فقه الهی و راهنمایی‌های کلی (قضایای حقیقیه و فتوایی) است؛ ولی «فقه ولایی» یعنی حکم ولیّ امر که قضیه‌ای خارجی و همان فرمان حاکمیتی و سیاست‌ورزی ولایی است.

چهار دوره ابرفتنه

پس رکن حیاتی توحید که آشکارگر درون ابلیس و رسواگر 6هزار سال عبادت وی بود، توحید در حاکمیت و ولایت است. این است که ابرآزمایش و ابرفتنه و جداکننده ایمان راستین از ایمان پوشالی است. ابرفتنه هر چه از آغاز دورتر می‌شود، نهفته‌تر و دشوارتر می‌شود.

نخستین ابرفتنه

نخستین ابرفتنه جهان بر سر رکن «توحید ولایی» خدا و «دستور ولایی و واجب سیاسی» در بزنگاه جانشینی آدم (ع) از خدا بود که ابلیس آن را نپذیرفته بود. ابلیس، «عقل» نداشت و آنچه داشت نیرنگ بود (تِلک النَّکرَاءُ تِلک الشَّیطَنَةُ وَهِی شَبیهَةٌ بِالْعَقْلِ ولَیسَتْ بِالعَقْلِ. کلینی، 1429، ج1: 25) چون عقل و نورِ درون نداشت، با عقل و نورِ برین سنخیّت نداشت و ولایت آدم و حتی ولایت خدا را نپذیرفت. در همانجا نیز باورهای دیگر توحیدی که به سود جهالتش بود، پذیرفت، روشن است که چنین کسی توان فریب و ریا دارد و از کسی که هیچ چیز خدا نمی‌پذیرد، بیم‌بارتر است: «إنّ المنافقینَ فی الدَّرْکِ الأَسفلِ مِن النّار» (نساء، 145) ابلیس در لایه‌های روئی درست بود و در ژرفا و جوهره حیاتی، تباه بود.

دومین ابرفتنه بزرگ

دومین ابرفتنه بزرگ جهان در پایان سلسله نبوت و آغاز سلسله امامت بر پا شد. یعنی خدا به پیامبرش فرمود همه آنچه مانند «توحید در ذات، خالقیت، ربوبیت تکوینی، ربوبیت تشریعی (احکام الهی) و توحید در عبادت» که تبلیغ کرده‌ای و به مردم آموخته‌ای، همگی در برابر «توحید در حاکمیت و ولایت» در حد هیچ هستند و اگر خلافت علی (ع) را در غدیر تبلیغ نکنی؛ رسالت خدا را انجام نداده‌ای؛ «وَإن لم‌تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالتَه» (مائده، 67). وگرنه در دیگر چیزها، شیطان هم دیندار و موحد بود! پس نباید پنداشت که رکن حیاتی دین نماز، روزه و مانند اینها است. همه این عبادتها زیربخشِ «توحید در الوهیت و پرستش» است؛ یعنی نصاب پنجم توحید که ابلیس هم داشت! آنچه ابلیس نداشت، رکن توحید بود و اگر ما نیز این رکن حیاتیِ ولایت و فرمانروایی را نپذیریم، همانند ابلیس هستیم! آری، برخی گفتند که ما خدا و پیغمبر را در همه چیزها می‌پذیریم؛ حتی در مسائل ولایی! ولی در بزنگاه‌ها، ولایت‌پذیری را کنار می‌گذاریم و با اینکه در غدیر، ولایت امیرالمؤمنین (ع) را تبریک می‌گوییم! ولی به سپاه اسامه نمی‌پیوندیم و پس از پیامبر (ص)، ولایتِ جانشینان او (ع) را پس‌می‌زنیم. اینها پیچیده‌تر از قابیل، برنامه‌شان را پیش بردند!

سومین ابرفتنه بزرگ

سومین ابرفتنه بزرگ جهان؛ یعنی نپذیرفتن رکن توحیدِ ولایی، در بیرون از دوره امامتِ حضوری و در روزگار غیبت مکانی یا زمانی امام معصوم (ع) است. برخی گفتند ما خدا را می‌پذیریم، پیغمبر را هم می‌پذیریم، امام را هم می‌پذیریم، ولی جانشین امام و ولیّ‌فقیه را نمی‌پذیریم؛ با اینکه ولایت فقیه دنباله ولایت رسول‌الله و اهل‌بیت (ع) است. زمینه گمراهی خواصِّ روزگار غیبت، بیش از زمینه گمراهی کسانی است که دستور روشن پیغمبر را زیر پا گذاشتند و جانشینی امیرالمؤمنین (ع) را نپذیرفتند؛ آنان نیز زمینه گمراهی‌شان بیش از زمینه گمراهی ابلیس بود که دستور خود خدا را پس‌زد!

چهارمین ابرفتنه بزرگ؛ ملاحظه‌کاری

آیا زنجیره ابرفتنه، تنها تا پس‌زدن ولیّ فقیه است و پس از پذیرش وی دیگر کسی دچار ابرفتنه نمی‌شود؟ ابرفتنه پسین این است که ولیّ‌امر را بپذیریم و دستورهای ولایی و سیاسی او را نیز پی بگیریم، ولی در بزنگاه ولایت‌پذیری، دستور سیاسی و ولایی او را نپذیریم یا اینکه آن هنگام و آن روش را برای انجام آن دستور نپذیریم و چنین کارهایی را «پرهزینه» و ناسازگار با مصلحت بدانیم! نگاهی به رفتار برخی درباره «قتلگاه فضای مجازی» (ابرنگار، 9/10/1400) این را نشان می‌دهد.

پس ابرفتنه امروز آن است که برخی آقایان، مؤمن به خدا، رسول، ائمه و حتی ولیّ فقیه و حتی بسیاری از دستورهای ولیّ فقیه هستند، ولی در بزنگاه و جایی که باید هزینه ویژه‌ای بدهند، دستور ولایی و واجب سیاسی را رها می‌کنند.

پس شیطان 5 باور توحیدی را پذیرفت و تنها، ستون اصلی خیمه توحید؛ یعنی توحید در فرمانروایی، ولایت و سیاست را، آن هم در بزنگاه یادشده نپذیرفت. پس از آن نیز، برخی دشمنان مولا علی (ع) و قاتلان امام حسین (ع)، چه بسا پنج نصاب توحید را نیز پس‌نمی‌زدند، ولی با رکن حیاتیِ توحید؛ یعنی سیاست و ولایت، آن هم در بزنگاه‌ها، کنار نیامدند. از آنجا که ابرفتنه چهارم؛ یعنی ملاحظه‌کاری در برابر دستور ولیّ‌امر در بزنگاه‌ها، برای برخی باورنکردنی است، چند رهنمود درباره این ابرفتنه را بازخوانی می‌کنیم:

آ. رهنمود عقل فطری درباره ابرفتنه چهارم

اگر هسته اتم را بشکافیم، نیروگاه برق را نیز بسازیم، سامانه رساندن نیرو را هم درست کنیم و برق را تا خانه بیاورید و سپس در درون خانه هم سیم‌کشی کنیم ولی کلید برق را روشن نکنیم، در بزنگاه (شب)، دچار تاریکی هستیم و از نور (عقل) بی‌بهره‌ایم و اتم‌شکافی، نیروگاه‌سازی، برق‌رسانی به خانه و سیم‌کشی و کلید برق خانه هم روشنایی نمی‌آورد!

ب. داستان طالوت درباره ابرفتنه چهارم

گروهی از بنی‌اسرائیل که به خدا ایمان داشتند و پیرو پیغمبر خدا حضرت سموئیل (ع) بودند، از سرزمین و فرزندان‌شان رانده شدند. آنگاه از پیغمبر خود فرمانروایی را درخواست کردند تا آنان را برای جنگ با جالوت آماده کند! (بقره، 246). خدا طالوت را شاه، ولیّ‌امر و فرمانروای آنان کرد؛ کسی همانند ولیّ فقیه کنونی که با بررسی فشرده، دلیلی بر عصمت طالوت در آن بازه نیافتیم؛ ولی علم (فقه) مورد نیاز برای فرمان‌روایی را داشت (بقره، 247). خدا با معجزه «تابوت» مقدس، پیروان حضرت سموئیل را به فرمانبرداری وی راهنمایی کرد (إِنَّ فىِ ذالِک لَآیةً لَّکمْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ. بقره، 248) و آنان نیز ولیّ‌امریِ وی را پذیرفتند. یعنی اینان هم به خدا مؤمن بودند، هم به پیامبر خدا ایمان داشتند و هم به ولیّ‌فقیه و فرمان‌ده خود ایمان داشتند. ولی برخی از همین مؤمنان که ولیّ‌امر را پذیرفتند، دستور جنگ را از همین فرمان‌روای خود نپذیرفتند و هنگامی که باید برای رفتن به جنگ بسیج می‌شدند، گروه بسیاری از آنان از دستور ولایی طالوت سرپیچی کردند و در شهر ماندند (فَلَمّا کُتِبَ عَلَیهِمُ القِتالُ تَوَلَّوا الَّا قَلیلاً مِنهُم، بقره، 246). این گروهِ بسیار، غربال شدند. بیشتر آنان ریزش کردند و شمار اندکی از آنان، بسانِ مؤمن‌های حزب‌اللهی، بسیجی، انقلابی و ولایی، بسوی رزمگاه رفتند.

خدا باز هم این گروه را غربال کرد؛ این بار هم با یک فرمان ولایی و واجب سیاسی. فرمان‌روا طالوت، به سپاه ولایی خود که به جنگ با جالوت گسیل شدند فرمود از این جویبار، چیزی ننوشید! زیرا هر کس بنوشد از من نیست! و هر کس ننوشد از من است! «فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنّی ومَن لَّم‌یَطعَمهُ فإنه منّی» (بقره، 249). از این مؤمن‌های حزب‌اللهیِ ولیّ‌فقیهی، جز گروه اندکی، بیشترشان از آن آب نوشیدند: «فَشَرِبوا مِنهُ إلّا قَلیلاً منهم». یعنی از اندکی که در بزنگاه نخست، رهسپار نبرد شدند، در بزنگاه دوم، تنها اندکی از این اندک، با ولیّ‌امر خود، حضرت طالوت ماندند.

اما از میان کسانی که آب نوشیدند، برخی خود را سیراب کردند و برخی یک مشت از آب نوشیدند، خدا اینان را نیز با چشم پوشی پذیرفت و فرصتی دوباره داد و آنان را باز هم در شمار مؤمن‌ها آورد تا در بزنگاه سوم، در آستانه رزم با جالوت، وانمایی شوند. پس در اینجا سه گروه داریم؛ تشنگان، کم‌نوشان و سیرابها. «سیرابها» از ولیّ‌امر نیستند، «کم‌نوشان» از حکمِ «از ولیّ‌امر نبودن» استثناء شدند؛ نه این که حکم «با ولیّ‌امر بودن داشته باشند و «تشنگان»، از ولیّ‌امر هستند (بنگرید: طباطبایی، 1390، ج2: 292).

مؤمن‌های گذرنده از جویبار، در بزنگاه سوم آزموده شدند: «فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ والَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا الْیوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِه» (بقره، 249). در اینجا بخشی از پاسداران حزب‌اللهی رزمنده که تا شب عملیات و شب عاشورا و حتی روز عاشورا پیش رفته بودند، از نبرد کناره گرفتند! ظاهراً اینان بیشتر همانها بودند که یک مشت آب نوشیده بودند، ولی باز هم توانسته بودند از جویبار بگذرند؛ اینان هم ایمان به خدا داشتند، هم ایمان به ولیّ خدا داشتند (الَّذینَ آمَنوا مَعَهُ) و هم دچار یک مشت آب بودند؛ ولی حضرت عباس (ع) با اینکه از نوشیدن، نهی نشد، آب را بر آب ریخت: «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَیِن (ع) ثمَّ رَمَی الماءَ» (ابومخنف، 1408، ص91).

گروهی از مؤمنان که در بزنگاه سوم، ریزش کردند، نمی‌گفتند که ما از ولیّ‌امر اطاعت نمی‌کنیم؛ می‌گفتند اکنون هنگام کار نیست! «لا طاقة لنا الیومَ بجالوت وجُنوده». لغزش آنها این بود که «بهنگام و در بزنگاه» وارد نمی‌شدند! همان هشدار امام خامنه‌ای به مسئولان؛ اینکه کارهای بزرگ، دو چیز می‌خواهد؛ یکی «احساس تکلیف بهنگام» و دیگری «خطرپذیری در انجام» و سپس «سرنوشت توابین» را به مسئولان یادآور شد. (دفتر حفظ‌ونشر، 19/10/1401).

پس کسانی هستند که ایمان هم دارند، ولی چون در بزنگاه و با رویکرد خطرپذیرانه ولیّ‌امر را همراهی نمی‌کنند؛ با او نیستند! از آن سپاه نزدیک به 80 هزار نفری، تنها 313 تن تا پایان با طالوت ماندند! (قمی، 1367، ج1، 83).

ج. سخن حضرت ابراهیم درباره ابرفتنه چهارم

در داستان حضرت ابراهیم نیز ایشان با جداسازی میان «حکم الهی» و «حکم ولایی» درباره اطاعت از خدا سخن نمی‌گوید، بلکه درباره پیروی عملی از خودش و نیز سرپیچی عملی از خودش سخن می‌گوید: «فَمَن تَبِعَنی‏ فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَن عَصَانی…» (إبراهیم، 36) یعنی آن کس که از من به‌عنوان ولیّ‌امر، پیروی کند، از من است!

د. روشنگری امام صادق درباره ابرفتنه چهارم

امام صادق (ع) سنجه‌ای به ما می‌دهد تا بدانیم که نپذیرفتن دستور سیاسی و ولایی ولیّ فقیه، یعنی درافتادن در مرز شرک به خدا. یعنی دستگاه فهم «فَمَن شَرِبَ مِنهُ فلَیسَ مِنّی» در سخن طالوت و نیز «فَمَن تَبِعَنی فإنّه منّی» در سخن حضرت ابراهیم را نشان می‌دهد. امام صادق (ع) می‌فرماید هرگاه حکم کردن ولیّ فقیه به گونه حکم کردن ما باشد و کسی آن را نپذیرد، همانا حکم خدا را سبک شمرده است: «فَإذا حَکَمَ بِحُکمِنا فلم یَقبَله‏ منه فإنّما استَخَفَّ بِحکم‌الله …» و نیز ما اهل‌بیت را پس‌زده است (و علینا رَدَّ) و پس‌زننده ما، پس‌زننده خدا است (الرّادُّ علینا الرّادُّ علَی الله) که کاری در مرز شرک به خدا است: «وهُوَ علَی‏ حَدِّ الشرکِ‏ بالله» (کلینی، 1429، ج1: 69). پس ابرسنجه و رکن تعیین‌کننده، «توحیدِ ولایی و التزام علمی به دستور سیاسی در بزنگاه» است.

ه. فرمایش امیرالمؤمنین در خطبه جهادیه درباره ابرفتنه

امیرالمؤمین (ع) دستور ولایی برای نبرد با غارتهای معاویه داد (أَلَا وَإِنِّی قَد دَعَوْتُکم إِلى‏ قِتَالِ هؤُلَاءِ القَوْمِ لَیلًا وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعلَاناً وَقُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکم … فَتَوَاکَلْتُمْ‏ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتّى‏ شُنَّتْ عَلَیکمُ الغَارَاتُ‏. کلینی، 1429، ج9: 361 و 2) ولی بسیاری از یاران وی به بهانه گرمی تابستان یا سردی زمستان آن را نپذیرفتند. در اینجا امیرالمؤمنین به یاران کوفی خویش که چه بسا شیعه اعتقادی هم بودند و سابقه جنگ هم داشتند، نمی‌فرماید که من «کار شما را از خود شما جداسازی می‌کنم»؟ با اینکه خود علی از پیامبر (ص) گزارش می‌کند «إنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْعَبْدَ وَیبْغِضُ عَمَلَهُ‏» (رضی، 1414، ص216). ». ولی در این بزنگاه که حکم ولایی بر زمین گذاشته می‌شود، علی (ع) از خود آنان ابراز بیزاری می‌کند! تا جایی که خدا را به جنگ آنان می‌فرستد و بهانه‌تراشی آنان را به تلخی نکوهش می‌کند؟ امیرالمؤمنین در خطبه جهادیه، همان سخنان طالوت به آن رزمندگان را می‌زند و می‌فرماید اینک که می‌گویید حالا هنگام جنگ نیست (تابستان گرم و زمستان سرد) به شما ای محافظه‌کاران خطرگریز می‌گویم: ای مردنمایان نامرد! (یا أَشباهَ الرّجالِ و لا رِجالَ) عقلِ شما ملاحظه کاران در تراز خوابنمایی کودکان و شعور زنان زفاف است (حُلومُ الأطفالِ و عقولُ رَبّاتِ الحجالِ).

ای‌کاش نمی‌دیدمتان! و ای‌کاش هرگز شما را نمی‌شناختم (لَوَدِدتُ أَنِّی لم أَرَکم و لم أَعرِفکم مَعرفةً. همان)! خدا با شما بجنگد: «قاتَلَکم اَللَّهُ»! شما دلم را از چرک پرکردید! (لقد مَلَأتُم قلبی قَیحاً) و سینه‌ام را از خشم آکندید (و شَحَنتُم صَدری غَیظاً. کلینی، 1429، ج۹: ۳۶۵).

این ادبیات بسیار سخت‌تر و بیم‌بارتر از ادبیات «فَمَن شَرِبَ مِنهُ فلَیسَ مِنّی» است! اینجا با ریشخند می‌گوید عقل شما پریده است! (عقول ربّات الحجال) و از دست‌دادن عقل، همان از دست‌دادن حیات است: «فَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَیاةِ وَ لَا یقَاسُ إِلَّا بِالْأَمْوَات» (کلینی، 1429، ج1: 63). اینجا است که امیرالمؤمنین می‌فرماید: «قاتَلَکُمُ اللُه»؛ یعنی خدا با شما بجنگد؛ چون مرا با سرپیچی فرمانم تباه کردید (أَفْسَدتُم عَلَیَّ رَأیی بِالعِصیان). «قاتَلَکُمُ الله!» خیلی بالاتر از «قَتَلَکم اللهُ» است! «قتَلکم اللهُ» یعنی خدا مرگتان بدهد؛ چونانکه «حدّ» برخی گناهان قتل است تا با این کیفر، پاک شوند. ولی درباره «حدّ» قتل، نمی‌توان گفت «قاتَلَکُم اللهُ»! یعنی خدا با شما بجنگد؛ زیرا اگر خدا با کسانی بجنگد، شاید تن او نیز بی‌جان نشود، ولی عقل او کشته شده، دوزخی است.

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید «انسان است و عقلش» (الإِنسَانُ بِعَقْلِه. لیثی، 1376، ص61) وقتی عقل درون شما از دست رفته باشد شما با عقل برون سنخیت ندارید! بلکه بودنتان آزارنده است و ای کاش نمی‌دیدم‌تان: «لَوَدِدتُ أَنِّی لَم أَرَکم»!

ابرفتنه کارگزاران در جمهوری اسلامی ایران

از چند رو باید به بررسی ابرفتنه در جمهوری اسلامی ایران پرداخت: آ. دنباله‌بخشی به باور حیاتیِ «رکن توحید» و بیرون آوردن آن از باوری ذهنی به سنجه‌ای کارا؛ ب. زینهار به کارگزاران نظام برای التزام عملی به ولایت فقیه؛ ج. زینهار به وزارت کشور و شورای نگهبان در ارزیابی صلاحیت کارگزاران نظام؛ د. یافتن گرانیگاه مطالبه‌گری از کارگزاران؛ ه. یافتن گرانیگاه پرورش فرزندان، دانش‌آموزان و کارگزاران نظام بر پایه رکن توحید ولایی. مبادا که این رکن حیاتی ایمان و توحید، دچار سایش و سازش شود. اینک به دو نمونه از واجب ولایی و سیاسی می‌پردازیم؛ «فضای مجازی» و «حجاب»:

 بررسی ولایت‌پذیری درباره فضای مجازی

در آغاز به هشت نمونه از فرمایش ولیّ‌فقیه درباره «فضای مجازی» بنگریم تا روشن شود که این رهنمودها، نشانگر واجب سیاسی و بزنگاه ولایی است:

۱. «حوزه فضای مجازی به اندازه انقلاب اسلامی اهمیت دارد.» (دفتر حفظ‌ونشر، 26/12/90).

۲. «اگر من امروز رهبر انقلاب نبودم حتماً رئیس فضای مجازی کشور می‌شدم» (خبرگزاری مهر؛ 4/7/400)

۳. «در فضای مجازیِ کشور ما هم که آن رعایت‌های لازم با وجود این همه تأکیدی که من کردم صورت نمی‌گیرد … ما افتخار می‌کنیم به اینکه ما فضای مجازی را ول کرده‌ایم! این به هیچ وجه افتخار ندارد!» (دفتر مقام معظم رهبری، 1/1/400)

۴. «وقتی که ما می‌دانیم کسانی از بیرون دارند فضای مجازی را که ما هم دست‌اندرکارش هستیم، مدیریّت می‌کنند، ما نمی‌توانیم بی‌کار بنشینیم! ما نمی‌توانیم مردم‌مان را که با فضای مجازی ارتباط دارند، بی‌پناه در اختیار عوامل مسلّط بین‌المللی رها کنیم» (همان، 2/6/99)

۵. «ابزار رسانه را تشبیه می‌کنند به سلاح‌های شیمیایی در جنگ نظامی … [مسئولان] توجّه کنند که آنها ابزاری نشوند برای اینکه دشمن راحت بتواند سلاح شیمیایی خودش را علیه این مردم به کار ببرد!» (دفتر مقام معظم رهبری، ۱۲/7/۹۷).

۶. «فضای مجازی، حقیقتا قتلگاه جوانان و نوجوانان شده است». (خبرگزاری تسنیم، 12/5/400)

۷. «فضای مجازی مشکلاتی دارد که ان‌شاء‌الله جناب آقای رئیسی و دوستانشان باید همّت کنند و هر چه زودتر باید این مشکلات برطرف بشود!» (دفتر حفظ‌ونشر، ۱۹/12/۴۰۰)

  1. «سلطه دشمن را از این ابزارها بایستی سلب کرد! نمی‌توانید شما برای اینکه مثلاً رادیو و تلویزیون داشته باشید، رادیو تلویزیونتان را بدهید در اختیار دشمن؛ اینترنت هم همین‌جور است، فضای مجازی هم همین‌جور است! دستگاه‌های اطّلاعاتی و ابزارهای اطّلاعاتی هم همین‌جور است، اینها را نمی‌شود در اختیار دشمن گذاشت! امروز در اختیار دشمن است؛ ابزار نفوذ فرهنگی است؛ ابزار سلطه فرهنگی دشمن است» (دفتر حفظ و نشر، 14/3/95).

در اینجا رهبر به‌گونه روشن نیز دستورهایی به مجلس، قوه قضائیه و دولت می‌دهد که بررسی‌های گسترده ما اطاعت کارگزاران از این دستورها را نشان نمی‌دهد:

آ. بررسی ولایت‌پذیری مجلس

رهبر: «مسئله مدیریت فضای مجازی جزو مسائل مهم ما است. این مسئله، مسئله بلندمدت هم نیست بلکه مسئله کوتاه‌مدت و میان‌مدت و جزو مسائل نزدیک ما است که باید به آن توجه شود. امثال اینها، مسائل کلیدی‌ای وجود دارد. توجه کنید دچار حاشیه‌ها نشوید، دچار مسائل فرعی و بی‌اولویت نشوید!» (دفتر حفظ‌ونشر، 22/5/99).

ب. بررسی ولایت‌پذیری دولت

رهبر: «سیاستهای اصولی‌ای در زمینه پهنای باند وجود دارد که مکرّر ابلاغ شده، خب این سیاستها باید رعایت بشود و اینها مورد درخواست و تأکید مؤکّد این‌جانب است» (دفتر حفظ‌ونشر، 2/6/99).

رهبر: «فضای مجازی مشکلاتی دارد که ان‌شاء‌الله جناب آقای رئیسی و دوستانشان باید همّت کنند و هر چه زودتر باید این مشکلات برطرف بشود» (دفتر حفظ‌ونشر، 19/12/400).

ج. بررسی ولایت‌پذیری قوه قضائیه

رهبر: «پیشگیری از جرم که یکی از وظایف قوّه قضائیّه است و در قانون اساسی هم آمده، باید جدّی گرفته بشود و هیچ اهمالی روا داشته نشود! … یکی از حقوق عمومی مردم همین است که امنیّت روانی داشته باشند. امنیّت روانی یعنی چه؟ یعنی هر روز یک شایعه‌ای، یک دروغی، یک حرف هراس‌افکننده‌ای در ذهن‌ها پخش نشود. … حالا فضای مجازی هم اضافه شده. … یکی از وظایف قوّه قضائیّه برخورد با این مسئله است. البتّه اینجا هم من شنیدم بعضی گفتند که قانون نداریم! اوّلاً می‌شود از همین قوانین موجود استفاده کرد و حکم این را فهمید؛ [ثانیاً] اگر قانون هم ندارید، سریع قانون تهیّه کنید!» (دفتر حفظ‌ونشر، 7/4/401).

نگریستن در این رهنمودها و فروگذاری‌های کارگزاران، هم نشانگر ناترازی گرانیکاه اعتقادی، دینداری و التزام عملی به «ولایت فقیه» است و هم نشانگر کاستی و ناترازی مطالبات نهادهای دینی (حوزه علمیه و ستاد نماز جمعه) و نهادهای انقلابی است.

بررسی ابرفتنه در «واجب سیاسیِ حجاب»

پس از اغتشاشات پاییز 1401 دشمن به جنگ حجاب روی آورد. ولیّ‌امر فرمود: «کشف حجاب، حرام شرعی و حرام سیاسی است؛ هم حرام شرعی است، هم حرام سیاسی است. جاسوس‌های دشمن، دستگاه‌های جاسوسی دشمن، دنبال این قضیّه هستند» (دفتر حفظ‌ونشر، 15/1/402). در اینجا ولیّ‌امر آشکارا کشف حجاب را افزون بر حرام شرعی (أَطیعوا اللهَ)، حرام سیاسی (أَطیعوا الرَّسولَ و أُولِی الأمر) هم می‌دانند. از این‌رو این دستور و برپا داشتن آن، هرگاه در بزنگاه باشد، در رده رکن ایمان؛ یعنی «توحید ولایی و سیاسی» است که باید «بهنگام» و «خطرپذیرانه» آن را پی گرفت؛ وگرنه چنانکه رهبر فرموده‌اند، دشواری در پی خواهد آورد:

«مشکل آن وقتی بوجود می‌آید که ما به‌سرعت احساس تکلیف نمی‌کنیم! به‌هنگام وارد نمی‌شویم! خطر را به جان نمی‌خریم! ملاحظه می‌کنیم!» (دفتر حفظ‌ونشر، 19/10/401).

با این‌رو، اژه‌ای، رئیس قوه قضائیه درباره برخورد با «جنگ دستگاه‌های جاسوسی دشمن با حجاب» موضعی می‌گیرد که نه «بهنگام» بودن آن روشن است و نه «خطرپذیری» آن: «باید برای علاج ناهنجاری‌های اجتماعی، با تدبیر و همفکری، راه‌ها و روش‌هایی را اتخاذ کنیم که مستمر و در عین حال بدون هزینه یا حداقل کم‌هزینه باشند» (فارس، 8/3/402).

تبیین ابرفقهی ابرفتنه

دانستیم که «عقل»، جوهره‌ی هویت «بنده» است. عقل یعنی بند، عاقل یعنی بنده و تعقل یعنی بندگی. عقل، چیزی است که بندگی خدا و بهشت را در پی‌دارد (کلینی، 1429، ج1: 25) پس نباید آن را «قوه استدلال» پنداشت؛ که کافران نیز آن را دارند. آنگاه که خدا عقل را آفرید، نخستین کاری که از وی خواست، «شناخت» نبود، بلکه «روآوردن به خدا» (أَقبِل) بود؛ یعنی «التزام عملی به ولایت خدا». این (أَقبِل) چیزی است که خدا به هر آفریده‌ای می‌گوید و بندگی کردن یعنی «تعقل» و در بند دستور «ولیّ» بودن. آن‌که «عقل» ندارد، در «بند خدا» و «بندگی خدا» نیست و «حیات» ندارد و خدا «رجس» و پلیدی را بر او می‌نهد. چون خدا پلیدی و رجس را از اهل‌بیت (ع) دور کرده‌است پس کسانی که در بزنگاه‌ها از دستور ولایی سربپیچند، تعقل نکرده، آلوده‌اند و آلودگی باید از «اهل‌بیت مطهَّر» دور شود: «لَودِدتُ أَنّی لم أَرکُم»!

عقل، سنجه ارزیابی صلاحیت

اصل فتنه و آزمایش الهی، آزمایش عقل است. عقل، جوهره و چِگال انسان است که می‌تواند در برابر سنگینی مسئولیت (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلاً … إِنَّ لَک فىِ النهارِ سَبْحًا طَوِیلًا. مُزَّمِّل، 5و7 ) استوار بماند و مانند بادکنکی نترکد.

وزارت کشور و شورای نگهبان هم باید برای لایه‌های گوناگون مسئولیت، تراز درخور عقل را شناسایی کنند؛ زیرا ولایت و مسئولیت، بار امانت است و نوع انسان نمی‌تواند آن را به سرانجام برساند؛ چون «عقل» آنان ورز بهینه نیافته است؛ از این‌رو، در برابر سنگینی امانت، دچار «جهل» است و اگر بسوی مسئولیت برود، بسیار ستمگر (ظَلوماً) و بسیار نادان (جَهولاً) است (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً. احزاب: 72 ).

به سخن دیگر، «انسان» در «خُسران» است؛ مگر کسانی که خود را با ایمان (عقل‌ورزی) و عمل نیک جدا کنند و اگر چنین انسانی «امانت ولایت» را بخواهد به دوش بکشد، سزاوار بدترین نکوهش است! آری حضرت «آدم» خلفه خدا و ولیّ امر شد؛ نه «انسان». اگر یک انسانی در «ناشئة اللیل» عبادت ورزید و در آوردگاه روز ولایت ورزید و «آدم» شد، سزاوار بر دوش کشیدن این امانت است (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ‏ إِلی‏ أَهْلِها. نساء 58).

سامانه‌ای که، مسئولت و امانت‌بخشی را، به دارنده‌ی «عقل» درخور آن مسئولیت واگذار نمی‌کند و به‌جای ژرف‌نگری، «کف»بینی می‌کند و التزام عملی به ولایت فقیه را به درستی نمی‌آزماید، «ظلوماً جهولاً» است.

بزنگاه شکافت برای شناخت کوفیان

عقل هر کس را باید در بزنگاه‌های دگرگونگر شناخت. بزنگاه جایی است که جوهره هر کس رو می‌آید؛ اگر این جوهره همسو با ولیّ‌امر و فرمان او بود، روشن می‌شود که چنین کسی «عاقل» است نه «جاهل». از این رو کوفیان در «کف» (فکر، قلب، حس و عضو) درست بودند؛ چنانکه امام حسین را امام سوم می‌شناختند (فکر: اعتقاد)، او را دوست داشتند (قلب: قُلوبُ الناسِ مَعَک‏! اربلی، 1381، ج2: 43)، با او پیوند گرفتند (حِس: نامه‌ها به امام) و او را در رفتار نیز همراهی کردند (عضو: پیشواز مسلم) و حتی در نابزنگاه نیز با مسلم، نماینده امام (عقل) بیعت کردند. ولی در بزنگاهِ شکافنده لایه های کف، از مسلم و امامِ مسلم هم دور شدند:

«هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام می‏گفتند اما وقتی نوبت عمل رسید و دیدند که دستگاه یزید، دستگاه خشنی است هرکدام از گوشه‏ای فرار کردند. آنجا که همه احساس می‏کنند اگر وارد میدان شوند میدان غریبانه‏ای آن‏ها را در خود خواهد گرفت؛ آنجاست که‏ جوهرها و باطن افراد شناخته می‏شود». (امام خامنه‌ای،10/4/71).

ابرلغزش یا ارتداد عقلی

سنجه ارزیابی انسان، عقل اوست؛ نه لایه‌های رویی (فکر، قلب، حس، عضو). سنجه ارزیابی عقل نیز، پذیرش «عقل برین و ولیّ‌امر» در بزنگاه است. همین سنجه بود که ابلیس را رسوا کرد. همین سنجه ولایت بود که برخی را از امیرالمؤمنین (ع) جدا کرد! همین ولایت است که برخی را از ولیّ‌فقیه جدا کرد. همین ولایت است که امام خمینی را با نگاهِ ابرفقهی برخروشاند: «[آقای منتظری!] برای اینکه در “قعر جهنم”‏ نسوزید خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید! “شاید” خدا کمک‌تان کند» (امام‌خمینی، 1388، ج21: 331). شاید این سخن شیخ فضل‌الله (بر کسانی‌که داخل مشروطه شده‌اند، باید احکام مرتدّ فطری را جاری کرد. ری‌شهری، 1389، ص۳۴۴) هم بر پایه ایستادن در برابر ولایت ولیّ‌امر در بزنگاه و «شکست اسلام» باشد: «اين جوّى كه ساختند در ایران و در سایر جاها [نجف] … آقاشیخ فضل‌اللَّه را با دست بعضی از روحانیون خود ایران محکوم کردند و… به دار کشیدند… و شكست‌دادند اسلام را در آن وقت» (امام‌خمینی، 1388، ج۱۸: ۲۴۸). قعر جهنم، درخورِ کسی است که قعر و جوهره‌اش جهلی و جهنمی باشد.

جدایش گناه از ابرگناه

هرگاه کسی در احکام شرعی بلغزد ولی در بزنگاه، ولایت‌پذیری کند، خدا از گناهان سطحی وی در می‌گذرد (ولَأَعْفُوَنَّ عَنْ کلِّ رَعِیةٍ فِی الْإِسْلَامِ أَطَاعَتْ‏ إِمَاماً هَادِیاً مِنَ اللَّهِ وإِنْ کانَتِ الرَّعِیةُ فِی أَعْمَالِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً! برقی، 1371، ج1: 94). ولی خدا از ابرگناه نمی‌گذرد؛ زیرا گناه سیاسی و ولایی در بزنگاه‌ها، نشانگر چیستی جوهره و عقل هر کسی است. اگر عقل و جوهره کسی بریده از ولایت خدا و ولیّ‌امر باشد (فلیس منی) و خدا با آن جوهره بجنگد (قاتلکم‌الله)، در اینجا باید از خود آن «ناکث» بیزاری جست؛ نه تنها از کار وی!

ادبیات کوبنده درباره ابرگناه

اگر برخی «مسئولان یا عالمان»، حتی 6هزار سال خدا را پرستیده باشند، ولی «توحید در ولایت» و دستور ولیّ‌امر را نپذیرد یا با ملاحظه‌کاری و رندی با زمان و شیوه آن دستور مخالفت کنند، آنان ولیّ عقل درون و عقل برین (ولیّ‌امر) را تباه کرده‌اند: «أَفْسَدتُم عَلَیَّ رَأیی بِالعِصیان ». او بی‌گمان در مرز شرک است؛ حتی اگر نامش آیت‌الله باشد؛ یا فراتر از آن، خود خدا به او «آیات‌الله» داده باشد: «واتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ … فَمَثَلُهُ کمَثَلِ الْکلْبِ» (اعراف، 175 و 6).

کسانی‌که از روی ملاحظه‌کاری، دستور ولیّ‌امر را بر زمین می‌گذارند، کمینه، محافظه کار هستند و امام خامنه‌ای فرمود «محافظه کاری قتلگاه انقلاب است» (دفتر حفظ‌ونشر، ۹ اسفند ۷۹). محافظه‌کاران پیش از فروگذاری فرمان عقل نظام، فرمان عقل خود را پس‌می‌زنند و چون «تعقل» نمی‌کنند، آلوده به «رجس» می‌شوند. با فروگذاری فرمان ولیّ‌امر، دستور خدا را خوار می‌شمرند (استَخَفَّ بِحُکمِ الله) و اهل‌بیت را رد می‌کنند (و علینا ردَّ) و این یعنی جنگ با خدا که جنگ خدا با آنان را در پی دارد (قاتلکم الله!).

امام خامنه‌ای درباره تعقل‌گریزها می‌فرماید: «بعضی‌ها بودند که اهداف مبارزات را قبول داشتند، اما حاضر نبودند در راه این مبارزات هزینه‌ای بدهند! امروز هم چنین کسانی هستند! تصور می‌کنند که باید به هدفها رسید، [ولی] بدون دادن هزینه! لذا آنجائی که پای هزینه دادن در میان است، عقب می‌کشند. این عقب‌کشیدن‌ها در بسیاری از موارد موجب می‌شود که انسان در محاسبه اشتباه کند؛ خطی را که باید در مقابل دشمن دنبال کند، دنبال نکند» (دفتر حفظ‌ونشر، ۳تیر ۹۱)؛ یعنی همان «لا طاقةَ لنا الیوم بجالوت و جنوده»!

ولایی و انقلابی نبودن، کمینه به معنای لغو‌بودن است و اگر چنین کسی موضعی مغایر با ولایت به شمار آید، این کار به معنای خیانت است: «طلبه ما، استاد ما، فاضل ما، عالِم ما، مرجع ما اگر معتقد به این تحوّل عظیم [یعنی] انقلاب بود، به درد این کشور خواهد خورد. اگر معتقد به این نبود، به درد کشور نمی‌خورد، به درد جمهوری اسلامی نمی‌خورد؛ باید معتقد باشد! … کسانی که در داخل حرف می‌زنند، کار می‌کنند، اظهاراتی می‌کنند که با گرایش انقلابی مغایر است، و لو متضاد هم نباشد، امّا همین قدر که مغایر با گرایش انقلابی است، دارند ضربه به امید امّت اسلامی می‌زنند، این ضربه به آنها است و خیانت می‌کنند». (دفتر حفظ‌ونشر، 13/12/۹۷).

روشن است که اگر کسی به درد نظام پیشاظهور نخورد، برای کشور «لغو» است و سنت خدا این است که مؤمنان و بویژه ولیّ‌فقیه و حضرت امام زمان (عج) از لغو روگردان باشند (والذینَ هُم عَنِ اللَّغوِ مُعرضون. مؤمنون،3).

شگفت این که ولیّ‌امر در «نشست خبرگان» بجای این که بگوید علما حجت اسلام بر مسلمین هستند، می‌فرماید که مردم حجت خدا را بر علما و مسئولان تمام کردند: «حضور مردم، حجت الهی را بر ما مسئولان و علما تمام کرده است!» (دفتر مقام معظم رهبری، 4/12/401)؛ وارونگی شگفت!

سخن سردار و رهبر درباره علما و مسئولان

سردار سلیمانی می‌گویند «برای نجات اسلام، خیمه ولایت را رها نکنید. خیمه، خیمه رسول‌الله است! … دور آن بچرخید! والله والله والله این خیمه اگر آسیب دید، بیت‌الله الحرام، مدینه حرم رسول‌الله، نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد باقی نمی‌ماند! … برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق‌بجانبی، به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است! … من حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم و تنها می‌بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست!» (پایگاه مکتب سلیمانی، وصیت‌نامه).

آری «دولت و قوّه قضاییه و مجلس باید به وظایف خود عمل کنند. هر کس امروز از وظیفه اصلی خود سرپیچی کند و خود را به کار دیگری مشغول و سرگرم سازد و از انجام وظیفه شانه خالی نماید، خیانت کرده است و دچار لعنت ابدی خواهد شد» (امام خامنه‌ای، همان، 1/3/81)؛ این سخن برگردان «فلیس منی»، «قاتلکم الله» و «الراد علینا» است.

چون مژده خدا بر پیروزی مردم موعود (مائده، 54) و رسیدن این انقلاب به‌دست صاحب آن است (ولَایدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلَی صَاحِبِکم. نعمانی، 1397، ص273) پس محافظه‌کاران یا باید «رِجس» و آلودگی تعقل‌گریزیِ خود را بزدایند یا این انقلاب از رجس و آلودگی آنان پاک خواهد شد و مدیران انقلابی، حتی اگر اندک باشند، ولی چون با ولیّ هستند و «بهنگام» و «خطرپذیرانه» دست‌بکار می‌شوند، بر مدیران محافظه‌کار و قاتلان خاموش انقلاب و دشمنان بیرونی چیره می‌شوند: «کَم مِن فِئَةٍ قلیلةٍ غَلبَت فئةً کَثیرةً بإذن‌الله والله مع الصّابرین» (بقره، 249).

نتیجه

اصل انسان عقل است و عقل نور است. اگر عقل در کسی باشد، با عقل برین سنخیت دارد و او را هستی شدیدتر خویش (ولیّ) می‌یابد. خدا نیز نور است و چون واژه «عقل» یعنی بند و حد و ماهیت داشتن و خدا نامحدود است، نام عقل بر خدا نمی‌شاید و او را ولیّ می‌نامیم و این ویژگی حاکم و ولیّ خدا است که جوهره ما را نشان می‌دهد و رکن ایمان و توحید هم پذیرش ولیّ بودن و ولایت خدا است؛ وگرنه ابلیس 6هزار سال، توحید در ذات، خالقیت، ربوبیت تکوینی، ربوبیت تشریعی (نماز و عبادات و حلال و حرام) و اُلوهیت را پذیرفته بود؛ ولی آنچه جوهره ابلیس را رو آورد و بی‌عقلی او را نشان داد، توحید ولایی بود. یعنی ابلیس در بزنگاه، دستور سیاسی را پس‌زد. پس از آن نیز، سنجه تعیین‌کننده ایمان، همان ولایت است که با دستور ولایی و واجب سیاسی در بزنگاهها آشکار می‌شود. پس‌زدن دستور ولیّ‌خدا و عقل جامعه، در بزنگاهها، نشانگر این است که چنین کسی تعقل نمی‌ورزد و خدا بر او «رجس» نهاده است و او، از اهل‌بیت (ع) رانده (رجیم)، است.

هم پذیرش مسئولیت، بدون داشتن عقل درخور، جهل است و هم دادن مسئولیت به چنین کسانی جهل است. محافظه‌کاران نیز بدانند که این انقلاب، به دست صاحبش خواهد رسید. پس دچار قتلگاه محافظه‌کاری نخواهد شد و مدیریت انقلابی، آنان را کنار خواهد زد.

ابوالفضل امامی‌میبدی با کمک مجتبی شیخی ده‌آبادی

همچنین ببینید

حراج ایران با قاعده حرج! اسقاط نظام اسلامی به دست فقه اسلامی!؟

ابوالفضل امامی، خبره فقه سیاسی ـ ایتالیانقد برخی ادعاهای سروش محلاتی یک نفر معیشت مردم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *