در سیاست خارجی دو مؤلفه اصلی وجود دارد: سیاستگذای و سیاستگزاری؛ که هر دو، کار حاکمیت است. در کنار مفهوم «سیاست خارجی»، مفهوم «روابط خارجی» قراردارد. روابط خارجی در هر دو ویژگی، اعم از سیاست خارجی است؛ یعنی میتواند از سوی غیرحاکمیت نیز انجام شود. آنچه در اینجا مورد نظر است، «سیاست خارجی» اسلامی است؛ نه روابط خارجی. منظور از سیاست خارجی اسلامی نیز سیاستگذاری ولیّفقیه است.
1. واحدگرایی و تعددگرایی در نظام های سیاسی
اصل وحدت نظام سیاسی و نفی دوگانگی در حاکمیت، مورد توافق عمومی است. حتی نظامهای غیردینی و مشرک نیز به وحدت حاکمیت باور دارند. تفاوت در این است که بر اساس دیدگاه حق، حاکمیت بر کل مخلوقات، از آن خداوند است و خداوند نیز آن را به جانشین خود سپردهاست؛ پس تنها یک حاکمیت مشروع وجود دارد. اما جبهه باطل، دچار تعدد حاکمیت است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا … وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت» (بقره، ۲۵۷). همه جریانهای باطل در دشمنی با جریان حق مشترکند و در رقابت بر سر منافع خود دچار اختلاف.
بر پایه مبانی جهانشناختی مختلف، میتوان به مطلوبیت نظام سیاسی واحد یا متعدد در جهان رسید. اگر جهان را یک واحد زیستِ انسانی بدانیم، نمیتوان به تعدد حاکمیت رسید و اگر از منظر جهانشناختی و انسانشناختی، جهان را یکپارچه ندانیم، میتوان برای هر بخش مجزایی، حاکمیت مستقلی در نظر گرفت. امروزه بسیاری از نظامهای سیاسی جهان، قائل به مشروعیت تعدد در حاکمیت برجهان هستند و یکپارچگی سرشت و ضوابط تأمین کننده مصالح انسانی را نادیده میگیرند.
بر پایه اصل تزاحم و تنازع، منابع جهان محدود است و اختلاف نظر یا زیاده خواهی سبب نزاع در میان حکومتهای تعددگرا میشود؛ یعنی «منطقاً» نزاع در میان این دسته از کشورها بر سر «منافع» است که آن را نزاع در «داشتن» یا «نزاع منافعی» میدانیم. در مقابل، نگاهی است که تنها یک حاکمیت را بر جهان مشروع میداند. بر این اساس، نزاع این نگاه با سایر حاکمیتها، نزاع بر سر «بودن» است نه «داشتن»؛ یعنی «نزاع وجودی».
اینک، سه نظام سیاسی واحدگرا از این قرارند: نظام سیاسی اسلام، نظام صهیونی و نظام وهابی. با این تفاوت که نظام واحدگرای اسلامی برآمده از مصالح واقعی انسانی است و زمانی شکل میگیرد که مردم از سر آگاهی و انتخاب آزاد، خواهان آن باشند.
در مقابل نظامهای لیبرالی، رئالی و نیز نظامهای پستمدرن، قائل به تعددگرایی در حکومت بر جهان هستند؛ مثلا از مبانی معرفتی رئالیزم، وجود قوانین کلی و فراگیر حاکم بر جهان است که یکی از آنها، تغییر ناپذیری طبع انسان و جامعه و بقای تعدد حکومت بر جهان و حتی تلاش برای حذف موانع عملکرد طبیعی جهان و حفظ وضع موجود است؛ لذا منطقا نمیتوانند حاکمیت واحد بر جهان را بپذیرند. (دهقانی فیروزآبادی، 1393: 59) و (مشیرزاده، 1391 :141و 155) مبنای سیاست خارجی کشورهای رئالیست، پذیرش تعددگرایی در حکومت بر جهان و تعدد واحدهای سیاسی در جهان است و بنابر این مبنا، در حوزه «نزاع منافعی» وارد میشوند.
کشورهای تعددگرای سیاسی دو دستهاند: کشورهای استکباری پیشتاز؛ مانند آمریکا و انگلیس؛ کشورهای رقیب آنان؛ مانند روسیه و چین.
به سبب همین «اصالت منافع» در سیاست خارجی کشورهای تعددگرا و عدم اصالت نزاع وجودی بود که آنان به جای استعمار کهن (اسقاط نظام سیاسی مستقل مستعمرات)، به استعمار نو رو آوردند (ایجاد نظام دستنشانده با همان علائم و نشانهای ظاهری یک نظام مستقل) و در گام بعد نیز به دلیل همین اصالت منافع، به استعمار فرانو (تغییر نظام فکری و ارزشی عموم افراد) رو آوردند. در استعمار نو و فرانو، نظام سیاسیای به غیر از نظام سیاسی کشور استعارگر به رسمیت شناخته میشود؛ یعنی «نزاع وجودی» در میان نیست؛ البته به شرط آنکه «منافع» نظام سیاسی سلطهگر تأمین شود.
از دیدگاه رئالیزم، هدف اصلی کشورها بقاء در جهان و نفی خودمختاری داخلی است. (عبداللهخانی، 1389: 63و68) از سویی، قدرت سیاسی در جهان، نسبی است؛ یعنی قدرتمندتر شدن یک کشور به معنای ضعف نسبی کشور دیگر در برابر آن است (مشیرزاده، 1391: 124) و هر کشوری میکوشد تا قدرت بیشتری برای تضمین بقای خود به دست آورد. خود این کار، سبب رقابت بیشتر در کسب قدرت، تشدید جنگ و «تنگنای امنیتی» میشود (عبداللهخانی، 1389: 70). هدف رئالیستها، تحقق نظام سلطه جهانی یا نظام هژمونی و مدیریت جهان تحت یک قدرت فائقه و شبکهای از متحدین (همان: 432) است. اما نظامهای سیاسی واحدگرا، وقتی جهان را در وضعیت بهسامان (غیر آنارشی) میبینند که تنها یک نظام سیاسی واحد بر آن حکمفرما باشد.
بیتردید نوع مواجهه نظام ج.ا.ایران در سیاست خارجی نسبت به نظامهای مختلف تعددگرا و نظامهای مختلف واحدگرا متفاوت است که به تبیین آن میپردازیم:
2. مبنای سیاست خارجی ایران با نظامهای واحدگرا
«شدیدترین اندازه دشمنی» با اسلام از سوی نظامهای واحدگرا است؛ زیرا نزاع آنان با اسلام ناب، «نزاع وجودی» است نه «نزاع منافعی». البته واحدهای سیاسیِ واحدگرا در جهان کنونی، کمتر از تعداد انگشتان دست میباشد. ما تقریباً با یک نظام سیاسی وهابی و یک نظام سیاسی صهیونی در این راستا روبرو هستیم.
3. مبنای سیاست خارجی اسلامی با نظامهای تعددگرای استکباری پیشرو
مبانی سیاست خارجی نظامهای تعددگرای سیاسی در مواجهه با دیگر کشورها، اصالتا مبتنی بر نزاع منافعی است؛ هر چند که ممکن است به صورت تَبَعی به نزاع وجودی نیز بینجامد. مبنای سیاست خارجی نظام واحدگرای اسلام ناب در مواجهه با واحدهای سیاسی دیگر، اصالتا به شکل نزاع وجودی است؛ هر چند که به صورت تَبَعی به نزاع منافعی بینجامد. اما با توجه به این که نظامهای سیاسی تعددگرا نیز دو دسته کلی هستند، دو حکم کلی در سیاست خارجی دوران گذار نظام اسلامی، وجود دارد: آ. حکم مواجهه با نظامهایی که بزرگترین دشمن ما هستند؛ یعنی در صف نخست استکبار و چپاول قرار دارند؛ ب. حکم مواجهه با نظامهایی که فعلا بزرگترین دشمن ما نیستند؛ بلکه بزرگترین رقیب برای نظامهای پیشرو استکباری هستند.
نظامهای تعددگرای استکباری پیشرو، اصالتا به دنبال منافع بیشینه خود هستند و تا جایی که بتوانند در بهدست آوردن آن کوتاهی نمیکنند؛ هر چند که کسب منافع بیشینه، به سقوط یک نظام سیاسی یا اشغال نظامی و سیاسی آن بینجامد. این کشورها معمولاً دارای قدرت اقتصادی و نظامی زیادی هستند؛ زیرا منافع اقتصادی و نظامی برای آنان اهمیت دارد و در پی افزایش قدرت نظامی و اقتصادی هستند. لذا هر جا این دو حوزه در خطر بیفتد، با هر ابزاری اعم از سازش یا ستیز، از آن پاسداری میکنند. اما نظامهای واحدگرا، دارای اهداف و ارزشهای خاصی هستند که پاسداری از آن ارزشها میتواند بر دیگر ارزشها مقدم باشد؛ مثلاً امیرالمؤمنین(ع) بقای نظام سیاسی خود را فدای بقای ارزشهای اسلامی کرد. بنابراین قدرت اقتصادی یا نظامی هدف نیستند و در خدمت آن ارزشها میباشند.
معمولا در هر دورهای، نظامهای تعددگرای سیاسی، به دلیل سودگرایی و عدم هزینه برای دشمنیهای عقیدتی، در موقعیت ابرقدرت یا قدرت بزرگ قرار دارند. از این رو، همواره «بزرگترین دشمن» نظام سیاسی اسلام ناب، قدرتهای استکباری رئالیست هستند؛ اما «شدیدترین دشمنی» از سوی کسانی است که با ما نزاع وجودی دارند؛ مانند نظام سیاسی صهیونی و وهابی. تفکیک مساله «بزرگترین دشمن» و «شدیدترین دشمنی»، سبب تدقیق بالایی در طراحی سیاست خارجی قرآنی میشود:
3-1. تفکیک بزرگترین دشمن (آمریکا) و شدیدترین دشمنی (صهیونیزم و وهابیت)
دو دیدگاه درباره آمریکا و اسرائیل قابل طرح است: آمریکا بازیچه اسرائیل است یا اسرائیل بازیچه آمریکا. ما برآنیم که ماهیت غالب آمریکا، رئالیزم تعددگرای سیاسی است؛ نه ماهیت ایدئولوژیک صهیونی.
اینکه آمریکا کمک زیادی به نظام سیاسی صهیونیستی میکند یا بر اساس برخی بررسیها، بسیاری از رؤسای جمهور آمریکا با ماسونها عکس گرفتهاند یا عضو لژهای آنان بودهاند، دلیل کافی برای صهیونیستی دانستن یک «کشور» نیست و با ماهیت پراگماتیک آن سازگار است؛ لذا این اسناد میتواند ماهیتی «اعلامی» داشته باشد و برای جلب کمکهای مالی یا دیگر مسائل باشد؛ ولی حتی اگر واقعاً هم آنها ماسون باشند، باز هم برای صهیونیستی دانستن یک کشور، باید مؤلفههای مختلف تکوّن یک کشور را ملاحظه کرد:
از یک منظر، هر کشوری چهار مؤلفه دارد؛ آ. دین و آیین؛ ب. مردم؛ ج. سرزمین؛ د. حاکمیت. اگر گروه حاکم، صهیونیست باشند، بخش زیادی از جهتگیریها صهیونی خواهد بود، اما کشور، صهیونیستی نخواهد بود. زیرا عنصر دین و فرهنگ و مردم هم در تشکیل کشور نقش مهمی دارد.
بنابراین، هرچند برخی از حاکمان آمریکا صهیونیست باشند و صهیونیستها در آمریکا پرنفوذ باشند، نمیتوان کشور آمریک را کشوری صهیونی دانست. به علاوه، شواهدی است که نشان میدهد صهیونیزم بازیچه آمریکا است:
3-1-1. دلایل و شواهد حاکم نبودن صهیونیستها بر جهان
3-1-1-1. سنت الهی درباره یهودیان
بنابر وعده قرآن، یهودیان در ذلت و خواری خواهند بود، مگر به خداوند ایمان بیاورند (مکارمشیرازی، 1374، ج3: 52) یا در امان مردم باشند و فرض سوم (سوار بودن بر مردم امان دهنده و آقایی کردن) وجود ندارد: «ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ …» (آلعمران، 112).
از آنجا که وعده و نیز سنت الهی، تخلفناپذیر است، صهیونیزم باید یا در وضعیت خواری و مسکنت باشند و یا به خداوند ایمان بیاورد، یا با تکیه بر دیگران بتواند از ذلت و مسکنت خارج شود و حتی سطحی از نقشآفرینی فسادانگیز را در جهان داشتهباشند (اسراء، 4) و این غیر از آن است که بتوان اینگونه نتیجه گرفت که صهیونیزم قادر به حاکمیت بر کل جهان باشد.
3-1-1-2. واقعیات سیاسی جهان
در عالم سیاست نشانههایی است که ادعای پیشگفته را تأیید میکند؛ مانند:
- سرپیچی آمریکا از درخواست صهیونیستها برای جنگ آمریکا با سوریه:
آمریکا در جنگ اخیر سوریه، با وجود اصرار و تهدید اسرائیل، حاضر به دنبال روی از صهیونیستها نشد(پایگاه اطلاعرسانی فارس، تاریخ: ). این مساله با توجه به این که اسرائیل کانون اصلی صهیونیزم است، نشان دهنده آن است که «مرجع امنیت» آمریکا، اسرائیل نیست. حتی «اوباما با انتقاد از نتانیاهو، بر تشکیل کشور فلسطین تاکید کرد»: (پایگاه اطلاعرسانی دویچهوله، 22/3/2015).
- مواضع اروپا در برابر اسرائیل
اکنون بسیاری از کشورهای اروپا که بر اساس اصالت منافع، اقدام به حمایت از صهیونیزم میکردند، برای رهایی از هزینه سنگین حمایت از صهیونیزم، به فکر بازنگری در نوع مواضع خود افتادهاند، آنها بر خلاف اسرائیل، که بهشدت در پی دولت واحد صهیونی در فلسطین اشغالی است، در پی تأسیس دو دولت اسرائیلی و فلسطینی هستند؛ و پارلمان برخی از آنها، مانند انگلیس، ایرلند، اسپانیا، ایتالیا، یونان، پرتغال، سوئد، واتیکان، بلژیک، ایسلند و دانمارک، کشور مستقل فلسطینی را به رسمیت شناختهاند[2]. این یعنی آنان بازیچه اسرائیل نیستند و اگر اسرائیل را کمک میکنند به دلیل آن است که اصل این مساله را به «نفع» خود میپندارند.
- دیدگاه کارشناسی ولیّفقیه در مساله
ولیّفقیه در 19 آبان 1390: «هم آمریکا بداند، هم دستنشاندگانش بدانند، هم سگ نگهبانش، رژیم صهیونیستی، در این منطقه بداند؛ پاسخ ملت ایران به هرگونه تعرضی، هرگونه تجاوزی، بلکه هرگونه تهدیدی، پاسخی خواهد بود که از درون، آنها را از همخواهد پاشید و متلاشی خواهد کرد.» (پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیتاللهالعظمی خامنهای،19/8/1390) این سخن شاهدی بر این ادعا است.
3-2. آمریکا، بزرگترین دشمن و یهود و وهابیت، شدیدترین دشمنی
«دشمنی» گاهی بهمعنای «دشمنی داشتن» است و گاه به معنای «دشمنیکردن و ضربهزدن». مثلا عبارت «شدیدترین مردم از حیث دشمنی» ناظر به دشمنی داشتن است نه اینکه لزوماً این دشمنی، محقق هم بشود. خداوند در قرآن میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» (مائده، 82). اینک برای روشن شدن آنکه بین «بزرگترین دشمن» و «شدیدترین دشمنی» تفاوت است به مفهوم شناسی این آیه میپردازیم:
3-2-1. معنا شناسی «الیهود»
با توجه به آیاتی از قرآن که برخی از اهل کتاب (یهودی و مسیحی) را انسانهای خوبی معرفی میکند (مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ؛ (مائده، 66)، مشخص میشود که منظور از یهود در این جا، یهودیان بد میباشند که مصداق برجسته آن «صهیونیستها» هستند.
3-2-2. بررسی «الذین اشرکوا»
«کسانی که شرک ورزیدهاند» کیستند؟ شاید بتوان گفت انتخاب «الذین اشرکوا» به جای «المشرکین» که متناظر با «الیهود» بود، این باشد که «نوعی آگاهی و انتخاب» در «اشرکوا» است که ممکن است کسی مشرک باشد ولی شرک وی انتخابی و آگاهانه نباشد؛ یعنی اگر به وی بگویی تو شرک میورزی! میگوید نه من شرک نمیورزم! صرف نظر از این نکته، مشرکین، چه کسانی هستند؟ آیا وهابیت که سرسخت ترین دشمن اسلام است، مصداق مشرکین هستند یا نه؟ برای پاسخ به این سوال باید نصاب توحید را تبیین و در معنای کفر و شرک تدقیق نمود. نصاب توحید و آنچه که موحد را از مشرک جدا میسازد، وجود پنج چیز است(مصباحیزدی، 1391: 70-64):
– اعتقاد به یک خدا؛ توحید در ذات؛
– اعتقاد به یگانگی آفریدگار؛ توحید در خالقیت؛
– اعتقاد به یگانگی خداوند در رفع نیازهای آفریدهها؛ توحید در ربوبیت تکوینی. این، همان شرکی است که بسیاری از مشرکین مکه به آن دچار بودند؛ یعنی آنان خدا و نیز خالق را یگانه میدانستند، اما برای رفع نیازهای خود، به بتان رو میآوردند که هیچ قابلیتی برای پذیرش مسئولیت یاری رساندن به مخلوقات نداشتند، بلکه مخلوق دست خود همین مخلوقات بودند. (زمر، 38).
– اعتقاد به یگانگی خداوند برای پرستیده شدن یا توحید در الوهیت. بسیاری از مشرکین، به سبب شرک در ربوبیت تکوینی، دچار شرک در الوهیت نیز شده بودند و غیر خدا را میپرستیدند. (یونس، 18).
– اعتقاد به ربوبیت تشریعی. ربوبیت تشریعی یعنی فقط خداوند حق حکمرانی دارد. معمولا حق حکمرانی خداوند در دو حوزه تبیین میشود: حکمرانی در حوزه رابطه شخصی افراد؛ مانند رابطه با خداوند (نماز، روزه و …) و حکمرانی در حوزه رابطه جمعی؛ مانند جهاد و اطاعت از پیامبر و اولوا الامر که اصطلاحاً امور حکومتی است.
حق حکمرانی در هر دو حوزه یاد شده، از آن خداوند است و دستورات ایشان باید اطاعت شود. موحد فقط کسی است که همه این پنچ رکنِ نصاب توحید را قبول دارد. حتی اگر کسی در نیمی از رکن ربوبیت تشریعی؛ یعنی امور عبادی نیز موحد باشد و اهل نماز و روز و حج باشد، اما نیم دیگر یعنی حاکمیت سیاسی خداوند، رسول و اولوا الامر الهی در قانونگذاری و قانونگزاری را نپذیرد، مشرک است.
حال سوال اینجا است که آیا طبق قاعده میسور (آنچه نتوان همهاش را بهدست آورد، نمیتوان همهاش را فروگذارد)؛ (بجنوردى، 1419ق، ج4: 127) میتوان گفت کسی که کافر است، بدتر از کسی است که مشرک است؟ یعنی اگر کسی چهار رکن توحید را بهطور کامل قبول کرد و رکن پنجم (ربوبیت تشریعی) را نیز در امور عبادی فردی پذیرفت و اهل نماز و عبادت اسلامی بود، آیا از کسی که هیچ رکنی از توحید را نپذیرفته، برتر است؟ آیا کسی که خداوند را به یگانگی قبول دارد و او را «یگانه خالق» میداند و معتقد به یگانگی خداوند در ربوبیت تکوینی است و نیز معتقد به توحید در الوهیت (عبادت) است و حتی معاد را قبول دارد، و ربوبیت تکوینی در امور عبادی مانند نماز و روزه را نیز قبول دارد و فقط بخشی از ربوبیت تشریعی؛ یعنی حق قانونگذاری و ولایت بر جامعه را از آن خداوند نمیداند، بهتر است از کسی که اساساً هیچ چیزی از توحید را قبول ندارد؟
برای پاسخ به این سوالات ضمن تدقیقی گذرا به مجرای قاعده میسور، به تبیین تطبیقی قرآنی پرداخته، سپس تحلیل فکری مساله را نیز بررسی میکنیم.
مجرای قاعده میسور، عام مجموعی نیست، بلکه عام استغراقی و … است(مكارم شيرازي، ۱۴۱۱ق، ج۱: ۵۵۰). عام مجموعی یعنی هنگامی که مجموع افراد عام، مطلوب باشند نه این که هر یک از افراد عام، ارزش مستقلی داشته باشد که به دست آوردن آن مطلوب باشد. مثلاً همه شمارههای یک نمابر، میتواند کلید ارتباط باشد و لذا تا همه آن اجزاء نباشد، برخی از اجزاء «هیچ» اثری ندارند. نصاب توحید یک عام مجموعی است نه عام استغراقی. (امامی و میرمحمدی، 1393: 63و64)
خداوند با این که شیطان اکثر نصابهای توحید را قبول داشت او را کافر معرفی میکند(بقره، 34) در حالیکه شیطان حداقل 4 رکن از ارکان توحید را قبول داشت:
– توحید در ذات: شیطان الله را خدای واحد میدانست و هیچ سخنی که توحید در ذات را نفی کند، بیان نکردهاست.
– توحید در خالقیت: «خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (ص، ۷۶). تو مرا از آتش آفریدی و او را از گِل؛ یعنی سخن از خالق دیگری در میان نیست و ابلیس، خلقت را به خداوند نسبت میدهد.
– توحید در ربوبیت تکوینی: ابلیس، با «رب» دانستن خداوند و درخواست نیازش از ایشان و نه از کس دیگری، نشان میدهد که ربوبیت تکوینی را قبول دارد: «قَال رَبِّ فَأَنْظِرْنيِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (حجر، ۳۶). هم چنین با گفتن اینکه: پروردگار! مرا تا روز برانگیخته شدن، مهلت بده! روشن میشود که حتی به معاد هم اعتقاد داشتهاست.
– توحید در اُلوهیت: شیطان خداوند را شش هزار سال عبادت میکرد و هیچ شریکی در عبادت برای خداوند قائل نبود: «كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ» (شریف رضی، 1414ق: 287).
– توحید در ربوبیت تشریعی: شیطان از اوامر و نواهی الهی در حوزههای غیرمرتبط با ولایت امر و خلافت الهی اطاعت طولانی و جهد بسیار میکرد و در آن حوزهها درستکار بود؛ اما جزء کامل کننده توحید او یعنی پذیرش ولایت امر، محقق نشد و همه کردههای خوبش دچار حبط و نابودی شد و این امر باید مورد عبرت باشد: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ»(همان).
اما شیطان در کنار خداوند شخص دیگری که حق امر و نهی در امور مربوط به حوزه خلافت داشته باشد؛ یعنی خودش را به رسمیت شناخت. البته نه این که این جایگاه را برای خداوند به رسمیت نمیشناخت، لذا چنانکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند، اگر سنت امتحان الهی نبود و خداوند بهانه به دست شیطان نمیداد، گویا هم شیطان تمرد نمیکرد و هم سایر فرشتهها اعتراضی نمیکردند.(همان، 286) در هر حال، شیطان این امر الهی را استثنائاً نپذیرفت نه این که به مقام «ربوبیت تشریعی» الهی کفر بورزد و بگوید که اساساً تو حق صادر کردن «امر و نهی» نداری! پس شیطان به ظاهر، کافر نبود و مشرک بود.
فرق کفر و شرک در چیست؟ اگر خدا را در بخشی از دین و دیگری را در بخشی دیگر به رسمیت بشناسیم، یکی از مصادیق شرک محقق شدهاست. اما کفر یعنی نفی حق خداوند، نه شریک آوردن برای وی. کافر، کافر است و سوء استفاده از دین نمیکند؛ ولی کسی که به بخشهایی از دین که به سود خود میبیند، باور دارد و به بخشی که به زیان خود میپندارد، ایمان ندارد. در حقیقت او به دنبال سود موهوم خود است نه دین؛ و لذا دست به سوء استفاده از بخشی از دین بر ضد بخش دیگری و فریب دین داران میزند. چنین مشرکی، کافر حقیقی است (توبه، ۱۵۰ و ۱۵۱). و به دلیل نفاق، در پایین ترین دَرَک جهنم جای دارد (نساء، ۱۴۵). پس کسی که شرک میورزد، بدتر از کسی است که کفر میورزد. لازم به یادآوری است مقصود از افرادی که شرک میورزند، کسانی هستند که به صورت مغرضانه و آگاهانه برخی از مراتب توحید را نمیپذیرند و به نظر میرسد باید «مشرکین» را از «کسانیکه شرک میورزند» متمایز ساخت.
پس مراد از «الذین اشرکوا» کسانی هستند که آگاهانه و به دلیل به خطر افتادن منافع دنیاییشان، بخشی از حقایق را پذیرفتهاند و بخش را نپذیرفتهاند؛ مثلاً در حوزه سیاست شرک ورزیده، حاضر به اطاعت از ولیّ خدا نیستند و اگر در دیگر ارکان نصاب توحید، اظهار اسلام میکنند، به دلیل حقانیت آن ارکان نیست، بلکه به دلیل آن است که بتوانند پوششی برای تأمین منافع خود فراهم آورند: امیرالمؤمنین درباره نفاق جبهه مقابل خود در صدر اسلام با سوگند به خداوند میفرماید: «… مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوه». (شریف رضی، 1414ق: 374) و (نصر بن مزاحم، 1404ق :215). روشن است که سفیانیان صدر اسلام، مشرک بودند نه کافر.
مشرکین قریش که به ظاهر مسلمان شدند و اخلاف آنان یعنی سردمداران وهابیت نیز دقیقاً همانند شیطان، مصداق «ربوبیت تشریعی» را نمیپذیرند و از ائمه حق(ع) اطاعت نمیکنند. با این تبیین روشن میشود که سردمداران وهابیت که از سرسخت ترین دشمنان اسلام ناب و مسلمان شیعه و حتی سنی هستند، مصداق آیه «اشد الناس عداوةً» هستند و واقعیت خارجی و خبر دادن قرآن، ناسازگاری ای با هم ندارند.
3-2-3. معنا شناسی «اشدَّ الناسِ عَداوَةً»
همانگونه که دیدیم، شدیدترین مردم، از نظر دشمنی، یا به عبارتی «دشمنترین» مردم، «یهود و کسانی که شرک ورزیدهاند» هستند، نه کفار و مسیحیان. اما در عین حال، منطقاً بزرگترین تجاوز و «دشمنی کردن» از سوی کسی است که بیشترین قدرت دارد و منافعش در ظلم کردن است؛ نه این که از نظر وجودی با ما دشمن باشد. مثلاً دولت آمریکا، سکولار و کافر است و حتی چه بسا بسیاری از دولتمردان آمریکا نیز مسیحی باشند، اما دولت آمریکا اکنون بیشترین تجاوز را در حق ج.ا.ایران روا میدارد اما نظام صهیونی و وهابی، اکنون ظلم کمتری به ج.ا.ایران میکنند؛ با این که دشمنی شدیدتری با ما دارند.
بر اساس آنچه قرآن میفرماید، یهود و مشرکین شدیدترین دشمنان اسلام هستند و به نظر میرسد این اشاره به مفهوم «اشد الناس عداوهً» دارد.
3-3. نگاهی به منطق حاکم بر نظام آمریکا
یکی از مؤلفههای هر واحد سیاسی مستقل، دین یا فرهنگ حاکم است. از آنجا که فرهنگ حاکم بر آمریکا و بسیاری از کشورهای اروپایی مانند انگلستان، عملگرایی است؛ نه تدین به اصول اعتقادی خاصی، منطقاً اگر متوجه شود که منافعش در خطر است، مطابق اصول یوتیلیتاریانیزم(Utilitarianism) مسیری را بر میگزیند که منافعش را تأمین کند. هنری کسینجر –استراتژیست برجسته آمریکا- در این باره میگوید: «ما دوست و دشمن دائمی نداریم بلکه منافع دائمی داریم». همچنین پالمرستون، نخستوزیر بریتانیا در سالهای دهه 1800م. نیز به همین مضمون اشاره دارد(Borowski, 1984: 247). با این توضیحات، منطق حمایت آمریکا از اسراییل و داعش را بهتر میتوان تبیین کرد.
بسیاری از یهودیان دچار بیماری استکبار بودهاند و در طول حیات خود، موجب آزار و اذیت افراد بسیاری، از جمله مسیحیان شدهاند. آنان به حضرت مریم بهتان بزرگی زدند و حضرت مسیح نیز در پی سوء قصد یهودیان برای اعدام وی، به آسمان رفت» (نساء، 156 تا 158). پس از آن نیز همواره خطر ستم و استکبار یهودیان، جوامع مسیحی را تهدید میکرد؛ چرا که در عقاید آنان، برخلاف اسلام و مسیحیت، نقش نژاد بسیار پررنگ است و همین عامل باعث ایجاد تضاد و کشمکشهای فراوانی بین یهودیان و مسیحیان شدهاست.
استراتژیستهای غربی دو دشمن برای خود تصور میکردند؛ یکی یهودیان و دیگری مسلمانان. از این رو با استفاده از آرمان «ارض موعود» صهیونیستها از تاسیس رژیم جعلی اسراییل به صورت تمام عیار حمایت کردند تا قدرت طلبان یهودی دنیا به ویژه یهودیان اروپا که تهدیدی برای مسیحیان بودند، به فلسطین اشغالی بروند و تهدیدها بر چیده شود و هم مسلمانان درگیر این غده سرطانی شوند و نگرانی اروپاییان از این جهت نیز برطرف شود. این مساله اکنون حدود 70 سال است که دو نگرانی اروپای مسیحی؛ یعنی مسلمانان و یهودیان را به هم واداشتهاست.
اکنون که به دلیل قوت گرفتن اسلام در ایران و برخی از دیگر کشورهای اسلامی، هم صهیونیزم در خطر است و هم اروپا نگران از دست دادن سلطه استکباری خود بر مردم خویش و گسترش اسلام در مرزهای خود است؛ تئوری اسرائیلسازی اسلامی در جبهه مقاومت بازسازی شدهاست. به عبارت دیگر، کارکرد «وهابیت تکفیری» و «داعش» دقیقا مانند اسرائیل است. با تأسیس داعش، هم همه تروریستهای تکفیری را از همه جای جهان جمع کردهاند؛ و هم جریان مقاومت را درگیر با آنان نمودهاند. یعنی به هم واداشتن دو خطر عمده برای خودشان به جان یکدیگر و تضعیف هر دو برای انجام استراتژی مهار دو جانبه جدید.
آمریکا و انگلیس نه خواهان پیروزی اسرائیل و قدرتمند شدن آنان هستند و نه خواهان نابودی آن؛ بلکه خواهان به هم واداشته شدن صهیونیستها و مسلمانان هستند. همانگونه که نه خواهان نابودی جریان تکفیری و داعش هستند و نه خواهان قدرتمند شدن آنان؛ بلکه خواهان فرسایش قوای این دو تضعیف هر دو آنان تا سطحی است که امکان مهار این دو جبهه باشد و در نهایت، منافع آمریکا بیشتر تأمین شود. پس آمریکا هم با صهیونیستها بازی میکند، هم با فلسطینیان، هم با داعش و هم با جریان اسلام ناب.
3-3-1. تقابل با بزرگترین دشمنی که شدیدترین دشمنی ندارد (آمریکا و اروپا)
از نظر مکتب رئالیزم حاکم بر اندیشه سردمداران آمریکا و کشورهای اروپایی، تعددگرایی اجباری است که جهانیان را یارای فرار از آن نیست بنابراین آنان حکومت واحد جهانی اسلام را اساسا امکانپذیر نمیدانند به همین خاطر و نیز به خاطر ماهیت منفعتگرایانه حکومتهای آنان، در صورت قدرت گرفتن اسلام ناب آنان با عزت اسلام کنار خواهند آمد تا میزان بیشتری از منافع خود را حفظ کنند اما بر اساس نظام واحدگرای سیاسی اسلام، تمام سنگرهای کلیدی جهان بایستی فتح شود.
- توازن قوا و تقویت همه جانبه ج.ا.ایران و جبهه مقاومت جهانی
آمریکا و اروپا نظامهایی هستند که خرد را در خدمت تأمین منافع دنیوی میدانند لذا اگر قدرت جمهوری اسلامی به گونهای باشد که هزینه دشمنی با او بیش از دستاورد آن برای دشمن باشد، آنان ناگزیر از تعدی دست خواهند کشید. لازمه قدرتمند شدن نیز «درونگرایی» و توجه به ظرفیتهای داخلی و «بروننگری» و ملاحظه واقعیات دنیا است.
- تزلزل در قدرت غرب با هدایت مردم
آمریکا با ما نزاع وجودی ندارد و دشمنی وی با ایران، اصالتا به دلیل نزاع در منافع است. همانگونه که اغلب مردم آمریکا نیز احساس نزاع وجودی با ما ندارند؛ لذا فتح آمریکا و اروپا یا تضعیف قدرت حکومتهای استکباری این دو منطقه، با قدرت نرم اسلام یا همان «جهاد کبیر» قابل تحقق است: «فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيراً» (فرقان، 52). «منظور از جهاد در این مورد، جهاد فکری و فرهنگی و تبلیغاتی است، نه جهاد مسلحانه، چرا که این سوره مکی است و دستور جهاد مسلحانه، در مکه صادر نشدهبود». (مکارم شیرازی، 1374، ج15:122) و (طباطبایی، 1417ق، ج15: 229) و (فیض کاشانی، 1415ق، ج4: 19) و (آلوسی، 1415ق، ج10: 32) و (سید بنقطب، 1412ق، ج5: 2571).
نامه ولیّفقیه در 1بهمن ۱۳۹۳ و نیز 8آذر 1394) به جوانان اروپا و آمریکای شمالی، در همین راستا است. هدف این نامه بیش از آن که فتح فرد باشد، فتح فضای جهانی و به ویژه آمریکا و اروپا و نیز پدافندی در برابر اسلامهراسی و قرار دادن منطق لیبرالیزم و اسلام آمریکایی در انفعال بود.
4. سیاست خارجی ج.ا.ایران با نظامهای تعددگرای استکباری رقیب
دانستیم که هم آمریکا و هم چین و روسیه، کشورهای تعددگرای سیاسی هستند نه واحدگرا. لذا اصالتا نزاع آنان با ج.ا.ایران، «نزاع منافعی» است نه «نزاع وجودی»؛ اما از این سو، نزاع ما با آنان، نزاع وجودی است. بر پایه نزاع وجودی، یک کشور بر آن است که اساساً حاکمیت سیاسی دیگری نباید باشد، نه این که حاکم آن با ما همسو و هم پیمان باشد. همچنین دانستیم که کشور آمریکا کشوری سلطهگر و پیشتاز در استکبارگری است و روسیه و چین کشورهایی هستند که رقیب وی به حساب آمده، در ذیل سلطه وی و گاه در نزاعی که منجر به جنگ نشود، به تأمین منافع خود میپردازند. از این رو، نظام ج.ا.ایران دو رویکرد متفاوت نسبت به آنان دارد. ابتدا به بیان معمای رابطه متفاوت ایران با آمریکا و ایران با چین و روسیه میپردازیم:
4-1. شبهه سیاست خارجی ج.ا.ایران با چین و روسیه
ج.ا.ایران با روسیه و چین که هر دو به نحوی کشوری کمونیست و کافر هستند، روابط سیاسی نسبتاً خوبی دارد اما با کشور آمریکا که کشوری مسیحی است، هیچگونه رابطه سیاسی ندارد و در حالی که برخی حتی مخالف مذاکره با این کشور مسیحی(آمریکا) هستند، قرآن دستور به رابطه با اهل کتاب دادهاست و میفرماید: بگو ای اهل کتاب! بهسوی کلمه مشترک در میانمان بیایید؛ اینکه خداوند را بپرستیم و هیچ شرکی به او نورزیم (آلعمران، ۶۴).
طبعا کشور مسیحی، نسبت به کشور کافر کمونیست، به کشور اسلامی نزدیکتر است و قرآن با عنایتی ویژه به مسیحیان، میفرماید که آنان نزدیکترین مردم به مؤمنانند (مائده،۸۲). همچنین اسلام، امتیازات غیرقابلانکاری برای مسیحیان در مقایسه با کفار و مشرکین در نظر گرفته است؛ مثلاً اهل کتاب، در جامعه اسلامی و حتی در قانون اساسی ایران که مبتنی بر موازین شرعی تدوین شده است، به رسمیت شناخته شدهاند و حتی در مجلس شورای اسلامی هم نمایندگانی دارند؛ ولی مشرکین و کفار از این امتیازات برخوردار نیستند. پس طبیعتاً باید اولویت سیاست خارجی ج.ا.ایران هم ارتباط با کشورهای مسیحی از جمله آمریکا باشد؛ نه کشورهای کمونیست کافری چون چین و روسیه!
4-1-1. مقایسه رابطه ایران با حوزه آمریکا و حوزه چین-روسیه
– تفاوت سیاست خارجی بین دولت ایران و آمریکا و روابط خارجی بین کشور ایران و امریکا در چیست؟ همانگونه که گفته شد، سیاست خارجی، بین دو نظام سیاسی است نه بین مسیحیان و مسلمانان. ولی حوزه «روابط خارجی» اعم از «سیاست خارجی» است و شامل روابط بین اهل اسلام و اهل کتاب یا یک مسلمان و یک مسیحی یا یک گروه از مسلمانان با گروهی از مسیحیان هم میشود. اکنون بین نظام سیاسی ایران و نظام سیاسی آمریکا رابطه مستقیم وجود ندارد نه این که در حوزه غیر سیاست خارجی هم رابطهای وجود نداشته باشد.
– دولت آمریکا غیر از مردم آمریکا است و سکولار و کافر است نه مسیحی؛ چون اجازه دخالت دین در دولت را نمیدهد. لذا دولتی سکولار و کافر است نه مسیحی؛ همانگونه که چین و روسیه هم نظام سیاسی کافر دارند. البته ممکن است که دولتمرد و رئیسجمهور آمریکا مسیحی باشد؛ همانگونه که ممکن است رئیسجمهور روسیه هم مسیحی باشد. اما باید دانست که سخن بر سر رابطه سیاسی دولت اسلامی، با دولت آنها است، نه رابطهی دو دولتمرد. پس نه مسیحی بودن بخشی از مردم آمریکا، سبب مسیحی بودن کشور آمریکا میشود و نه در بحث سیاست خارجی، بحث «کشور» مطرح است؛ بلکه بحث دو نظام سیاسی است و ارتباط بین دیگر عناصر کشور؛ مانند مردم، مربوط به حوزه «روابطی» دو کشور است نه حوزه «سیاستی خارجی».
همچنین سخن قرآن در آیه 64 آل عمران و ۸۲ مائده، از «اهل کتاب» و «ناس» است نه از دولت سکولار. رابطه با اهل کتاب، ربطی به رابطه با دولت سکولار ندارد؛ ضمناً این آیات باید در کنار آیات دیگری فهمیده شود که احیاناً فرمان قتال با «اوتوا الکتاب» را صادر میکند: (برائت، 29).
– به فرض آنکه اهل کتاب، همان دولت سکولار آمریکا باشد، قرآن فرمودهاست به آنان بگو که به مشترکات بین اسلام و اهل کتاب رو بیاورند و شرک در ربوبیت را رد کنند؛ و این، یعنی دعوت به نفی حاکمیت غیر خدا بر جامعه (آلعمران، 64)؛ نه به رسمیت شناختن یک نظام سکولار! علاوه بر این، در پی نزول این آیه، حضرت رسول (ص) حتی نظامی مسیحی یا یهودی (نه سکولار) را به رسمیت نشناخت.
– حتی اگر فرضاً این آیات با عبارات دیگری غیر از «اهل کتاب» و «الناس» بیان شده بود که شامل دولت مسیحی هم میشد و دولت آمریکا هم خود را سکولار نمیدانست و خود را دولتی مسیحی میدانست، باز هم شامل آنان نمیشد، زیرا در انتهای آیه، تعلیلی محاسبه شده آمدهاست که در بیان شبهه، از آن تغافل شده است! قرآن «علت» قرابت و مودت نصارا به مومنین را عدم خوی استکباری آنها میداند: «… ذلِكَ بِأَنَّ … هُمْ لا يَسْتَكْبِرُون»؛ (مائده، ۸۲). علاوهبر اینکه آیات بعدی قرآن حکایت از شوق این گروه «اهل مودت و غیرمستکبر» به آیات قرآن و مسلمان شدن است(مائدة، 83). با فرض مسیحی بودن دولت آمریکا و نیز فرض شمول آیه بر دولتها، باز هم آمریکا، زمینه رابطه بیشتری نسبت به چین و روسیه با ما ندارد؛ زیرا استکباریتر است و طبق آیه پیشین، مودّت نصاری نسبت به اهل ایمان، ویژه گروهی از نصاری است که مستکبر نیستند.
پس سطح سیاست خارجی ج.ا.ایران با آمریکا نباید بهتر از سیاست خارجی ایران با روسیه و چین باشد. اما چرا این سطح باید پایینتر باشد؟
همانگونه که در «معما» دیدیم، آمریکا خود را دولتی خداباور و پیرو مسیح میداند و احیاناً از جنگهای صلیبی یا جهاد مقدس در راه خدا و دفاع از حقوقبشر دم میزند؛ اما در حقیقت بیشترین تجاوز به حریم الهی و حقوقبشر را دارد. این نفاق و نیز قرار گرفتن در نوک پیکان تجاوز به دیگران برای رسیدن به منافع بیشینه، سبب امالفساد و شیطان بزرگ بودن آن است؛ یعنی در دوران کنونی که بیشترین ضربه از سوی آمریکا به جهان وارد میشود، بیشترین میزان تقابل نیز باید با آمریکا باشد؛ حتی تقابلی سنگینتر از نوع مواجهه با صهیونیزم و وهابیت که شدیدترین دشمنی با اسلام را دارند.
4-1-2. بررسی رابطه سیاسی نظام ایران با دولت چین- روسیه
گفته شد که نظام روسیه و چین، نظام تعددگرای سیاسی است و لذا تقابل خود را با دیگر نظامهای سیاسی، تقابل منافعی تعریف میکنند نه نزاع وجودی. در عین حال، نظام سیاسی اسلام ناب، نظامی واحدگرا است و نزاع خود را با دیگر نظامهای سیاسی، اصالتا نزاع منافعی نمیبیند. اکنون سوالی مطرح میشود که اگر نوع نزاع ما این چنین است، پس چگونه با روسیه و چین ارتباط سیاسی دارد؟
هدف اسلام، تحقق نظامی مشروع بر همه جهان است و راه تحقق این هدف، در شرایط گوناگون، متفاوت است. این راه چه گفتگو باشد و چه نزاع، هر دو از احکام اولی اسلام هستند، نه حکم ثانویه. یعنی حکم اولی مواجهه با نظامهای سیاسی استکباری، جنگ نیست که گفتگو و رابطه سیاسی با آنان، تحت وضعیت اضطراری و حکم ثانوی معنا شود. زیرا ستیز یا گفتگو، هیچ کدام اصالت ندارد، بلکه آنچه اصالت دارد، تحقق نظام جهانی مشروع است.
مثلاً صلح حدیبیه، یک راه برای تحقق نظام مشروع بود و نه یک «حکم» اسلامی که اولی بودن یا ثانوی بودن بر آن حمل شود. حکم اسلام آن است که نظام مشروعی بر جهان حاکم شود و حاکمیتهای نامشروع و غصبی (غصب ولایت مشروع) از بین بروند. اما راه تحقق این هدف، متغیر است. لذا نه ستیز اصالت دارد و نه سازش و هر کدام که بتوانند هدف ما را محقق کنند، مطلوبیت دارد. مگر این که در جایی ستیز برای تحقق هدف لازم باشد، لکن نیروهای داخلی سازش را تحمیل کنند. در اینجا پذیرش سازش، بر اساس حکم ثانوی است؛ اما در مساله صلح حدیبیه، پذیرش سازش، حکم اولیه اسلام بود و راه مطلوب مواجهه با دشمن در آن شرایط، همین «فتح مبین» بود.
گفتهشد که نزاع و تقابل بین چین، آمریکا و روسیه، تقابل «منافعی» است؛ نه نزاع وجودی. لذا این فرض که آنان منافع مشترکی داشتهباشند، کاملاً منطقی است؛ مثلاً تلاش برای تضعیف نظامی که نزاع وجودی با هر دو آنان دارد، در برخی شرایط میتواند بازی برد-برد برای آنان باشد؛ اما آمریکا و روسیه در حوزه تقابل منافعی، بهطور طبیعی نمیتوانند بازی برد-برد داشتهباشند.
حال سوال اینجاست که آیا ایران و آمریکا یا ایران و روسیه میتوانند در حوزه تقابل با دشمن مشترکی که نزاع وجودی با هر دو دارد، منافع مشترک داشتهباشند؟
ایران با هر کشوری که بیشترین ضربه را به نظام مشروع جهانی میزند، باید دشمنی بیشتری داشته باشد. تنها در حالتی که دشمنی بالفعل ایران با آمریکا، سبب تبدیل وهابیت یا صهیونیزم (شدیدترین دشمنی) به قدرت برتر (بزرگترین دشمنی) شود، باید کاری کرد که وهابیت و صهیونیزم ابرقدرت نشوند. یعنی ما و آمریکا به منافع مشترک میرسیم. اما در حوزه ارتباط با روسیه و چین که نه در وضعیت «بزرگترین دشمن» هستند و نه «شدیدترین دشمنی» با ما دارند، مساله متفاوت است و ما سه حوزه کلی منافع مشترک داریم:
– حوزه منفعتی که مانع ابرقدرت شدن شدیدترین دشمن ما (وهابیت و صهیونیزم) میشود؛
– حوزه منفعت مشترکی که سبب تضعیف قدرت برتر کنونی (آمریکا) میشود؛
– یک حوزه ارتباطی کلی هم وجود دارد که هم نسبت به آمریکا و هم نسبت به چین و روسیه و حتی مشرکین وهابی وجود دارد، ذکاوت و قدرت سیاسی اسلام است که میتواند تا ده برابر قویتر از دیگر کشورها باشد: «إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ … بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ» (انفال، 65).
ما میتوانیم از نقاط ضعف و خطای سیاستورزی دیگر نظامها استفاده کنیم و از طریق درزهایی که در سیاستورزی آنان وجود دارد، به اهداف خود برسیم.
صلح حدیبیه استفاده از درزی بود که در سیاست ورزی دشمن شناسایی شد؛ نه به دلیل منافع مشترک و بازی برد- برد؛ زیرا صلح حدیبیه، آشکارا فتح مبین اسلام و باخت مشرکین بود، نه تحقق منافع مشترک. قرار داد پیامبر (ص) با یهودیان مدینه (بنی قریظه، بنی نضیر و بنی قینقاع) نیز استفاده از درزهای سیاستورزی آنان بود، نه بازی برد برد.
عنصر درز سیاسی، در تقابل ایران با آمریکا به دلیل پختگی نسبی هر دو طرف و رویارویی دائم بین نظام سیاسی اسلام ناب و نظام سیاسی آمریکا، بسیار کمتر از درز سیاسی بین روابط ایران با روسیه و چین است؛ زیرا نه ایران دشمن اصلیاش را روسیه و چین میداند و نه روسیه و چین دشمن اصلیاش را ایران؛ بلکه روسیه و چین نیز دشمن اصلی خود را آمریکا میدانند.
بنابراین درز سیاستورزی نظام روسیه و چین در برابر ایران، بسیار زیاد است. البته ممکن است که آنان از نظر معرفتی بدانند که ج.ا.ایران، با همه نظامهای نامشروع دنیا نزاع وجودی دارد؛ اما به دلیل دور بودن تقابل ایران و نظامهایی به غیر از آمریکا که «بزرگترین دشمن» ما است، از نظر روانی سبب تمرکز تام آنان بر ایران نخواهد بود.
تفاوت درک آمریکا از خطر ایران به دلیل احساس حضور دائمی ایران و ستیز با آمریکا در هر نقطه از دنیا، بسیار برجستهتر و تمرکز برانگیزتر است تا درک روسیه و چین که در نقاط قابل توجهی، حتی منافع مشترکی با ایران دارند. لذا روسیه و چین نسبت به ایران، در وضعیت آمادهباش کامل نیستند و دارای رخنههای سیاسی بسیاری هستند.
اما همین روسیه و چین، دائما در حوزههای گوناگون با قدرت برتر کنونی (آمریکا) در وضعیت تضاد منافع هستند و لذا رخنه سیاسی خود را در حوزه رابطه با آمریکا، کاهش میدهند. احساس رقابت دائمی در به دست آوردن منافع مورد اختلاف، سبب میشود که حس رقیب بودن به حس حریف و حتی دشمن بودن کشیده شود و تمرکز و مشغولیت زیادی از طرفین را به خود بگیرد:
اما در تقابل منافعی، کشورها در کنار هم دیگر در حال حرکت به سمت مقصدی هستند و دائماً وضعیت همدیگر را پایش میکنند و لذا زمینه دشمنی در میان آنان زیاد است: این یک سنت الهی است که حتی بدهایی که با یکدیگر تقابل منافعی دارند، همدیگر را دفع کند: «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ» (بقره، ۲۵۱).
4-1-3. اشتباه تغییر اولویت تقابل از آمریکا به سمت روسیه
برخی ادعاهای غیرعلمی وجود دارد که میکوشد روسیه را برای ایران خطرناکتر از آمریکا جلوه بدهد. آنان مدعیاند که روسیه پرونده سیاهتری در ستم به ایران دارد. روسیه طی قرارداد ترکمنچای و گلستان، قسمتهای زیادی از سرزمین ایران را جدا کردند. آیا آمریکا چنین فاجعه سرزمینی بر سر ایران آورده است؟
روسیهای که به سبب ناتوانی فتحعلی شاه و خیانت انگلیس توانست امتیازات سرزمینی از ایران بگیرد، تا کنون دو بار پوست انداختهاست و نمیتوان ظلم آن نظام را به پای حاکمان امروز گذاشت؛ هر چند اینان نیز به نحوی در ظلم آنان شریکند، چون از آن عهدنامههای تحمیلی ابراز برائت نمیکنند؛ البته سرزمینهای به یغما رفته، اکنون کشوری مستقل هستند نه بخشی از نظام سیاسی روسیه. بین آمریکایی که اکنون و با وقاحت تمام ظلم بیشینه میکند و روسیهای که بیش از 150 سال بعد، در برابر ظلم پیشین سکوت میکند، تفاوت است. هر چند که باز هم ظلم روسیه در حق ایران فراموش نخواهد شد و اکنون نیز در برخی از حوزهها ادامه دارد؛ از جمله وتو نکردن قطعنامههای ظالمانه ضد ایرانی در مساله هستهای.
4-1-3-1. ستم بیشتر آمریکا با بررسی تطبیقی استعمار کهن، نو و فرانو
ستمگرتر بودن آمریکا را میتوان از زوایای گوناگونی پاسخ داد؛ یکی از این زوایا، بررسی ادوار استعمار است.
4-1-3-1-1. مقایسه ستم روسیه و آمریکا در حوزه استعمار کهن
دولت روسیه تزاری طی عهدنامه گلستان در 1813م. با وساطت و خیانت سفیر انگلیس سر گور اوزلی، تمامی ولایات قراباغ، گنجه، خانات موشکی، شیروان، قبه، دربند، باکو و هر جا از ولایات طالش را که بالفعل در تصرف روسیه بود و تمامی داغستان و گرجستان را تا دریای خزر متعلق به دولت امپراتوری روسیه میدانست(شمیم، 1379: 92).
روسیه در عهدنامه ترکمنچای نیز با وساطت و خیانت مک دونالد سفیر انگلیس در ایران در سال 1206ش (1828م) اقدام به تملک ایروان و نخجوان و دست یافتن به برخی امتیازات دیگر نمود(امینی و شیرازی، 1382: 108). توجه به نکاتی درباره این دو عهدنامه ضروری است:
– وساطت خائنانه انگلیس و خیانت شاه ایران در این دو عهدنامه
– دو عهدنامه مذکور حدود دو قرن قبل و توسط حکومت روسیه تزاری به ایران تحمیل شد در حالیکه از آن زمان به بعد، روسیه چندین بار از جمله پس از انقلاب اکتبر 1917 تغییر ماهیت بنیادین داده و در آخرین آنها این کشور در سال 1991 دچار فروپاشی شد و حتی مناطقی که در آن زمان به خاک روسیه منضم شد، حالا خود تبدیل به مناطق مستقل شدهاند.
با این اوصاف حکم دادن به عدم رابطه با روسیه فعلی به خاطر توافقهای گلستان و ترکمنچای، مانند آن است که حکم به منع رابطه با کشور ترکیه کنیم؛ چرا که این کشور بازمانده حکومت عثمانی است و حکومت عثمانی نیز موجبات انتزاع کشور عراق از ایران را فراهم کرد.
– انگلستان در جنگهای جهانی اول و دوم و آمریکا در جنگ جهانی دوم، بخش بزرگی از مناطق ایران را اشغال کردند و حتی رضاشاه را از مقام خود برکنار و فرزندش را جانشین او ساختند(گرانتوسکی و دیگران، 1359: 426،647و 754). این اشغالگری، آسیبهای گستردهای به کشور واردکرد و موجبات کشته شدن میلیونها ایرانی بر اثر قحطی و حمله نظامی فراهمآورد. این دو کشور –برخلاف روسیه- از آن زمان تاکنون تغییر ساختار سیاسی و حکومتی نداشتهاند و هیچ انقلاب یا تحول بنیادینی در آن کشورها رخ ندادهاست.
– کارنامه آمریکا و انگلیس در خیانت به کشور ایران بسیار تیرهتر از کشوری چون روسیه است؛ چرا که اولا عهدنامههای فوقالذکر متعلق به حدود دو قرن قبل است، اما روند تجاوز و خیانت آمریکا و انگلستان تا کنون نیز ادامه دارد؛ از کودتای 3 اسفند 1299 و بر تخت نشاندن رضاشاه و به شکست کشاندن نهضت مشروطیت تا کودتای 28 مرداد 1332 و سپس حمایت کامل از رژیم پهلوی، تلاش برای شکست نهضت اسلامی مردم ایران، حمایت آشکار از رژیم بعث عراق در جنگ تحمیلی و تلاش برای براندازی نظام ج.ا.ایران از طرق مختلف از جمله آشوب، تحریم، کودتا. اما در این مدت اقدام مشابهی در این سطح از سوی کشورهایی چون روسیه و چین بر ضد ایران مشاهده نشدهاست.
دیگر اینکه تحریمها و مانع تراشیهای آمریکا سبب شدهاست که ایران از بسیاری جهات –از قبیل علم، اقتصاد- در تنگنا قرار بگیرد و بسیاری از ظرفیتهایش به فعلیت نرسد. از نظر سرزمینی نیز، فشار و ستمگری آمریکا بسیار بیشتر از فشار و ستمگری روسیه بودهاست، با این تفاوت که مقاومت و عدم ستمپذیری ج.ا.ایران در برابر آمریکا، بسیار بیشتر از رژیم قاجار بودهاست.
4-1-3-1-2. مقایسه میزان ستم استعمار کهن بخشی از سرزمین با ستم استعمار نو در همه سرزمین
با مشاهده تاریخ استعمارگری، روشن میشود که استعمار تاکنون سه دوره عمده به خود دیده است: استعمار کهن، استعمار نو و استعمار فرانو. در استعمار کهن، دشمن به سرزمین دیگری حمله نظامیکرده، آن را تصرف میکرد و به فرمانروایی بر آن میپرداخت. مسلماً هم تصرف یک سرزمین و هم حکمرانی بر آن، هزینههای بسیار و عموماً غیر قابل تحمل داشت. به ویژه با دستیابی دیگر کشورها به سلاحهایی با قدرت نظامی و تخریب بالا، هزینه استعمارگری به شکل کهن بسیار بالا رفت. بنابراین دول استکباری به فکر سلطه آسانتر و پرفایدهتر افتادند. از این رو آنان اقدام به طراحی استعمار نو کردند.
در استعمار نو، به جای حمله نظامی به یک کشور، با پشتوانه قدرت نظامی، قتصادی، سیاسی و فرهنگی، استعمارگران اقدام به کودتا یا حمایت از یک عنصر دست نشانده میکنند و منافع نامشروع خود را با ظاهری قانونی و از طریق قراردادهایی تأمین مینمایند. از این رو، کودتای 28 مرداد 1332 آمریکا در ایران، به معنای تصرف کل سرزمین ایران و منافع آن از طریق استعمار نو و دست نشاندگی خاندان پهلوی بود؛ نه فقط تصرف دو یا چند شهر. اگر «دست» کسی را با استعمار کهن، تصاحب کنی، ظلم بیشتری است یا اگر «مغز» او را تصرف کنی تا هم دست و هم منافع سایر اعضای وی در اختیار دشمن باشد؟
در حال حاضر، دول غربی با توجه به رشد و گسترش رسانهها، به فکر استعماری ظریفتر، و پرسودتر به نام استعمار فرانو افتادهاند. در استعمار فرانو، دشمن به کمک ابزارهای رسانهای و محتواهای خاص رسانهای، قلب و ذهن تمام مردم یک کشور را هدف قرار داده، مردم را چنان مدیریت میکند تا ارزشهای مورد نظر دشمن بر کشور حاکم شود و با این که در ظاهر کشوری مستقل است، اما در واقع، کشوری اسیر ارزشها و منافع کشور مهاجم است. جنگ نرم و استعمارفرانو به شدت از سوی آمریکا بر ضد ایران دنبال میشود.
نتیجه
یافتن درگاه مناسب برای بررسی مباحث، یکی از مهمترین عناصر هر پژوهشی است و نتایج دقیق و راهگشایی را در پی دارد. نتیجه انجام چنین کاری در این پژوهش چنین است:
1- معرفی پیوند بین مبانی جهان شناختی و سیاست شناسی و توجه به واحدگرایی یا تعددگرایی نظام سیاسی است.
2- امکان صورتبندی راهبردها، راهبریها و راهکارها مبنای توان آیندهپژوهی وضعیت سیاست خارجی و روابط بین نظامهای سیاسی و پرهیز از سیاستهای دفاعی یا هجومی و حتی طراحی فرهنگ سیاسی داخلی یا منطقهای نامناسب
3- به گونه روشن، مبنای شناخت سیاست خارجی دولتها در این نوشته، جداسازی دو مفهوم بنیادی «شدیدترین دشمنی» با «بزرگترین دشمن» است که ما را در طراحی «سیاست» خارجی و آیندهپژوهی «روابط» خارجی، بسیار کمک میکند.
توجه به ویژگیهای متفاوت دولتهای تعددگرا و دولتهای واحدگرا میتواند هر یک از این دو دسته دولتها را در دستهبندیهای متعددی مانند استکباری پیشتاز و استکباری رقیب، قرار دهد.
ــــــــ پانوشتـــــــ
[1]. منابعی که به نحوی کشور مستقل فلسطین را به رسمیت شناختند: مجلس فرانسه(خبرگزاری صدا وسیما، 11/9/1393)، مجلس انگلستان(شبکه خبر صدا وسیما، 22/7/1393)، مجلس ایرلند(خبرگزاری تسنیم، 20/9/1393)، مجلس اسپانیا(باشگاه خبرنگاران، 27/8/1393)، مجلس پرتغال (خبرگزاری فارس، 21/9/1393)، دولت سوئد(یورو نیوز، 30/10/2014)، ایتالیا(خبرگزاری دانشجویان ایران، 9/12/1393)، کشور واتیکان (پرستیوی،23/2/1393)، مجلس ایسلند(خبرگزاری مهر: 9/9/1390)، و دیگر.
برگرفته از : امامی میبدی، ابوالفضل؛ میرمحمدی میبدی، سید مصطفی(۱۳۹۷). مبانی سیاست خارجی اسلامی با آمریکا، چین- روسیه، صهیونیزم- وهابیت در قرآن؛ ارائه در یازدهمین همایش بین المللی پژوهشهای قرآنی قم