ابرکاوی زندگی آیت‌الله العظمی بروجردی

آیت‌الله العظمی بروجردی، حضرت امام خمینی و اصلاح حوزه

«حاج آقا عبدالله: به اتفاق آقای حاج آقا روح‌الله خمینی و آقای ریحان‌الله گلپایگانی و آقای مرتضی حائری رفتیم خانه آقا[ی بروجردی] و نوشته ای [برای اصلاح حوزه] گرفتیم و آقا حدود اختیارات مرا [به عنوان سرپرست جدید حوزه] معین کرد و طی نوشته ای امضاء و مهر کردند و به من دادند؛ ولی فردا صبح زود، تازه نماز صبح را تمام کرده بودم که مشهدی ابوالقاسم، خادم آقا آمد و گفت: آقا فرمودند نوشته را بدهید! [و] همینطور مشغول کار باشید. من هم نوشته را دادم. پس از آن رفتم و موضوع را با آقای حاج آقا روح‌الله خمینی اطلاع دادم. همان عده رفتیم منزل آقای بروجردی. حاج آقا روح‌الله گفت: آقا! این همه هیأت مصلحین تشکیل جلسه دادند و کار کردند تا ما توانستیم این نوشته را بگیریم… چه شد که نوشته را از حاج آقا عبدالله پس گرفتید؟ آقا فرمودند: چیزهایی به من گفتند که ترسیدم نکند با امضا و مهر من، بد طوری از کار در آید. همین طور هم می‌شود کار کرد. حاج آقا روح‌الله گفت: “نه حتما باید نوشته باشد!” آقا فرمودند: “لزومی ندارد!” حاج آقا روح‌الله گفت: “تا نوشته نباشد، حاج آقا عبدالله کار نمی‌کند! اطرافیان دخالت کرده بودند و آقا فرموده بود: “از کجا بدانم که می‌خواهید اصلاح کنید؟” آقا مرتضی حائری با عصبانیت می‌گوید: آقا! یعنی ما مفسد هستیم؟ پدر من حوزه ای با آن خوبی تشکیل داد و حالا ما مفسد هستیم؟ این را می‌گوید و عمامه‌اش را به زمین می‌زند! با دخالت یکی از اطرافیان، حاج آقا روح‌الله خمینی هم استکان چایش را که در دست داشت به دیوار می‌کوبد که می‌شکند! آقای بروجردی بلند می‌شود و به اندرون می‌رود، آنها هم برخاسته از خانه خارج می‌شوند و همه چیز به حالت اول باقی می‌ماند؛ کأن لم یکن شیئاً مذکورا». زندگینامه زعیم بزرگ عالم تشیع، آیت‌الله بروجردی، با تجدید نظر و اضافات، علی دوانی، چ سوم، زمستان 73، تهران: نشر مطهر، ص 309 و 310.

«می گفتند اطرافیان آقا را می‌ترسانند؛ گفته‌اند اینها تحت این پوشش می‌خواهند اختیارات شما را کم کنند و در حقیقت مسلوب الاختیار نمانید … و ایشان هم می‌ترسید که نکند زیر کاسه، نیم‌کاسه‌ای باشد! این موضوع را در سال 1364 شمسی در حیات امام خمینی، طی مصاحبه‌ای بیان کردم و این نوشته از نظر ایشان گذشته است؛ از آن جمله: “اگر این مساله مهم حیاتی [اصلاح حوزه] عملی شده بود، به طور قطع سرنوشت‌ساز بود و انقلاب اسلامی ایران سالها پیش از سال 1357 به ثمر می‌رسید و شاید حوادث شوم بعد از آن [ناکامی اصلاحات] مانند قلع و قمع فدائیان اسلام و مظلومیت و خانه‌نشین کردن آیت‌الله کاشانی، و گسترش فرهنگ غربی و رخنه سیاسی جدید استعمار آمریکایی و … پیشامد نمی‌کرد.» همان ص311.

آیت‌الله العظمی بروجردی و ولایت مطلقه فقیه

ایشان در پاسخ به پرسش آیت‌الله مرتضی حائری در مساله تخریب بقعه‌های صحن مسجد اعظم، مبنی بر اینکه «شما چه شانی برای فقیه قائلید؟» فرمودند: «ما فقیه را در قدرت و اختیار، تالی‌تلو [در پی‌آینده] مقام امام معصوم علیه السلام می‌دانیم.» الگوی زعامت؛ سرگذشت‌های ویژه آیت‌الله بروجردی، از زبان علما و مراجع، ص112، نوشته محمد علی‌آبادی، تهران: نشر عصمت، چ اول، 1378.

آیت‌الله العظمی بروجردی و علامه مطهری

آقای مطهری گفت: «بر اثر شکست طرح آقای خمینی در اصلاحات حوزه، که من هم از فعالین آن بودم … ضربت خوردم. اطرافیان طوری مرا از نظر آقای بروجردی انداخته بودند که هر چه کردم مرا به حضور بخوانند تا عرایضم را عرض کنم، نتیجه نگرفتم! حتی روزی نامه‌ای نوشتم و عرض کرده بودم: در کجای دنیا رسم است که حکم غیابی صادر کنند؟ چیزهایی به شما گفته‌اند؛ بنده را احضار کنید که توضیح بدهم تا رفع هرگونه سوء تفاهم بشود! بعد نامه را دادم آقای منتظری که هم‌مباحثه بودیم … گفتم در یک فرصت مناسب به دست ایشان بدهد. آقای منتظری گفت: دادم! نگرفت! ناچار به تهران آمدم … از آن موقع تا کنون، به جرم ارادت به آقای خمینی، نزد خودی و بیگانه، صدمه دیده و می‌بینم. تا وضع ما روحانیت و آقایان مراجع، چنین باشد، این قضایا هم هست! باید تحول اساسی در حوزه به وجود بیاید که چهار نفر کم‌مایه نتوانند با سرنوشت افراد این‌طور بازی کنند و سد راه خدمات ارزنده به اسلام و مسلمین باشند! خواستم شما هم بدانید بر من چه گذشته است». زندگی نامه زعیم بزرگ عالم تشیع، آیت‌الله بروجردی، علی دوانی، از ص 323 تا 324.

آیت‌الله العظمی بروجردی و فدائیان اسلام

علی دوانی: «دیدم اعلامیه مختصری به اندازه کف دست، نوشته بودند: “حضرت آیت‌الله بروجردی! گمان نمی‌کنیم غیرت دینی شما از آیت‌الله قمی کمتر باشد، ایشان وقتی دیدند رضاخان پهلوی می‌خواهد کشف حجاب کند، اعتراض کردند، تا تبعید شدند…»

آقای دوانی ضمن توهین‌آمیز خواندن این نوشته می‌گوید که من آنان را از پخش این اطلاعیه برحذر داشتم و آنان نپذیرفتند. حامیان لر و بروجردی آیت‌الله بروجردی در هنگام پخش اطلاعیه در میان نماز مغرب و عشاء در فیضیه، با فدائیان درگیر شدند و با چماق‌های از پیش آماده‌شده، آن‌قدر فدائیان را کتک زدند که شایعه مرگ آنان منتشر شد! آقای دوانی می‌نویسد که وقتی چند سال بعد، دژخیمان ساواک، به فیضیه حمله کردند، با دیدن این صحنه‌ها به یاد آن جریان حمله به فدائیان افتادم. همان، از ص 375 تا 376.

«مرحوم نواب [پس از ماجرای چماق خوردن یارانش در فیضیه] خیلی‌ها را واسطه کرد تا از آیت‌الله فقید برای او وقت بگیرند و شخصا بیاید توضیحاتی بدهد که حرف‌ها را از خود آنها بشنوند؛ ولی اطرافیان چنان آب را گل‌آلود کردند که او این اجازه را نیافت… آخرین بار یکی از آقایان که گویا آیت‌الله سلطانی بود، گفتند: نمی‌شود! منتظر نمانید! چون به آقا گفته اند: نواب هفت تیری در زیر شالش بسته است و همین که به شما رسید، در می‌آورد و شما را می‌کشد!» همان، ص 378.

«[طهماسبی] می‌گفت که از آیت‌الله کاشانی استفتاء کردم، گفت کشتن او [رزم آرا] مانع شرعی ندارد. با قتل رزم آرا به دست خلیل طهماسبی، اشخاص به قم می‌آمدند و می‌گفتند یک مشت قاتل به نام فدائیان، در قم لانه کرده‌اند و برای شما خوشایند نیست و ذهن آقا[ی بروجردی] را بیش از پیش مشوب می‌کردند. … [اما] فدائیان در سال‌های آخر، طرح خود را عوض کردند. دیگر به آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله بروجردی بد نمی‌گفتند؛ بلکه تمجید می‌کردند؛ تا اینکه مساله ترور حسین علا پیش آمد و همگی دستگیر شدند». همان، ص 379.

«نواب با خلیل طهماسبی، محمد واحدی و مظفر ذوالقدر را در دادگاه نظامی محاکمه می‌کنند و همگی به اعدام محکوم شدند … دو سه شب قبل از اعدام آنها … اصرار کردم که نفرات ما تقسیم شود و به خانه آقایان برویم و از آنها بخواهیم خود را به آیت‌الله بروجردی برسانند تا آقا اقدامی کند و از اعدام آنها جلوگیری شود … زنان فدائیان هم با بعضی آقایان ملاقات می‌کردند و از آنان تقاضای کمک می‌نمودند؛ از جمله به امام خمینی رضوان‌الله تعالی علیه مراجعه شد. امام فرمودند: “چه کنم! کسانی را در بیت آیت‌الله بروجردی گذاشته‌اند که نمی‌توانیم کاری انجام دهیم؛ البته می‌روم و هر طور شده اقدام می‌کنم». همان، ص380 و 381.

آیت‌الله سید مصطفی خمینی: «… سرانجام به دست پسر رضاخان و با سکوت مرگبار علماء‌، آنها [فدائیان اسلام] را تیرباران کردند.» یادها و یادمان‌ها از آیت‌الله سید مصطفی خمینی، 1: 205. به نقل از خبرگزاری فارس.

آیت‌الله حاج سید احمد خمینی (ره): «در قضیه اعدام نواب صفوی و سایر اعضای فداییان اسلام، امام از مرحوم آقای بروجردی و مراجع دلخور شدند که چرا موضع تندی علیه دستگاه نگرفتند و اینها را نجات ندادند. امام در این قضیه خیلی صدمه روحی خوردند. در آن اوضاع و احوال شرایط به‌گونه‌ای بود که از دیدگاه متحجرین، مبارزه با شاه ننگ بود! یعنی استدلال می‌کردند، حالا که بناست یک روحانی اعدام شود، لباس روحانی را از تن او بیرون بیاورید تا به مقام روحانیت اهانت نشود! درست نقطه مقابل، تفکر امام که اعتقاد داشتند روحانی باید با کسوت مقدس روحانیت شهید شود تا مردم بفهمند و آگاه شوند که اینها در صحنه هستند. از دیدگاه متحجرین مبارزه با شاه ننگ بود! در صورتی که از دیدگاه امام مبارزه روحانیون بزرگواری همچون شهید نواب صفوی روشنی‌بخش حیات اسلام و انقلاب و راه مبارزین بود». مجموعه آثار یادگار امام، 1: 660. به نقل از خبرگزاری فارس.

همسر مکرمه حضرت امام (ره): «مرحوم نواب صفوی و برادران واحدی را می‌خواستند بکشند، من با مادر آنها دوست بودم. آقا رفتند پیش آقای بروجردی که در این کار دخالت کنند؛ ولی ایشان گفتند من در کار آنها دخالت نمی‌کنم! بعد هم آنها را کشتند». روزنامه اطلاعات، 12 خرداد 73، ص 11. به نقل از خبرگزاری فارس.

خانم زهرا مصطفوی، دختر حضرت امام (ره): «در اتاق ایستاده بودم و مادرم داشتند کار می‌کردند که امام وارد شدند. صورت ایشان به شدت برافروخته بود و چشم‌ها حالت فوق‌العاده عصبانی و ناراحت ایشان را نشان می‌داد. فقط عبایشان را گوشه‌ای انداختند و با عصبانیت وارد شدند. گویا مادر از جریان خبر داشتند که پرسیدند: نتوانستید کاری کنید؟ گفتند: نخیر! نشد! نتوانستم! ایشان – آقای بروجردی- می‌گویند من به این کارها کاری ندارم…». ‌روزنامه اطلاعات، 17 خرداد 67. به نقل از خبرگزاری فارس.

آیت‌الله جعفر سبحانی: «در سال 1334 که مرحوم نواب و دوستانش دستگیر شدند و در آستانه اعدام قرار گرفتند، ایشان (امام) سه نامه نوشتند. یکی به آقای بهبهانی، یکی به مرحوم صدرالاشرف و یکی هم به حاج آقا رضا رفیع. من بعدها از ایشان راجع به جواب نامه‌ها سوال کردم، ایشان فرمودند: من خط آقای بهبهانی را نمی‌شناسم و خطوط سیاسی ایشان را هم نمی‌دانم اما جواب نامه را ظاهرا یک بچه 12 ساله گفته بودند و او نوشته بود!». ویژه‌نامه رسالت، 12 خرداد 78، ص 34. به نقل از خبرگزاری فارس.

مرحوم آیت‌الله شیخ صادق خلخالی: «شاید دستگاه شاه فهمیده بود که مرجع تقلید، آیت‌الله بروجردی با فداییان اسلام رابطه خوبی ندارد و لذا آنها را گرفت و اعدام کرد و از این حیث نگران نبود». خاطرات آیت‌الله خلخالی، 1: 48. به نقل از خبرگزاری فارس.

«سحرگاه 21 دی1334 نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر و محمد واحدی، پیروان رشید امام حسین علیه السلام را در حالی که نواب اذان می‌گفت و یارانش جواب می‌دادند، به رگبار بستند و شهید کردند». زندگی نامه زعیم بزرگ عالم تشیع، علی دوانی: 381.

آیت‌الله العظمی بروجردی و علامه طباطبایی

«آقای بروجردی فرموده‌اند این همه فلسفه‌خوانی در حوزه چه خبر است؟ و چون در این‌گونه موارد، اطرافیان هم آتش بیار معرکه بودند، از آن هراس داشتیم [که] نکند آیت‌الله بروجردی سخنی در منبر یا جلسه استفتاء بگویند و آن را کش داده و ماجرای فدائیان اسلام برای علامه طباطبایی هم پیش بیاید! … وقتی موضوع را به علامه طباطبایی گفته بودند که مدتی درس فلسفه خود را ترک گویند، گفته بود: ترک نمی‌کنم، هر چه بادا باد! … بنا گذاشتیم به سراغ امام خمینی برویم … که هر طور است با آیت‌الله بروجردی ملاقات نموده و اگر بتواند ایشان را متوجه غرض‌ورزی‌های اطرافیان یا ساده‌اندیشان کند … امام گفتند: “نمی شود در این‌باره چیزی به آیت‌الله بروجردی گفت! و چون یکی از رفقا اصرار کرد، امام با عصبانیت گفتند: من چه کنم؟ کسانی در منزل آقای بروجردی هستند که نمی‌گذارند کاری برای اسلام انجام بگیرد»! همان از ص 384 تا 386.

آیت‌الله العظمی بروجردی و شاه

«فرماندار قم: از حضرت‌عالی تمنا دارم از اعلی‌حضرت همایونی بخواهید [مابقی هزینه آب قم را بدهد] آیت‌الله بروجردی در حالی که برافروخته شده بودند، فرمودند: من دیگر با اعلی‌حضرت کاری ندارم! اشخاصی که دور ایشان هستند، نمی‌گذارند کاری برای مردم بشود! نمی‌گویم! نمی‌گویم! فایده ندارد!» همان، ص 406 و 407.

در همان جلسه آیت‌الله فقید به فرماندار قم فرمودند: «من چه احتیاجی به اعلی‌حضرت دارم؟ اولین باری که ایشان را دیدم، وقتی بود که در بیمارستان فیروزآبادی تهران به عیادت آمد. در آن موقع او را آدم با عاطفه‌ای دیدم … بعدها هم که به قم آمدم روی همان سابقه، چندبار به ملاقات آمد». همان، ص 409.

«اولین باری که میان آیت‌الله فقید و شاه، نقاری ایجاد شد، موقعی بود که علیرضا پهلوی برادر شاه، در یک حادثه هوایی با هلیکوپتر سقوط کرد و مرد. آیت‌الله فقید طی تلگرافی گفته بودند: دنیای فانی و فریبنده این چیزها را دارد. شاه با نادانی و غرور در عنوان آیت‌الله فقید، جناب حجةالاسلام و المسلمین را به کار برده بودند و اینکه خدا ما را برای پیشرفت اسلام نگاه دارد! و آیت‌الله فقید هم پس از آن، حساب کار خود را با او تصفیه کرد». همان، ص410.

همچنین ببینید

حراج ایران با قاعده حرج! اسقاط نظام اسلامی به دست فقه اسلامی!؟

ابوالفضل امامی، خبره فقه سیاسی ـ ایتالیانقد برخی ادعاهای سروش محلاتی یک نفر معیشت مردم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *