امیرکاوی معنای «عضو» از کتب لغت

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی مفاد کتب لغت موجود در نرم افزار قاموس دو نشان می دهد که عضو به معنای هر بخش از چیزی[۱] یا هر فرد[۲] از جمعی است که دارای نوعی هویت و کارکرد خاص است؛[۳] اما در عین حال، با قرار گرفتن اعضاء در کنار هم کارکرد مطلوب حاصل می شود. لذا تعضِیَت یعنی تقسیم چیزی به اعضای آن، نه هر گونه جزء جزء کردنی.[۴]

بنابراین نقل شده است که پیامبر (ص) فرموده اند «لا تعضیه فی میراث إلّا فیما حمل القَسْمَ». یعنی چیزهای مثل شمشیر که نمی شود تقسیم کرد، در تقسیم ارث، تکه تکه نمی شود. بلکه فروخته می شود و قیمت آن تقسیم می شود؛ زیرا با تقسیم آن از کارکرد خود باز می ماند.[۵]

تأکید بر هر بخش استخوانی گوشتی،[۶] سبب می شود که چشم و زبان و قلب را نتوان حقیقتاً عضو دانست، شاید وجود استخوان و گوشت، شرط عضویت نباشد.[۷]

عُضو و عِضو به یک معنا است[۸] و عُضو مشهورتر است.[۹] عضو هم برای اعضای انسان به کار می رود و هم برای غیر انسان.[۱۰]

تعضیه به معنای عضو عضو کردن چیزی[۱۱] یا جمعی[۱۲] آمده است.

عضین هم از ماده «عضو» و جمع «عضه» است که واو آن افتاده است.[۱۳] لذا گفته اند که «الذین جَعَلُوا الْقُرْآنَ‏ عِضِینَ»، یعنی برخی قرآن را «عضه عضه» کردند؛ به بخش هایی از آن ایمان آوردند و به بخش هایی کفر ورزیدند.[۱۴] برخی هم گفته اند که عضین از ریشه «عضه» است که «ه» آن افتاده است و های تأنیث به جای آن آمده است؛ لذا به معنای جادو است.[۱۵]

اما احتمال دارد که منظور اصلی از «جعلوا القرآن عضین» تنزل قرآن به «عضوها» و نادیده گرفتن روح قرآن باشد. چنان که مثلا فقیهی فقه را «عضین» قرار می دهد، یعنی فقه را در ابواب صلاه و صیام و زکات و خمس و جهاد و دیگر ابواب می بیند، اما ولایت؛ یعنی روح فقه که پیوند دهنده و و حیات همه این ابواب است را نادیده می گیرد. او حتی اگر همه ابواب فقه را حتی باب ولایت را بررسی کند، فقه را تبویب عضینی کرده است؛ مجموعه ای که تکه تکه نشده است، اما دارای اعضاء است نه روح و حیات. نادیده گرفتن قرآن ناطق یعنی گرفتن روح قرآن و تبدیل کردن آن به مجموعه ای از اعضاء. بنابراین ممکن است که برخی قرآن را بخش بخش نکنند و بکوشند که همه قرآن را با هم ببینند، اما همگی را در حد «عضو» ببینند: قرآن را عضوهایی قرار بدهند و از روح تهی کنند.

در این جا «مجموعه اعضاء» مقسم برای تقسیم اعضاء نیست، بلکه همگی یک لایه هستند که در برابر لایه های دیگر باید فهم شوند؛ مشکل اصلی در عضو دیدن قرآن است نه عضو عضو دیدن بخش های آن. عبارت «عضُّوا القران عضین» یا قرار گرفتنافعالی مثل«فرّقوا، بعّضوا، جزّئوا و …» به جای «جعلوا» به معنای آن بود که قرآن را عضو عضو و به بیانی تکه تکه کردند؛ اما عبارت «جعلوا القران عضین» یعنی قرآن را عضوهایی در نظر گرفتند. زیرا عضه یعنی عضو و عضین یعنی اعضاء. مثل این که گفته شود مادیون انسان را عضوهایی (عضین) می دانند. لذا اهل بیت را نیز مثل یکی از اعضای جامعه دانستند! از این منظر نمی توان گفت که همه افراد عضوی  از اعضای جامعه اند؛ بلکه برخی حس، قلب، فکر یا عقل جامعه اند.

امیرالمؤمنین (ع): «العقول ائمه الافکار و الافکار ائمه القلوب و القلوب ائمه الحواس و الحواس ائمه الأعضاء. نسبت مرتبه دار لایه ها نشان می دهد که قرآن را عضو قرار دادن و نادیده گرفتن جایگاه هایی که امام و هویت حیاتی یک چیز است، گناهی حیاتی است و لذا با سوگند مؤکد ذکر شده در آیه «فوربک لنسئلنّهم اجمعین». حجر، ۹۲.

———————

[۱]. «و العِضَه: القطعه من الشی‏ء، عَضَّیتُ‏ الشی‏ء عِضَهً عِضَهً إذا وزعته بکذا، قال‏: و لیس دین الله‏ بالمُعَضَّی‏. و قوله تعالی‏: جَعَلُوا الْقُرْآنَ‏ عِضِینَ‏ ، أی: عِضَهً عِضَهً تفرقوا فیه فآمنوا ببعضه و کفروا ببعضه.» کتاب العین، ج‏۲، ص۱۹۳. تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۴۳.

[۲]. «العِضَهُ‏، کعِدَهٍ: الفِرْقَهُ من النَّاسِ». تاج العروس، ج‏۱۹، ص۶۸۳. «عَضَّی‏… القَومَ: فَرد فَرد آن قوم را از هم جدا کرد. العُضْو: … یک فرد از گروه یا جمعیت.». فرهنگ ابجدی، متن، ص۶۱۴.

[۳]. «الأصل الواحد فی المادّه: هو جزء من شی‏ء له فی نفسه فائده و أثر، لا مطلق الجزء بأی کیفیه کانت». التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏۸، ص: ۲۰۲.

[۴]. «عضَّیتُ‏ الشاهَ و غیرَها تعضیهً، إذا قطعتها أعضاءً و فرَّقتها عِضِین‏» جمهره اللغه، ج‏۲، ص۹۰۵. المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۱۰۴. الصحاح، ج‏۶، ص۲۴۳۰. تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۴۳. الصحاح، ج‏۶، ص۲۴۳۰. النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏۳، ص۲۵۵. لسان العرب، ج‏۱۵، ص۶۸. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، النص، ص ۴۱۶.

[۵]. مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۱. النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏۳، ص۲۵۵.

[۶]. «العُضو … کل عظم وافر من الجسد بلحمه». کتاب العین، ج‏۲، ص۱۹۳. المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص۲۹۱. کتاب الماء، ج‏۳، ص۹۰۵.

[۷]. لذا ابن منظور این دیدگاه را با «قیل» بیان کرده است که یعنی ضعیف است: «قیل: هو کلُّ عَظْمٍ وافِرٍ بلَحْمه». لسان العرب، ج‏۱۵، ص۶۸. در برابر، الافصاح از استخان دار بودن عضو را مورد تأکید قرار داده است: «العُضو: کل لحم وافر بعظمه. و لا یسمی القلب و الکبد عُضوا إلا لنحو تغلیب». الإفصاح، ج‏۲، ص۱۲۳۹.

[۸]. «العِضْوُ و العُضْوُ: لُغَتَانِ». کتاب العین، ج‏۲، ص۱۹۳. المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۱۰۴. المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۱۰۴. الصحاح، ج‏۶، ص۲۴۳۰.

[۹]. «ضَمُّ الْعَینِ أَشْهَرُ مِنْ کَسْرِهَا وَ الْجَمْعُ أَعْضَاءٌ». المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، النص، ص ۴۱۶.

[۱۰]. «العِضْو من‏ أعضاء الإنسان و غیره». جمهره اللغه، ج‏۲، ص۹۰۵. تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۴۳. لسان اللسان، ج‏۲، ص۱۸۹.

[۱۱]. مثلاً درباره تقسیم میراث از «تعضیه» استفاده شده است: «لا تعضیه فی میراث إلّا فیما حمل القَسْمَ». تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۴۳.

[۱۲]. «العین و الضاد و الحرف المعتل أصلٌ واحدٌ یدلُّ علی تجزئهِ الشَّی‏ء. من ذلک‏ العِضْو و العُضْو. و التَّعضیه: أن یعَضِّی الذّبیحه أعضاء». معجم مقاییس اللغه، ج‏۴، ص۳۴۷.

[۱۳]. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، النص، ص: ۴۱۶.

[۱۴]. «أی: عِضَهً عِضَهً تفرقوا فیه فآمنوا ببعضه و کفروا ببعضه» کتاب العین، ج‏۲، ص۱۹۳. مفردات ألفاظ القرآن، ص۵۷۱. «فرّقوه اعضاءً» جمهره اللغه، ج‏۲، ص۹۰۵. برخی نیز گفته اند که به معنای نسبت دادن سحر و شعر و اسطوره به قرآن است. تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۴۳.

[۱۵]. « من جعل تفسیر عِضِینَ‏ السحر جعل واحدها عِضه، و قال هی فی الأصل عِضْهه و العِضَهُ السحر و العاضه الساحر، ثم حذفت الهاء الأصلیه من عضهه و تبقی عِضَهٌ» تهذیب اللغه، ج‏۳، ص ۴۴.

همچنین ببینید

ابرفقه

دید فلسفی، فقهی و ابرفقهی به تَک‌پند خدا؛ قیام و انقلاب

معمای پیچیده: اول عقل و قیام و سپس فکر ابرفقه نمی‌گوید «نخست اندیشه، سپس اقدام» …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *