بررسی فقهی ادعای کشتار یهودیان بنی قریظه

%d8%a8%d9%86%db%8c-%d9%82%d8%b1%db%8c%d8%b8%d9%87

بنی قریظه هم پیمان نظام اسلامی بود و در ماجرای جنگ احزاب پیمان شکنی کرد. خداوند فرمان حمله به آنان را صادر کرد. آنان ابتدا مقاومت کردند و سپس تسلیم حکم اسلام شدند؛ اما این حکم چه بود؟ مساله ای که دستمایه اسلام هراسی غربی ها شده است.

۱. گزارش ابن اسحاق از بنی قریظه

ابن هشام (م ۲۱۸) از ابن اسحاق (۸۵- ۱۵۰) نقل می کند که سعد بن معاذ درباره بنی قریظه حکم کرد که مردان شان کشته شوند، اموال شان قسمت شود و زن و فرزندان شان اسیر شوند.[۱] ولی نه ابن هشام و نه ابن اسحاق هیچ سندی برای این ادعا که سعد چنین حکمی صادر کرده است، نمی آورد. ابن اسحاق سپس می گوید: «آنان از دژ های شان فرود آمدند و پیامبر آنان را در خانه دختر حارس زندانی کرد … سپس به بازار مدینه رفت و خندق هایی کند و به سوی آنان فرستاد و گردن های شان را در آن خندق زد … و آنان ششصد یا هفتصد نفر بودند و قائل به نفرات بیشتر می گوید که بین هشتصد تا نهصد نفر بودند».[۲] این ادعاها گاه نیز مستند به سخن بازماندگان یهودی ماجرا، شده است. او از یک بازمانده ماجرا نقل می کند که پیامبر دستور داد هر فرد مذکری که مو بر وی روئیده است را بکشید و چون هنوز مو بر عانه من نروئیده بود، رهایم کردند! «قال ابن إسحاق: و حدّثنی شعبه بن الحجّاج، عن عبد الملک بن عمیر، عن عطیه القرظی، قال: کان رسول الله صلی الله علیه و سلم قد أمر أن یقتل من بنی قریظه کلّ من أنبت منهم، و کنت غلاما، فوجدونی لم أنبت، فخلّوا سبیلی».[۳]

این ادعا، که گویا قدیمی ترین روایت از ماجرای بنی قریظه است، قاعدتاً بیش از صد سال پس از ماجرا نگاشته شده است و هیچ سندی هم برای آن بیان نشده است. همین ادعای ابن اسحاق نیز با دو واسطه به دست ابن هشام رسیده است و او آن را با حذف و اضافاتی در کتاب «السیره النبویه» آورده است و کتاب ابن اسحاق از بین رفته است![۴]

فقر سندی این ادعا از منظر فقه شیعی وقتی جدی تر می شود که بدانیم مساله درباره یهود است. یهودیانی که کفر می ورزند، بر طبق سنت الهی ذکر شده در قرآن[۵] همواره دچار ذلت خواهند بود. البته این ستم تا حدی زیادی در واکنش به رفتار خود آنان است. این وضعیت دائمی، سبب شده است که برخی از آنان به شکل حرفه ای در پی بهره گیری از ذلت به شکل بزرگ نمایی مظلومیت خود یا وارونگی واقعیت ها برآیند؛ چنان که دست به همه سوزی مسیحیان در نجران زدند و هولوکاست بیرحمانه ای شکل دادند[۶] و در عین حال، بیشترین بهره وری از هولوکاست را نیز می کنند.

۲. بررسی فقهی ادعای یاد شده

نقد فقهی یک ادعای، معمولا مبتنی بر دو مساله است: سند ادعا و دلالت آن. در این مساله نیز ابتدا به بررسی فقهی سند ادعا می پردازیم:

۲-۱. بررسی سند ماجرای بنی قریظه

از منظر فقهی قطعا هر ادعایی نیازمند دلیلی است که حجیت شرعی داشته باشد. این ادعای نقل شده از ابن اسحاق که با تفاوت هایی در شمار کشتگان در منابع دیگری از اهل سنت و نیز شیعیان آمده است، هیچ کدام دارای سند صحیح نمی باشد.

۲-۱-۱. بررسی سند ماجرای بنی قریظه در منابع اهل سنت

روایات بسیاری در منابع معتبر اهل سنت در این مساله آمده است که چون محور بحث فقهی شیعی واقع نمی شود، اشاره ای گذار به آن می شود:

دو حدیث در صحیح مسلم الجزء الخامس ص ۱۶۰، باب جواز قتل من نقض العهد نیز آمده است که فقط به تعداد کشته ها اشاره ندارد و در مابقی مشابه ادعای ابن اسحاق است؛ جز این که سخن از کشتن «مقاتلتهم» است؛ یعنی جنگ کنندگان و نه مردان آنها.[۷]

در کتاب «الجمع بین الصحیحین للحُمَیدی» در حدیث یازدهم مورد اتفاق صحیح مسلم و بخاری، نیز از ابوسعید خدری نقل شده است که سعد بن معاذ که از سوی پیامبر (ص) حکم شده بود، حکم به قتل «مقاتلتهم» و سبی ذراری آنان داد و نیز در «الجمع بین الصحاح السِّتَّه» از رزین بن معاویه العبدری در جزء سوم، باب «مرجع النبی من الاحزاب و …» نیز همین مساله حکمیت سعد و حکم قتل مقاتلین و سبی ذراری بنی قریظه آمده است.[۸] ابن طاووس هم ضمن روایتی فاقد سند درست، حکم قتل را متوجه جنگجویان بنی قریظه می کند.[۹]

۲-۱-۲. بررسی سند ماجرای بنی قریظه در منابع شیعه

تا جایی که ما بررسی کردیم، هیچ حدیث صحیح السندی در منابع شیعی نیافتیم که گویای جزئیات ماجرا و از جمله تعداد کشتگان باشد. در صفحات ۱۸۹ تا ۱۹۲ از جلد دوم تفسیر قمی به آیات مرتبط و گزارش مفصل ماجرا پرداخته شده است.[۱۰] شیخ آقا بزرگ تهرانی در صفحه ۳۰۳ از جلد چهارم کتاب الذریعه می گوید که اساساً راوی این کتاب (همان طور که در اول این تفسیر آمده است) أبو الفضل العباس بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر (ع) است. البته ایشان احادیث زیادی از علی ابن ابراهیم قمی نقل کرده است. لذا هم در انتساب دقیق کتاب به علی ابن ابراهیم قمی نظر است و هم این که هر چه در آن آمده، لزوماً صحیح نیست. در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری نیز عباراتی آمده است[۱۱] که کمابیش مؤید ادعای ابن اسحاق است ولی فاقد سند صحیح شمرده می شود.

عبارات دیگری نیز در قرب الإسناد آمده است[۱۲] ولی این حدیث نیز ضعیف است.[۱۳] عبارت دعائم الاسلام از جهاتی شبیه قرآن است؛[۱۴] هر چند که این روایت نیز صحیح السند نیست. شیخ مفید نیز در الارشاد خود به قتل و سبی و تعداد مردان اشاره کرده است اما روایتش فاقد سند است.[۱۵]

همین مساله با شمارگان ۴۵۰ کشته در روایتی در مناقب ابن شهر آشوب آمده است، اما همو در وسط حدیث ،به شعر حمیری اشاره کرده است که می گوید همه مردان کشته شدند! به هر حال سند حدیث، مرفوع است.[۱۶]

بنابر آنچه گذشت، ماجرای بنی قریظه، با ادعایی که ابن اسحاق و برخی دیگر مطرح کرده اند، فاقد سند صحیح می باشد و از راه سند نمی توان آن را پذیرفت؛ چنان که خواهیم دید، دلالت آن نیز هم عقلائاً و هم در مقایسه با متن تراز (قرآن) نمی تواند مصحّح سند باش، بلکه استبعاد را بیشتر می کند.

۲-۲. بررسی محتوایی ماجرای بنی قریظه

اینک به بررسی محتوایی ادله ای می پردازیم که دارای صحت سند هستند؛ یعنی بیانات قرآن در مساله. روایات مطرح شده در این باب، دارای اضطراب های جدی در شمار ایام محاصره یا کشتگان، موضوع حکم و برخی مسائل دیگر هستند که به بررسی آن نمی پردازیم ولی بیشتر ابهاماتی که سید جعفر شهیدی،[۱۷] ولید نجیب عرفات[۱۸] و سید برکات احمد[۱۹] بیان کرده اند، که در حد استحسان یا استبعاد است.[۲۰] در عین حال «کیستر»، استاد دانشگاه اورشلیم، اصرار دارد که این داستان واقعی است و می کوشند به نقدها پاسخ بدهند.[۲۱] چنین شیوه بررسی شیوه ظنی غیر حُجّی و روش تاریخی است.

آیات مرتبط با شکست بنی قریظه، در سوره اسراء آمده است که دو آیه مربوط به مجازات آنان چنین است: «وَ أَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فىِ قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَرْضًا لَّمْ تَطَئُوهَا وَ کاَنَ اللَّهُ عَلىَ‏ کُلِّ شیْءٍ قَدِیرًا» احزاب، ۲۶ و ۲۷٫

و کسانی از اهل کتاب که آنان [سپاه کفر] را پشتیبانی کردند از دژهای شان فرو آورد و در دلهای شان دلهره افکند گروهی را می کشید و گروهی را اسیر می کنید و به شما رساند زمین آنها و خانه ها شان و دارایی ها شان و زمینی که گام بر آن نگذاشتید و خداوند بر همه چیز توانا است.

ظاهر قرآن مجید به عنوان متقن ترین منبع دینی حجت است و برای دست کشیدن از ظواهر، باید دلیل محکمی داشته باشیم. آیات فوق دو مساله بیان می کند:

۲-۲-۱. موضوع حکم

یعنی کسانی که حکم برای آنان بیان شده است. قرآن می فرماید که اینان برخی از اهل کتاب هستند که دشمن را یاری کردند.

آ. تبیین معیار تعیین کننده موضوع حکم: «ظاهروهم» ظهور در اقدام به یاری سپاه کفر دارد و شامل کسانی می شود که چنین اقدامی کردند، نه کسانی که اقدامی نکردند؛ سایر افراد طبق ظهورات قرآنی، محکوم به مجازات این افراد نیستند.[۲۲]

ب. تبیین گستره شمول موضوع حکم: پس از روشن شدن معیار تحقق موضوع حکم، قرآن به فهم گستره این موضوع نیز کمک می کند؛ تعیین گستره موضوع، کمک به تقویت ظهور معیار تحقق موضوع نیز هست. کلمه «مِن» در آیه مذکور، ظهور در «تبعیض» دارد؛ بنابراین شامل برخی از اهل کتابی می شود که آیه در شأن آنان نازل شده است.کاربرد غالبی «من»ابتدائیت است و از آنجا که اینجا در معنای ابتدائیت نیست، نوبت به کاربرد بعدی می رسد، کاربرد غالبی بعد، تبعیض است تا بیان. بنابراین «مِن» انصراف ظهور در تبعیض دارد.

پس موضوع حکم چنین است؛ برخی از اهل یهودیان بنی قریظه که اقدام به یاری سپاه احزاب کردند، موضوع حکم می باشند.

۲-۲-۲. حکمی موضوع

منظور از «حکم موضوع» احکامی است که خداوند بر آنان بیان کرده ست؛ یعنی: از دژهاشان به زیر کشیده شدند، در دل شان دلهره افکنده شد (زمین و خانه های شان نیز مصادره می شود. ظاهراً این احکام، بین همه افراد موضوع، مشترک بین است. اما دو حکم اختصاصی هم بیان شده است: گروهی از آنان کشته می شوند، گروهی اسیر می شوند، زمین و خانه و اموال شان به مسلمانان می رسد.

۲-۳. بررسی تطبیقی موضوع شناسی و حکم شناسی آیه قرآن و روایت ابن اسحاق

۲-۳-۱. بررسی تطبیقی حوزه موضوع شناسی حکم

ادعا ابن اسحاق در حوزه «موضوع حکم» چیست؟ هر فرد مذکری از بنی قریظه که مو بر عانه روئیده است. این معیار، اعم از معیار قرآن است؛ یعنی چه فرد مذکور، با سپاه احزاب همکاری کرده باشد (ظاهروهم) و چه نکرده باشد. در این جا دو اشکال وجود دارد:

آ. معیار موضوع شناختی

معیار موضوع شناختی ای که ابن اسحاق ادعا کرده است، آشکارا غیر از معیاری است که خداوند ارائه کرده است. معیار قرآن یاری سپاه احزاب است و معیار ابن اسحاق، مو بر عانه داشتن است! معیار تبیین موضوع حکم در بیان خداوند و ادعای ابن اسحاق، موضوعیت و طریقیت است. «ظاهروهم» برای حکم قرآنی، «موضوعیت» دارد؛ یعنی علت تامه یا جزئی از علت حکم است. در حالی که در ادعای ابن اسحاق، به مساله «مو بر صورت داشتن یا مرد بودن» اشاره شده است که برای حکم، موضوعیت ندارد. کاملا روشن است که مو بر عانه داشتن افراد بنی قریظه، علت صدور حکم ادعایی بر آنان نیست؛ بلکه طریق شناخت افراد محکوم است.

اکنون سوال می شود که به چه دلیل چنین طریقیتی حجت دارد؟ آیا رابطه تکوینی بین مو بر عانه داشتن و محکوم بودن است؟ یا رابطه تشریعی؟ آیا سعد بن عباده صلاحیت علمی برای کشف چنین رابطه ای بین «افرادی که یاری کردند و افرادی که مو بر عانه دارند، داشته است؟ بی گمانه پاسخ منفی است؛ لذا چنین طریقیتی جعلی و فاقد حجیت شرعی است.

ب. گستره شمول موضوع

گستره موضوع حکم که از سوی ابن اسحاق ادعا شده است، با با گستره شمولی که ظهور قرآن بیان کرده است تفاوت دارد. زیرا ما هیچ دلیل نداریم که تمام مردان بنی قریظه اقدام به یاری سپاه احزاب کردند. با توجه به این که مو بر عانه داشتن جرم نیست، ابتدا باید «جرم» مشخص شود تا به کمک آن بتوانیم گستره افراد مجرم را مشخص کرد. در این جا جرم روشن است (یاری رساندن به سپاه کفر؛ نه مردی از طایفه بنی قریظه بودن)؛ اما تشخیص جرم برای تشخیص مجرم کافی نیست و باید دلیلی وجود داشته باشد که جرم را برای مجرم ثابت کند؛ زیرا کشتن فردی که جرمش ثابت نشده است، همانند کشتن جمیع مردم است.[۲۳]

آیا عنوان «مرد بنی قریظی بودن» برای اثبات جرم کافی است؟ ظاهراً شافعی با استشهاد به ماجرای ادعایی ابن اسحاق، ادعا کرده است که چون بنی قریظه پیمان بستند و پیمان شکستند و این پیمان بستن و پیمان شکستن مورد رضایت همگان بوده است، همه مجرمند، مگر کسی که از پیمان شکنی یاد شده اعلام تبری کند.[۲۴]

نه قرآن فرموده است که جرم و علت حکم بر آنان پیمان شکنی بوده است و نه از عبارت ابن اسحاق چنین چیزی فهمیده می شود. پیمان شکنی نسبت عام و خاص من وجه با مظاهره دارد. اتحاد خارجاً این دو نیز نیازمند اثبات است تا بتوان استدلال بر آن بنا کرد. دلیلی در دست نیست که تمام افراد بنی قریظه که مو بر آنان روئیده بود، اقدام به یاری سپاه احزاب کرده باشند. پس نمی توان گفت که عموم مردان مجرم بودند مگر کسی که بی گناهی اش ثابت شود.

با توجه به این که خداوند نمی فرماید که همه باید کشته شوند و علت آن هم نقض عهد است؛ بلکه به صورت تلویحی چنین استظهاری به دست می آید که علت حکم، پشتیبانی و همکاری (ظاهروهم) است. و با توجه به این که نسبت بین نقض عهد و مظاهره عام و خاص من وجه است، و خارجاً هم می دانیم که مظاهره سبب نقض عهد بوده است، می توان گفت که هر مُظاهری، ناقض عهد است اما نمی توان گفت که هر ناقض عهدی، مظاهر است. مگر این که ثابت شود که نقض عهد تنها یک مصداق داشته است؛ مظاهره دشمن اسلام.

پس منطقاً تنها می توان گفت که تنها نقض عهدی که ناشی از مظاهره بوده است، چنین احکامی داشته است، نه تحقق عنوان نقض عهد.

از سویی هیچ دلیلی نداریم که چنین بندی در معاهده بوده است که «سکوت در برابر نقض عهدی برخی، از افراد، عین نقض عهد است». استدلال شافعی تنها با دو فرض بالا درست است که هر دو فرض فاقد دلیل هستند.

۲-۳-۲. بررسی تطبیقی حوزه حکم شناسی موضوع

حکمی که خداوند در قرآن برای موضوع (برخی از بنی قریظه که یاری دشمن کرده بودند) ثابت می کند، سه چیز بود: قتل برخی، اسارت برخی، مصادره زمین و خانه آنان.

اما حکمی که در ادعای ابن اسحاق است چیست؟ قتل همه افراد تحت موضوع یعنی همه مردان بنی قریظه و اسارت همه زنان و کودکان!

بررسی بلاغی آیه حاوی نکات دقیقی است؛ چرا مفعول «قتل» بر فاعل و فعل مقدم شده است: «فَریقاً تَقتُلون» ولی مفعول «أسر» در جای خود، مؤخر مانده است؟ این تقدم دلیل اهمیت ویژه آنان است که هم ابتدا حکم آنان بیان شده است و هم مفعول بر فعل و فاعل مقدم شده است. این فریق چه کسانی هستند؟ اگر بخواهیم یک تقسیم دوتایی انجام بدهیم، باید گفت که یک عده از یاریگران دشمنان اسلام، در رأس امر بودند، امام مساله بودند و نقش تعیین کننده ای داشتند و دسته دیگر، زیر دست و مأموم و دارای نقش مؤثر بوده اند. روشن است که اصل کار زیر سر سران بنی قریظه بوده است و لذا اینان یک فریق تعیین کننده اند که حکم شان قتل است و به دلیل اهمیت بسیار ویژه این گروه و حکم آنان، هم حکم شان اول بیان شده است و هم مفعول بر فعل و فاعل خود مقدم شده است. اما فریق دوم وضع طبیعی دشمنی دارند و چون تسلیم شده اند، زندانی می شوند.

نکته دیگر کاربرد کلمه فریق است. گفته شده است که «مردان بنی قریظه کشته می شوند و زنان و کودکان اسیر می شوند. در حالی که «فریقاً» دلالت بر فرقه جنسی ندارد که زنان (و کودکان ملحق به آنان) را یک فریق بدانیم و مردان را یک فریق. ادبیات قرآنی در این موارد، «استحیاء» نساء و ادبیات روایات نیز «سَبی» ذراریّهم است. ظهور این مساله وقتی کاملا روشن می شود که بدانیم اساساً زنان و کودکان تحت موضوع نبوده اند که حکمی بر آنان بار شود تا با یک درجه تخفیف، حکم اسارت بخورند.

این آیه قطعاً برای پیامبر (ص) روشن بوده است اما برای داوری ما، یا برای استناد ما به این آیه در موارد مشابه، اگر فریق در آنچه که گفتیم، ظهور نداشته باشد، دست کم لفظ دارای اجمال است. و با توجه به این که حوزه یاد شده، حوزه «دماء و فروج» حکم آن با شبهه و بلکه قوی تر از شبهه، اجمال، به سمت احتیاط رانده می شود.

پس حکم اسارت مختص برخی از افرادی است که اقدام به یاری دشمن کرده بودند؛ این افراد چه کسانی بودند؟ افرادی که در درجه نخست تصمیم گیری و تأثیر گذاری در اقدام به مظاهره نبودند. روشن است که سران بنی قریظه جزء گروه مؤثر در تصمیم و اقدام به مظاهره دشمن بودند و لذا مستحق قتل بودند و سایرین که ثابت شده بود که تحت موضوع تبین شده از سوی خداوند هستند، مشمول حکم اسارت شدند.

قتل نیز بر خلاف برخی سخنان شهرت یافته، از سوی یک نفر و یا از سوی دو نفر، انجام نشده است، زیرا قرآن می فرماید: «فَرِیقًا تَقْتُلُونَ» که فاعل آن جمع است.

تا جایی که ما اطلاع داریم، هیچ حدیث صحیحی در دسترس نیست که بتواند بخش های مورد نظر ما در این مساله را توضیح دهد، چه رسد به این که بتواند بر خلاف ظاهر قرآن، مطالبی را اثبات کند. نبود روایت صحیح وقتی مهمتر می شود که بدانیم یک سوی این داستان، قوم بنی اسرائیل هستند که شهره به جعل روایت و حتی تحریف کتب آسمانی حضرت موسی و عیسی هستند و روایات بسیاری را نیز در میان احادیث اسلامی جعل کرده اند که اسرائیلیات نامیده می شوند.

به نظر ما بیان قرآنی دقیق و نسبتاً روشن است و بیان روایات به میزان انطباق با قرآن قابل پذیرش است. راه حل مساله نیز فقهی است و تکیه بر استحسانات آقای عرفات و برکات و شهیدی و دیگر کارهای تقلیدی انجام شده؛ مانند پاسخ جدلی انطباق حکم بر آموزه های تورات، تا حدی مؤثر است، اما باید دقت کرد که بسیاری از این ظنونات، ظنونات مقابلی را هم در پی دارند که به طور طبیعی، مساله را به جدال می کشاند.

۳. بررسی سخنان امام خمینی درباره بنی قریظه

امام خمینی در «آداب الصلاه: ۲۳۶ و ۲۳۷» نوشته ۱۳۲۱، در «ولایت فقیه: ۸۵ و ۸۶.» سخنرانی های بهمن ۴۸، در «تفسیر سوره حمد: ۲۲۲ و ۲۲۳» که چندین سخنرانی در سال ۵۸ است و در سخنرانی های ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۸ (صحیفه امام: ۷، ۲۳۴)، ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ (همان: ‏۹، ۲۸۲)، ۸ شهریور ۱۳۵۸ (همان: ‏۹، ۳۷۰ و ۳۷۲) و ۲۹ تیر ۱۳۵۹ (همان: ‏۱۳، ۴۹) به قتل برخی از افراد بنی قریظه اشاره کرده است. هیچ کدام از نوشته ها یا سخنان امام نسبت به این مساله، بحث فقهی نیست؛ یعنی نه حدیثی را مطرح کرده، نه بحث سندی کرده است و نه بحث دلالی؛ بلکه تنها به شکل یک مؤید به آن استشهاد شده است. لذا با استناد به مطالب امام خمینی، به هیچ وجه نمی توان هیچ یک از جزئیات مساله مانند تعداد کشته ها و علت قتل را از نظر فقهی، ثابت دانست؛ امام حتی در سخنرانی ۲۶ مرداد ۱۳۵۸ غیر مسلم بودن تعداد کشته ها را با عبارت «چنانکه نقل می کنند» بیان کرده است؛ یعنی مساله را یا بررسی نکرده است و یا از نظر وی چنین آماری ثابت نیست. همین سخنرانی ایشان هم در اینترنت بازنشر داده شده است. امام خمینی در جاهای مختلف، عناوینی را علت قتل برشمرده است که طبق نظر ایشان و تقریباً هیچ فقیهی، علت قتل نیست؛ مانند: «رحمت پیامبر بر گنهکاران»، «ناراضی، مفسد و مضر بودن برای حکومت اسلامی» و «توطئه گر بودن» ظاهراً علت اصلی قتل، پیمان شکنی آنان بوده است.

——————————————————————–

[۱]. «قال سعد: فانی أحکم فیهم أن تقتل الرجال، و تقسّم الأموال، و تسبی الذراری و النساء.» ابن هشام‏ (۲۱۸ق)، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقا، ابراهیم الأبیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفه، بی تا؛ ص۲۴۰٫

[۲]. «قال ابن إسحاق: ثم استنزلوا، فحبسهم رسول الله صلی الله علیه و سلم بالمدینه فی دار بنت الحارث … فخندق بها خنادق، ثم بعث إلیهم، فضرب أعناقهم فی تلک الخنادق، … و هم ستّ مائه أو سبع مائه، و المکثّر لهم یقول: کانوا بین الثمان مائه و التسع مائه.» همان، ص ۲۴۰ و ۲۴۱٫ خود ابن هشام در ادعایی تعداد آنان را ۴۰۰ نفر بر می شمرد. همان، ص ۵۹٫

[۳]. همان، ص۲۴۴٫

[۴]. دانشنامه بزرگ اسلامی، همان.

[۵]. «ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الذِّلَّهُ أَینَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ‏ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیهِمُ الْمَسْکنَهُ ذلِک بِأَنَّهُمْ کانُوا یکفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ ذلِک بِما عَصَوْا وَ کانُوا یعْتَدُونَ» آل عمران، ۱۱۲٫

[۶]. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ وَ الْیوْمِ المَوْعُودِ وَ شَاهِدٍ وَ مَشهُودٍ قُتِلَ أَصحَابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ وَ هُمْ عَلی‏ مَا یفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ وَ مَا نَقَمُواْ مِنهُمْ إِلَّا أَن یؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الحَمِید» بروج ۱ تا ۸٫

[۷]. به نقل از ابن بطریق، یحیى بن حسن (م ۶ق)، عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، اول، ۱۴۰۷ ق.، النص، ص۳۲۷٫

[۸]. همان، ص ۳۲۸٫

[۹]. «… أن یقتل مقاتلوهم و یسبى ذراریهم و نساؤهم … ثم استنزلهم و خندق فی سوق المدینه خندقا و قدمهم فضرب أعناقهم و هم بین ثمانمائه إلى تسعمائه و قیل کانوا ستمائه مقاتل و سبعمائه أسیر.» ابن طاووس، على بن موسى (م ۷ق)، سعد السعود للنفوس منضود، قم: دار الذخائر، اول، بى تا. النص، ص۱۳۹٫

[۱۰]. «فَلَمَّا اشْتَدَّ عَلَیْهِمُ الْحِصَارُ نَزَلُوا عَلَى حُکْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَمَرَ بِالرِّجَالِ فَکُتِّفُوا وَ کَانُوا سَبْعَمِائَهٍ وَ أَمَرَ بِالنِّسَاءِ فَعُزِلْن … قَالَ لَهُمْ سَعْدٌ: یَا مَعْشَرَ الْیَهُودِ أَ رَضِیتُمْ بِحُکْمِی فِیکُمْ قَالُوا: بَلَى قَدْ رَضِینَا بِحُکْمِکَ … فَالْتَفَتَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِجْلَالًا لَهُ، فَقَالَ: مَا تَرَى بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: احْکُمْ فِیهِمْ یَا سَعْدُ! فَقَدْ رَضِیتُ بِحُکْمِکَ فِیهِمْ، فَقَالَ: قَدْ حَکَمْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ تَقْتُلَ رِجَالَهُمْ- وَ تَسْبِیَ نِسَاءَهُمْ‏ وَ ذَرَارِیَّهُمْ- وَ تَقْسِمَ غَنَائِمَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ قَدْ حَکَمْتَ بِحُکْمِ اللَّهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعِ رُقْعَ … وَ سَاقُوا الْأُسَارَى إِلَى الْمَدِینَهِ وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِأُخْدُودٍ- فَحُفِرَتْ بِالْبَقِیعِ فَلَمَّا أَمْسَى أَمَرَ بِإِخْرَاجِ رَجُلٍ رَجُلٍ- فَکَانَ یَضْرِبُ عُنُقَه … فَقَتَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ فِی الْبَرْدَیْنِ‏ بِالْغَدَاهِ وَ الْعَشِیِّ فِی ثَلَاثَهِ أَیَّامٍ وَ کَانَ یَقُولُ: اسْقُوهُمُ الْعَذْبَ وَ أَطْعِمُوهُمُ الطَّیِّبَ- وَ أَحْسِنُوا إِلَى أُسَارَاهُمْ، حَتَّى قَتَلَهُمْ کُلَّهُمْ- وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ‏ وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ‏ أَیْ مِنْ حُصُونِهِمْ‏ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً.»‏». قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: … سوم، ۱۴۰۴ق؛ ج‏۲، ص ۱۹۰ تا ۱۹۲٫

[۱۱]. «فَلَمَّا مَاتَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ بَعْدَ أَنْ شُفِیَ مِنْ بَنِی‏ قُرَیْظَهَ بِأَنْ قُتِلُوا أَجْمَعِین». حسن بن على، امام یازدهم علیه السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، قم: اول، ۱۴۰۹ ق؛ ص ۴۸۰٫ «فَقُتِلُوا عَنْ آخِرِهِمْ. وَ غُنِمَتْ أَمْوَالُهُمْ وَ سُبِیَتْ ذَرَارِیُّهُمْ». همان، ص۶۷۰٫ «کَانَ حُکِّمَ سَعْدٌ فِی بَنِی قُرَیْظَهَ لَمَّا نَزَلُوا وَ هُمْ تِسْعُ‏ مِائَهٍ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا جَلْداً شَبَاباً ضَرَّابِینَ بِالسَّیْفِ فَقَالَ: أَ رَضِیتُمْ بِحُکْمِی قَالُوا: بَلَى. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: احْکُمْ فِیهِمْ یَا سَعْدُ. فَقَالَ: قَدْ حَکَمْتُ فِیهِمْ بِأَنْ یُقْتَلَ رِجَالُهُمْ، وَ تُسْبَى نِسَاؤُهُمْ وَ ذَرَارِیُّهُمْ وَ تُغْنَمُ أَمْوَالُهُمْ.» همان، ص ۶۷۰٫ «فَمَا زَالَ الْقَوْمُ یَقْتُلُونَهُمْ حَتَّى قُتِلُوا عَنْ آخِرِهِمْ.» همان ص ۶۷۱٫

[۱۲]. «أَبُو الْبَخْتَرِیِّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ أَنَّهُ قَالَ: عَرَضَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ (ص) یَوْمَئِذٍ- یَعْنِی بَنِی‏ قُرَیْظَهَ- عَلَى الْعَانَاتِ، فَمَنْ وَجَدَهُ أَنْبَتَ قَتَلَهُ، وَ مَنْ لَمْ یَجِدْهُ أَنْبَتَ أَلْحَقَهُ بِالذَّرَارِیِّ». حمیرى، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد، قم: مؤسسه آل البیت (ع)، اول، ۱۴۱۳ ق؛ النص، ص ۱۳۳٫ ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى (م ۳۶۳ ق)، دعائم الإسلام، قم: مؤسسه آل البیت (ع)، دوم، ۱۳۸۵ق. همین حدیث در طوسى، محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام، تحقیق خراسان، تهران: دار الکتب الإسلامی، چهارم، ۱۴۰۷ ق؛ ج‏۶، ص۱۷۳٫ و نیز شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم: مؤسسه آل البیت (ع)، اول، ۱۴۰۹ ق؛ ج‏۱، ص۴۴٫ «أَخْبَرَنَا ابْنُ مَخْلَدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی الْخَلَدِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْکُمَیْتِ الْمَوْصِلِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُعَلَّى بْنُ مَهْدِیٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو شِهَابٍ، عَنِ الْحَجَّاجِ بْنِ أَرْطَاهَ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عُمَیْرٍ، عَنْ عَطِیَّهَ، رَجُلٍ مِنْ بَنِی‏ قُرَیْظَهَ، قَالَ: عُرِضْنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَمَنْ کَانَتْ لَهُ عَانَهٌ قَتَلَهُ، وَ مَنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ عَانَهٌ تَرَکَهُ، فَلَمْ تَکُنْ لِی عَانَهٌ فَتَرَکَنِی.» طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی، قم: دار الثقافه، اول، ۱۴۱۴ق؛ النص، ص ۳۹۰ و ۳۹۱٫ سید مرتضی نیز به مسأله موی عانه اشاره کرده است و قتل واجدین آن در بنی قریظه را به پیامبر (ص) نسبت داده است. «… و بمثله أمر النبی صلى اللّه علیه و آله فى قتل مقاتله بنى‏ قریظه، لأنه أمر أن ینظروا إلى مؤتزر، و کلّ من أشکل علیهم أمره، فمن وجدوه قد أنبت قتلوه، و لو لا جواز النظر إلى العوره عند الضروره …». علم الهدى، على بن حسین، أمالی المرتضی، قاهره: دار الفکر العربی، اول، ۱۹۹۸ م. ج‏۱، ص۷۸٫

[۱۳]. «الحدیث السابع عشر: ضعیف.» مجلسى، محمد باقر، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، قم: کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، اول، ۱۴۰۶ ق؛ ج ۹، ص ۴۵۷٫

[۱۴]. «فَحَکَمَ بِأَنْ تُقْتَلَ مُقَاتِلَتُهُمْ وَ تُسْبَى ذَرَارِیُّهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِسَعْدٍ لَقَدْ حَکَمْتَ بِحُکْمِ اللَّهِ تَعَالَى مِنْ فَوْقِ سَبْعَهِ أَرْقِعَهٍ.» در این جا سخن از«مقاتلتهم» است نه مردان شان که از جهاتی شبیه بیان قرآن است. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى، دعائم الإسلام، قم: مؤسسه آل البیت (ع)، دوم، ۱۳۸۵ق؛ ج‏۱، ص۳۷۷٫

[۱۵]. «فَحَکَمَ فِیهِمْ‏ سَعْدٌ بِقَتْلِ الرِّجَالِ وَ سَبْیِ الذَّرَارِیِّ وَ النِّسَاءِ وَ قِسْمَهِ الْأَمْوَالِ … وَ کَانُوا تِسْعَمِائَهِ رَجُلٍ …». مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم: کنگره شیخ مفید، اول، ۱۴۱۳ ق؛ ج‏۱، ص ۱۱۱٫

[۱۶]. ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، قم: علامه، اول، ۱۳۷۹ ق. ج‏۱، ص۲۰۰٫

[۱۷]. دکتر سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.

[۱۸]. W. N. Arafat, New Light on the Story of Banu Qurayza and the Jews of Medina, Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland (1976).

[۱۹]. Barakat Ahmad, Muhammad and the Jews: A Re-examination.

[۲۰]. مثلا این که هیچ منبع یهودی ای این واقعه را ثبت نکرده‌است؛ برکات احمد با اشاره به کتاب «ساموئل اوسک» که در قرن شانزدهم نوشته شده است، اشاره می کند، این کتاب در موضوعات مشابه مساله بنی قریظه به رنج های یهودیان پرداخته است ولی هیچ سخنی از کشتار بنی قریظه در آن نیست و به نظر می آید که این مساله نخستین بار در سال ۱۸۳۳ میلادی وارد تاریخ یهود شده باشد. سید برکات احمد، همان، ص۲۴٫ یعنی اگر مساله چنین وسعتی داشت، یهودی ها مطلع می بودند و در کتاب هاشان می آمد.

[۲۱]. M.J. Kister, “The Massacre of the Banu Qurayza: A Re-examination of a Tradition” Jerusalem Studies in Arabic and Islam 8 (1986)

[۲۲]. «لا ینْهاکمُ‏ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یقاتِلُوکمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یخْرِجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ … إِنَّما ینْهاکمُ‏ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکمْ مِنْ دِیارِکمْ وَ ظاهَرُوا عَلی‏ إِخْراجِکمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ …»ممتحنه، ۸ و ۹٫

[۲۳]. «مِنْ أَجْلِ ذلِک کتَبْنا عَلی‏ بَنی‏ إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیناتِ ثُمَّ إِنَّ کثیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِک فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ» مائده، ۳۲٫

[۲۴]. در پاسخ کیستر به مطالب برکات احمد، مطلبی از شافعی آمده است که به جریان بنی قریظه برای ادعای فقهی اش، استشهاد شده است.

 

همچنین ببینید

ابرفقه

دید فلسفی، فقهی و ابرفقهی به تَک‌پند خدا؛ قیام و انقلاب

معمای پیچیده: اول عقل و قیام و سپس فکر ابرفقه نمی‌گوید «نخست اندیشه، سپس اقدام» …

2 دیدگاه

  1. کشتار بنی قریظه را باید با قوانین قرن ۲۱ مقایسه کرد نه با دوره ای که همگان بی سواد بودند مگر سعد بن معاذ علم قضاوت خوانده بود که پیامبر قضاوت درباره بنی قریظه را به وی واگذار کرد ؟ درحالی که سعد بن معاذ مجروح همان مناقشه بود مسلما نمی تواند قاضی خوبی باشد ثانیا مگر قرآن نمی گوید ولاتزرو وازره وزر اخری . خوب بر فرض که سران بنی قریظه قصد خیانت داشته اند همه مردان دیگر چرا کشته شدند ؟

    • باتقدیم سلام

      قوانین قرن ۲۱ و جنایاتی که سازمان ملل و پدرخوانده های جهان انجام می دهند، متأسفانه از قوانین و جنابات اعراب جاهلی بیشتر است.

      نمونه اش جنگ های جهانی و منطقه ای و جنایات پلیس آمریکا که مثل آب خوردن هر روز دهها ادم می کشند. قوانین هم که از هم جنس بازی به سمت حیوان جنس بازی رفته است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *