درآمد
ما در قرآن عباراتی مثل «فی قلوبهم مرض» می بینم؛ یعنی در دل های شان مرض است. آیا این سخنان استاندارد ارسطوئی انتشار در نشریه های علمی پژوهشی را به دست می آورند؟ یا نستجیر بالله فحاشی تلقی می شوند؟ آیا سخن قرآن علمی نیست؟ یا استانداردهای غربی و شیطانی ما اشتباه است؟ آیا لحن دانش نسبت به حق نباید ارزشی و تحریکی باشد؟ آیا نباید قلب را برای تحقق آن به حرکت درآورد؟ تفکیک بین دانش و ارزش از نظر لحن، آیا سکولاریزم گفتاری نیست؟ این گونه که پیش می رویم، چهار روز دیگر باید در دادگاه های غربی ها و غرب زده ها، پاسخگوی خواندن آیات قرآن با عنوان جرم اعمال منافی فرهنگ باشیم! برای مثال رادیو زمانه با جسارت می گوید که ادبیات امام خامنه ای و طبعا امام خمینی و آیت الله جوادی بسیار هتاکانه است:
رادیو زمان ضد انقلاب: «وقتی آیتالله خامنهای و دیگر فقیهان بلند پایه از زبان بسیار هتاکانه استفاده کرده و میکنند، آیا از نمایندگان مجلس و مسئولان نظامی و امنیتی انتظار دیگری باید داشت؟»
معنای ابرکاوی
ابرکاوی یعنی کاوشی که گرانیگاه آن، توجه به مسائل حیاتی و تعیین کننده است. مبنای آن یک مساله روشن عقلی است که در روایت زیر از امیرالمؤمنین به خوبی گردآمده است:
الْعُقُولُ أَئِمَّهُ الْأَفْکارِ وَ الْأَفْکارُ أَئِمَّهُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّهُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّهُ الْأَعْضَاء.[۱] عقلها، ائمه فکرها هستند و فکرها، ائمه دلها هستند و دلها ائمه حسّها هستند و حسّها، ائمه عضوها.
ابرکاوی لایه فکر
آنچه در این نوشته، مورد توجه ما قرار است، رابطه لایه فکر با لایه قلب است. اگر لایه فکر فرد یا لایه فکر جامعه (علما و دانشمندان و مجلس و مجمع تشخیص و حوزه ها و دانشگاهها و آموزش و پرورش و …) بخواهد سالم و دارای مشروعیت باشد اولا باید زنده باشد یعنی امام بودن عقل بر خویش را بپذیرد (انإمام)؛ ثانیاً باید امامت وی را بپذیرد (ایتمام)؛ ثالثاً باید بکوشد خودش به مقام امامت بر لایه زیرین (قلب) برسد (استیمام)؛ رابعاً باید بر لایه زیرینش امامت کند؛ خامساً باید برای امام شدن لایه زیرین بر لایه پایین تر از آن (حس) تلاش کند و امر به ابلاغ رسالت کند.
لایه فکر، در مرحله ایتمام، بر اساس پنج اصلی که «عقیله تفکر» نام دارد، فعالیت می کند و به پختگی خویش و تولید گزاره مطلوب می رسد؛ این گزاره در صورتی که از یک لایه فکری سالم و بر اساس اصول تفکر درست فراهم شده باشد، همانند تخم مرغ نطفه دار است که امکان طبیعی تداوم حیات تعقل را فراهم می کند. یعنی این گزاره در قلب می تواند لقاح ایجاد کرده، بستری تیسیری (ثم السبیل یسّره)، برای باروری قلب در راستای تولید انگیزه کافی فراهم کند.
بنابراین لایه فکر، مأموم لایه عقل است و سرخود درس خارج یا رشته یا سرفصل تعریف دانشگاهی یا حوزوی تعریف نمی کند و این کار را در امتداد سیاستگذاری های کلان عقل (امام جامعه) انجام می دهد؛ وگرنه چنین فرد یا مجموعه ای، بر اساس فرمان امام خویش (عقل) عمل نکرده است و لذا اقدام وی، جاهلانه است. ثانیاً پس از دریافت مساله درست و پرداخت مناسب، باید محصول را برای اجرایی شدن، به قلب بسپارد و این محصول و این واسپاری باید بتوانند گرم و نطفه دار و انگیزه برانگیز باشد. وگرنه جریان امامت را در فرد یا جامعه ابتر کرده است. زیرا امامت باید تا به سرانجام رسیدن کار در لایه عضو، امتداد یابد.
ابرکاوی لحن محصول لایه فکر برای انتقال به لایه قلب
آیا لحن سخن نیز ظرفیت ابرکاوی دارد یا نه؟ یکی از مهمترین و پیچیده ترین و کارگشاترین حوزه های ابرکاوی، برای یک ابردان، «ابرکاوی لحن» است.
چنان که دانستیم، عنصر حیاتی در انسان و جامعه و محیط، «امام» است و قطع رابطه بین امام و مأموم یعنی تحقق جهالت یا مرگ: «فَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَیاهِ وَ لَا یقَاسُ إِلَّا بِالْأَمْوَات» کلینی، کافی، ج ۱، ص ۲۷.
اگر این قطع ارتباط از سوی امام باشد، یعنی امام مد نظر، امام جعلی است نه امام حقیقی، زیرا هویت امام، در امام بودن است نه در مدعی امام بودن و امام بودن یعنی تلاش هویتی و حیثیتی برای یاری مأموم.
پس اگر کسی ادعای امام بودن کرد ولی امامت نکرد، یعنی او منافق است نه امام؛ آن هم ابرمنافق؛ بنابرین جای وی در «درک اسفل» است.
پس عاقل کسی است که اولا عقلش بر فکرش امامت می کند، ثانیاً فکرش بر قلبش و سپس قلبش بر حسش و آنگاه حسش بر عضوش.
اگر فکر باید بر قلب امامت کند، معنایش این است که امام باید محتوا را به مأموم «تبلیغ» کند، وگرنه تبلیغ رسالتش را انجام نداده است؛ خداوند به امام اعظم خویش یعنی حضرت محمد می فرماید: «یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاس» مائده، ۶۷.
می بینیم که رسالت امام در امور حیاتی، تبلیغ است نه حتی ابلاغ، چه رسد به تعلیم و نازلتر از آن اعلام و پست تر از آن، عرضه. فرق این موارد تا حدی در کتاب «زبرپردازی فقه استراتژیک» بیان شده است.
تبلیغ یعنی رساندن تمام چیزی به تمام چیزی دیگری. لذا در غدیر اعلام جانشینی نبود، بلکه تبلیغ آن بود. وقتی تمام هویت انسان را ندانیم و نیز تمام هویت جامعه را، در دنیای کارامدی امور تفصیلی نمی توان دست به تبلیغ زد و در واقع رسالت بر زمین می ماند.
لحن قول تا حد زیادی در نسبت لایه فکر با قلب نیز مطرح می شود. کار لایه فکر، امامت بر لایه قلب است. امامت یعنی خود را به خاک و خون کربلا زدن برای استنقاذ مأموم از جهالت و حیرت ضلالت؛ یعنی علی اصغرترین لحظه ات را به تیر سه شعبه بسپاری؛ اگر چنین کردی، تو تبلیغ کرده ای آنچه را که باید به مأموم برسانی.
پس اگر لایه فکر بر لایه قلب امامت می کند، باید لایه فکر، سرخگون و دست بریده و زخمباران و خون آلود و شکافته فرق و پهلوشکسته و حسن مجتبی بشود تا رسالت امامت نسبت به قلب را بر دوش کشیده باشد.
کلام باید سرخ باشد، کلام باید گرم باشد، کلام باید آتشناک باشد، کلام باید گدازه باشد نه گزاره، واژه باید خود باد، خود باران باشد.
واژه ای که از روی آتش برخاسته باشد، نمی تواند سرد باشد؛ تا دلی آتش نگیرد حرف جانسوزی نگوید. واژه ای که از روی منجلاب برخیزد: آلوده می شود تن شفاف آبها – بوی وزع که می زود از منجلابها. پس لحن سخن حکایتگر خاستگاه آن است؛ چنان که نگاه نیز پیک قلب است.
کلام انسان عاقل رایحه دارد، عطر عبودیت می پراکند اما سخن انسان منافق مثل گل های زینتی است که فقط چشمت را خیره می کند ولی رایحه ندارد؛ گل بی بو؛ مثل گل مصنوعی؛ در ظاهر زیبا ولی در واقع مثل چوب خشکی بی آب و بی حیات و مرده و جاهل هستند:
«وَإِذَا رَأَیتَهُمْ تُعْجِبُک أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهٌ یحْسَبُونَ کلَّ صَیحَهٍ عَلَیهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یؤْفَکونَ».
اینان چون شکننده اند، هر صدایی که بشوند، بر ضد خویش می پندارند؛ گربه دزدند که اگر چوب دستی برداری فرار می کنند.
فرد عاقل باید لحن قول داشته باشد، با این لحن و حرارت است که مأموم به حرکت در می آید، که همه هویت مأموم درگیر سخن می شود؛ یعنی تبلیغ رخ می دهد. تبلیغ یعنی همه چیزی را به همه هویت مأموم رساند. اما معنایش این نیست که نه ماه بعد از غدیر، علی تنها نماند! معنایش این نیست که همه بپذیرند.
گزاره ها که در اصل باید گدازه ای باشند که از آتشفشان برخاسته اند، باید بتوانند قلب را به حرکت درآورند و انگیزه بخشی متناسبی ایجاد کنند. وگرنه این گزاره، ابتر است و امتداد ندارد. شما ببینید چه کتابها که برای کتابخانه نوشته می شوند و چه کتابخانه هایی که برای زینت پشت صحنه عکس گرد می آیند. این ها یعنی ابتر بودن لایه فکر نسبت به لایه قلب. یعنی فرزند کشی، یعنی در کوچه گذاشتن فرزند. دست کم فرزند سر کوچه را کسی بر می دارد، اما کتابی که شد زینت کتابخانه یک سوء استفاده چی، از زنده به گور کردن هم بدتر است.
چه مقالاتی که برای مجله علمی نوشته می شود و در زیر تیغ استانداردهای ارسطوئی و نادرست این نشریات، هیچ از بوی و رایحه و حرارت آن نمی ماند و می شود گل زینتی و گل مصنوعی و فاقد توان حرکت بخشی تیسیری. نگاه ارسطوئی آن است که اصل جوهره هویت انسان فکر است و تغذیه آن هم با تفکر است و امور مربوط به عقل عملی، خادم و بستر سازی هستند که انسان بیشتر و بهتر فکر کند تا جهان را چنان که هست، درک کند وگرنه اصل کمال انسان، نسبتی با عقل عملی و قلب و بدن ندارد؛ که بخواهد گزاره ها به قلب منتقل شود و قلب انگیزه برای انجام تولید کند.
شما ادبیات قران و روایات و ولی فقیه (امام خمینی و امام خامنه ای) را ملاحظه کنید، ادبیات زنده است و در بدن واژه ها حرارت است. باور کنید گوش کردن و خواندن برخی آثار مرده، غسل مس میت برای لایه قلب می آورد.
از آن سو، منافقین به دنبال آنند که همه گلها مصنوعی شوند، همه گلها بی بود شوند، همه گدازه ها، گزاره شوند، «وَدُّوا لَوْ تَکفُرُونَ کما کفَرُوا فَتَکونُونَ سَواءً» نساء، ۸۹. در این محیط است که عاقل بودن می میرد و فقیه بودن ذبح می شود؛ این کار یعنی خنثی شدن کلام از فایده رسانی کافی به قلب، یعنی ابتر شدن، یعنی مخنّث شدن. اینها خیلی خطرناک است و خطرش به ناپیدایی آن است.
یعنی ذبح امامت فکر بر قلب، یعنی خانه نشینی امامت علم بر انگیزه، یعنی بریدن پیوند تعقل و ابتر کردن نور رشد. یعنی کربلا بر پا کردن، یعنی به اسارت بردن خانواده امام حسین (ع) در حد خودش.
عاقل و فقیه لحن شناسند
امام باقر علیه السلام می فرماید: «… یا أَبَا عُبَیدهَ! إِنَّا لا نَعُدُّ الرَّجُل فینَا عَاقِلا، حَتَّی یعْرِف لحْنَ القَول؛ ثُم قَرَأَ: [وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیناکهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسیماهُمْ] وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ [وَ اللَّهُ یعْلَمُ أَعْمالَکم]». محمد، ۳۰.
منافق کسی است که سخنش از گدازه نیست، از آتش برنخاسته است و برای ایجاد انگیزه نیست، بلکه برای فریب و وانمایی است (وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن. بقره، ۱۴). مثل گی بی بو. منافق اگر سخنی می گوید نمی خواهد به انجام برسد، می خواهد شما را بفریبد. پس اولا سخنش برخاسته از آتش نیست و وزش هوا است و ثانیاً اصلا نمی خواهد به عمل درآید، نمی خواهد قلب را برانگیزد، لذا مثل گل بی بو و چشمنواز است، لذا صرفاً دانشی است و ارزشی نیست. یعنی تحریک قلبی ندارد. یعنی امامت بر قلب ندارد. یعنی ابتر است در عین این که مدعی امام بودن لایه فکر بر لایه قلب است.
اما منافق از دو جهت در کلامش رسوا می شود، اولا در بیان سخن بی رایحه و ثانیاً در نشستن تعفن جهالتش در لابلای سخنانی که از دهانش می گریزد؛ لذا امیرالمؤمنین می فرماید: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه». الأمالی، صدوق، ص۴۴۷. نهج البلاغه، ص۴۹۷. هم چنین می فرمایند: «تَکلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه» نهج البلاغه، ص۵۴۵.
هم چنین می فرمایند: «… قُلْتُ: الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ فَإِذَا تَکلَّمَ ظَهَرَ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ». الأمالی، طوسی، ص۴۹۴.
امیرالمؤمنین (ع) به عنوان برترین متخصص منافق شناسی درباره لحن قول می گویند:
«مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِه». نهج البلاغه، ص۴۷۲. هیچ کس چیزی را در درون ننهفت، جز این که در گریزه های زبانش سربرآورد و در دگرگونی های چهره اش.
اگر عاقل باید لحن قول را بشناسد، به طریق اولی فقیه که طبعاً از عقلای برجسته است، باید به نحو حرفه ای، مجهز به معرفت شناسی لحن سخن باشد. عاقل در وضعیت کنونی، باید سایههای معنای حرکات و سکنات و سخن و سکوت امیدهای دشمنان ایران در داخل کشور را بشناسد. این حدیث شریف که معتضد به بیان قرآن است، در وسایل الشیعه به جای کلمه «عاقل» با کلمه «فقیه» آمده است: «… یا أَبَا عُبَیدهَ إِنَّا لا نَعُد الرَّجُل فقِیهاً حَتَّی یعْرِف لحْنَ القَول».[۲]
امام باقر (ع): «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ وَ مَظْلِمَتِهِ قُتِلَ شَهِیداً ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا مَرْیَمَ وَ تَدْرِی مَا مَظْلِمَتُهُ قُلْتُ نَعَمْ الرَّجُلُ یُرَادُ مَالُهُ فَیُقَاتِلُ عَنْهُ حَتَّى یُقْتَلَ قَالَ نَعَمْ إِنَّ الْفِقْهَ عِرْفَانُ اللَّحْنِ». ابن ادریس، محمد بن احمد، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات)، قم: دفتر انتشارات اسلامی، دوم، ۱۴۱۰ ق؛ ج۳، ص۶۴۴.
اگر برخی آقایان علما در طول تاریخ حقیقتاً فقیه بودند، نفوذیها نمی توانستند در بیت خودشان محاصره شان کنند و آبروی شان را ببرند. لحن نفوذی برای فقیه باید مشخص باشد. هنر فقیه این نیست که اطلاعات سپاه به وی تذکر بدهد که مثلا فرید مدرسی چه کاره است، هنرش این است که خودش لحن قول را بشناسد؛ لذا می تواند بی آنکه راوی را بشناسد، با لحن روایت، در برخی موارد به کشف منبع سخن پی ببرد. اینها یعنی فقاهت. فقاهت که بازیچه یک مشت ریش جنبان دوره شده از سوی نفوذیها نیست:
امام خمینی: « … ایادی استکبار، روحانینماهایی را که تا حد مرجعیت تقویت نموده است، … آنها که در توفان پانزده سال مبارزه قبل از انقلاب و ده سال حوادث کمرشکن بعد از انقلاب نه غصه مبارزه و نه غم جنگ و اداره کشور را خوردهاند و نه از شهادت عزیزان متأثر شدهاند و با خیالی راحت و آسوده به درس و مباحثه سرگرم بودهاند میتوانند در آینده پشتوانه انقلاب اسلامی باشند؟». صحیفه امام، منشور روحانیت. همان، ص ۲۸۷
امام خمینی: «راستی اتهام امریکایی و روسی و التقاطی، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر میشود؟ از آدمهای لا مذهب یا از مقدسنماهای متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایهها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهی؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزههاست، و برخورد واقعی هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است.» صحیفه امام، ج۲۱، ص ۲۸۱.
قاعدتاً در این سو نیز قدم و قلم و سخن و سکوت معصوم و حتی ولیّ امر غیرمعصوم و حتی هر عاقلی، دارای لحن و مراتبی از اشاراتی است که فرد عاقل و به ویژه فقیه باید بتواند معاریض کلام را بشناسد: امام صادق (ع): «… و لا یکونُ الرَّجُل منْکم فقِیهاً حَتَّی یعْرِف معَارِیضَ کلامنَا و إِنَّ الکلمهَ منْ کلامنَا لتَنْصَرِف عَلی سبْعِینَ وجْهاً لنَا منْ جَمیعِها المخْرَجُ». صدوق، محمد، معانی الأخبار، ص۲.
سخن و علم غیر مفید، علمی شیطانی است، حتی اگر علم توحید باشد. مهمترین کار سخن این نیست که ذهن ما را بنوازد؛ بلکه این است که ما را به حرکت درآورد تا به کارکرد خودش بینجامد. اگر علمی از عناصر امامتی نسبت به لایه قلب، تخلیه شود، مثل گل بی عطر است. این علم، علم غیرمفید است. اصلا مگر می شود کسی اهل عمل باشد و در عمل سوخته باشد و بوی این سوختن در سخنش نپیچیده باشد؟
پس اگر سخنی درست هم باشد، به جا هم زده شود، اما لحن سخن تحریک آمیزی کافی برای قلب نداشته باشد، به همین اندازه غیر مفید و شیطانی می شود.
«و الافکار ائمه القلوب». فکر امام قلب است و امام باید حسینوار حتی علی اصغرش را به تیغ سه شعبه بسپارد تا بتواند امامت کند بر مأمومش، که مأمومش هر وقت یاد امام می افتد از شدت انگیزه بر خود مثل سپند بشکافد. اما امام باطل، امام منافق، کسی است که در جامعه اسلامی به ظاهر ادای گل درآورد اما عطر نداشته باشد. اما علمش و سخنش تحریک بخش عملی نباشد.
چرا ادبیات قران علاوه بر تحریک آمیز تصاویر و کلمات و الحان، تحریک آمیز ساختار (هیأت) هم دارد؟ هیأت های امر و نهی فقط به ما اطلاع رسانی نمی کنند، بلکه باعثیت و زاجریت دارند، برانگیختگی و بازدارندگی. آیا به کار گیری ساختار ارزشی امر و نهی و توبیخ در یک مقاله علمی در خطاب و عتاب به مخاطب، اجازه نشر آن را به یک نشریه علمی می دهد؟ بسیار بعید است. می گویند این حرفها منبری است نه علمی!
«أعوذ بک … من علم لا ینفع».[۳] علم لاینفع مثل نماز بی حضور قلب است که «لا تُرفع» است. مثل گل منافق و بی بو.
مقالات مرتبط:
موشکافی تند حرف زدن و حرف تند زدن در اسلام.
انتخابات بیمار یا بیمار انتخابات؛ مرض داشتن برخی از زبان امام خامنه ای
کتاب مرتبط: «تفکر اسلامی یا تفلسف اثلامی».
ــــــــــــــــ پاورقی ـــــــــــ
[۱]. کراجکی، محمد، کنزالفوائد، ج۱، ص ۲۰۰. محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۱، ص ۹۶؛ میرزا حسین نوری، مستدرکالوسائل، ج ۱۱، ص ۲۰۷.
[۲]. حر عاملی، محمد، وسائل الشیعه، ج۱۶، ص ۲۰۳. هم چنین در مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۸۴.
[۳]. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک … مِنْ عِلْمٍ لَا ینْفَعُ» محمد طوسی، مصباح المتهجد، ج۱، ص۷۵. «تعوّذوا باللَّه من علم لا ینفع» کلمات قصار حضرت محمد (ص)، نهج الفصاحه، ص۵۲۴.