مفاهیم، قاعدتاً ما به ازای واقعیت ها و حقایق عالم و برای تبیین و تأمین مصالح و رهایی از مفاسد هستند و پردازه شبکه معنایی هر مکتبی، متناسب با نگاهی است که به حقایق و واقعیت ها و فرایند تحقق امور مطلوب دارد.
هر مکتبی مفاهیم خاصی را برجسته و مفاهیم خاصی را فرورفته یا فراموش می کند. این که چه مفاهیم باید مفاهیم اصلی باشند و چه مفاهیمی باید وابسته باشند یا حتی رها شوند، مساله بسیار مهمی است. ما این مساله را تحت عنوان «نظریه گفتاری» در برابر نظریه گفتمانی و نظریه عملگرایی صرف تبیین می کنیم.
وضعیت تفریطی نظریه گفتاری، را می توان در نگاه کسانی جست که حرف را عمل نمی دانند. وضعیت افراطی این نگاه، در نظریات «گفتمان» است. در نظریه گفتمان گفته می شود که اصلا هستی ای ورای گفتار ما نیست (ظاهراً نقطه زایش این نظریات، علوم اجتماعی بوده است؛ لذا این سخن آن قدرها هم بی مفهوم نیست). نظریه گفتمان می گوید که گفتار ما معناسازی و واقعیت سازی می کنند؛ مثلاً اگر شما اول بگویید «مرد» بعد همه چیز با وی تعیین وضعیت می شود، همسر وی (زن) فرزند وی و … . اما اگر ابتدا بگویید «زن» همه چیز با وی تعیین وضعیت می کند و زن می شود دالّ مرکز و بقیه می شوند دالّ شناور و شبکه ای از مفاهیم شکل می گیرد. لذا «گفتمان» با «گفتگو» تفاوت دارد.
پردازه شبکه مفاهیم اسلام یک «دالّ» (دلالت کننده) مرکزی دارد که همان «الله» و خداپرستی است. دو دسته دالّ، بر گرد این دال مرکزی، شناور هستند؛ دالّ های ایجابی و دالّ های سلبی. با تشکیل دال مرکزی اسلام، دال های مرکزی دیگر، سلب می شوند و جمله «لا الاه الا الله» به عنوان نخستین سازه معنایی شکل می گیرد.
در حقیقت یک شبکه مفهومی به توحیدی داریم و در مقابل آن شبکه مفهومی «کفر» هم داریم. وقتی که این دو شبکه مفهومی توحید و کفر، در عالم واقع یارکشی می کنند، از دل مفهوم کفر و ناظر به مقام عمل، مفهوم دیگری به نام «نفاق» شکل می گیرد که خود یک شبکه مفهومی تولید می کند. نفاق در واقع سومین شبکه مفهومی کلان است که غالباً از تقابل عملی توحید و کفر رخ می دهد.
یک شبکه مفهومی توحیدی داریم که متناظر با واقعیت و حقیقت و الزامات آن دو در جامعه توحیدی است. یک شبکه مفهومی کفر داریم که متناظر با واقعیات عالم کفر است. وقتی که این دو شبکه عملی و مفهومی در برابر هم قرار بگیرند، شبکه سومی از دل جبهه کفر زایش می کند به نام شبکه نفاق که باید ما به ازاء مفهومی در شبکه مفاهیم اسلامی داشته باشد. این شبکه در ظاهر با شبکه توحیدی ارتباط دارد ولی در حقیقت مخالف شبکه توحیدی و یکی از مصادیق شبکه کفر است. بنابراین شبکه مفاهیم نفاق، سومین شبکه مفهومی در ادبیات دینی است.
نظریه گفتاری و علت اهمیت شبکه شناسی مفاهیم
اگر چه ما نگاه نظریه گفتمانی را در این که گفتار، گفتمان ساز و به نوعی هستی ساز است، قبول نداریم، اما با یک پله تنازل، «نظریه گفتار» را کشف می کنیم. نظریه گفتار بر آن است که «گفتار» هستی سازی نمی کند، اما هستی پردازی می کند. این هستی پردازی به صورت غیر مستقیم، منجر به هستی سازی می شود. هستی پردازی یعنی ترتب، تقدم و تأخر و اولویت بخشی به امور.
بنابراین نمی توان گفت در مواجه با نقد فردی مثل هاشمی رفسنجانی، چه نیازی به نسبت سنجی وی با مفهوم «نفاق» و وضعیت یابی وی در شبکه مفهومی نفاق است. نباید گفت که می توان افراد را با مفاهیم دیگری مثل خطا بودن سخن فلانی یا موضع گیری فلانی، یا داشتن اشکالات زیاد، نقد کرد. زیرا با این کار شبکه قدرتمند معنایی مربوط به نفاق نادیده گرفته می شود و یک بخش از سه بخش ادبیات دینی از سطح کارکرد مطلوب خارج می شود و بخش عظیمی از کارامدی گفتار در هستی پردازی و هستی سازی غیر مستقیم، از بین می رود. نادیده گرفتن هویت شبکه مفهومی نفاق سبب از بین رفتن فواید بسیاری می شود؛ فوایدی که قرآن را بر آن داشت تا با آوردن یک سوره به اسم منافقین و صدها آیه در وصف آنان، این شبکه معنایی را تولید و تغذیه کند تا بتواند ما به ازای خارجی آن یعنی جریان نفاق را مدیریت کند.
اهمیت بسیار شبکه مفهومی نفاق ما را برآن می دارد که هویت مستقل آن را در ادبیات اسلامی و به ویژه ادبیات سیاسی خود حفظ کنیم تا بتوانیم بار سنگین آسیب های تاریخی را به آسانی به منافقین زمان منتقل کنیم و حساسیت عظیم مردمی را نیز نسبت به آنان بیدار کنیم تا بتوانیم آنان را زمینگیر کنیم.
مسلم است که در جمهوری اسلامی ایران منافقینی بوده و هستند و مسلم است که مجاهدین خلق، دشمن آشکار است نه منافق؛ پس منافقین این سه دهه چه کسانی بوده اند؟ آیا شرعاً و قانوناً حق داریم که نسبت کسانی مثل هاشمی رفسنجانی را با شبکه مفهومی نفاق بررسی کنیم یا نه؟