معناشناسی حس در کتب لغت

بسم الله الرحمن الرحیم؛ سلام.

حس[۱] به معنای دریافت[۲] تحریک ها از سوی اندام های دریافت کننده[۳] و انتقال آن به ارزیاب، گفته می شود. لذا محسوس، گاهی مسموع است، گاهی مرئی، گاهی ملموس، گاهی مشموم و گاهی مطعوم؛ نه این که معنای حس، دیدن[۴] یا شنیدن[۵] یا حرکت کردن[۶] یا … باشد. [۷] از سویی اگر حس در معرض فهم قرار نگیرد، اندام حسی درست کار می کند ولی شبکه حس دچار اختلال است و لذا حس کردن معنا نمی یابد.[۸] بنابراین، احساس یعنی دریافت تحریکات سوی حواس.[۹]

حتی برخی احساس را به معنای وجود گرفته اند![۱۰] برخی می گویند که معنای «حس» احاطه و غلبه بر چیزی است؛[۱۱] ولی به نظر می رسد که غلبه حاسه بر محسوس، لازمه معنای حس کردن است و نه معنای حس. تحسس یعنی در پی امور قابل حس بودن. هر گاه سبزه سردی را دریافت کند، از بین می رود و یا هر گاه بدن شمشیر را دریافت کنند، فرد کشته می شود. بنابراین یکی از کاربردها و نه معانی حس، کاربرد آن برای نابود شدن یا کشته شدن است نه این که معنای حس، کشته شدن یا از بین رفتن باشد.[۱۲]

واکنش صوتی انسان مضروب را نیز «حَس» می گویند.[۱۳] از همین جهت حس، مجازا در معنای شرّ هم به کار می رود.[۱۴] چنان که ممکن است حس چیزی همراه با خیر باشد، لذا معنای لطافت برای آن برشمرده شود.[۱۵] این معنای همگی مجازی است[۱۶] به علاوه، حس در معنای چیزهای اثرگذاری دیگری نیز باشد.[۱۷]

مرتبه حس یعنی دریافت حواس یا همان دریافت داده که هنوز تبدیل به اطلاعات و سپس شناخت و دانش نشده است. گاهی باید به حس، حسّاس بود. مثلا هنگامی که حضرت عیسی علائمی و داده هایی دریافت کرد که گزارشگر کفر بود، واکنش و حساسیت نشان داد: «فَلَمَّا أَحَسَّ عیسى‏ مِنْهُمُ الْکفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ …». آل‏عمران، ۵۲.

یا حضرت یعقوب به فرزندانش نمی گوید هر جا اطلاعی از یوسف یافتید، آن را پی بگیرید، بلکه می گوید هر گاه دادهای از یوسف یافتید، آن ر ا جدی بگیرید و پیگیر باشید: «یا بَنِی اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یوسُفَ وَ أَخِیه» یوسف، ۸۷. تحسس به معنای در پی سر نخ[۱۸] رفتن برای رسیدن به خبر است؛[۱۹] همان گونه که جاسوسی در پی نشانه هایی برای کشف خبر است.[۲۰] پس تحسس به معنای دریافت خبر نیست.[۲۱] از همین رو کسی که به حس و داده های پیرامون توجه دارد را «حس» یعنی زیرک می نامند.[۲۲]

علت طرح بحث یأس (وَ لا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا ییأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ؛ یوسف،۸۷) هم این است که در پی داده ها و سرنخ های اولیه رفتن، در بسیاری از موارد ما را به مقصود نمی رساند؛ بنابراین نباید مأیوس بشویم و از پیگیری حس ها دست بکشیم و به پیگیری دریافت های مطمئن تر بپردازیم.

————————–

[۱]. «حَسَ‏ الشیءَ یحُسُ‏ حَسًّا، و أحَسَ‏ أیضا، من قولهم: حَسَسْتُ‏ بالشیء و أحْسَسْتُه‏ و أحْسَسَتُ‏ به. و «المصدر الحَسّ‏ و الحَسِیس» جمهره اللغه، ج‏۱، ص۹۷.

[۲]. «و أَحْسَسْتُ‏ الشیءَ: وجدت‏ حِسَّهُ‏». الصحاح، ج‏۳، ص ۹۱۸. «قال الزجاج معنى‏ أَحَسَ‏، علم و وجد فی اللغه.» تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۲۶۳. روشن است که معنای احساس، علم نیست، اما مجازًاً و با قرینه سبب و مسبب («و أمّا الفرق بین الحسّ و العلم: أنّ العلم و الیقین إنّما یتحقّقان فی نتیجه الاحاطه». التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏۲، ص ۲۵۶) می تواند در این معنا به کار برود. اما وجد می تواند به معنای احساس باشد، هنگامی که این وجدان از راه حواس پنجگانه باشد. «أنه قال لرجل: متى‏ أَحْسَسْتَ‏ أمّ مِلدَم» أى متى وجدت مسّ الحمّى» النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏۱، ص۳۸۴. لسان العرب، ج‏۶، ص۴۹.

[۳]. «الحَوَاسُ‏ هی مَشَاعِرُ الإِنْسَانِ الخَمْسُ: السَّمْعُ و البَصَرُ و الشَّمُّ و الذَّوْقُ و اللَّمْسُ، جَمْعُ‏ حَاسَّهٍ». تاج العروس، ج‏۸، ص۲۴۰.

[۴]. «حَسَ‏ منه خَیرًا و أحَسَ‏، کلاهما: رأى» المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص۴۹۵.

[۵]. «و الحَسِیسُ‏: الشى‏ءُ تَسْمَعُه مما یمُرُّ قریبًا منک و لا ترَاه». المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص۴۹۵.

[۶]. النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏۱، ص ۳۸۴. «ما سَمعَ له‏ حِسّا و لا جِرْسا. الحِسُ‏ من الحرکه و الجِرْسُ من الصَّوْتِ». المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص۴۹۵.

[۷]. «الحَسِیس‏ و الحِسُ‏ الحرکه». تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۲۶۳) بلکه هر چیزی هستند که به حواس پنجگانه درآید.

[۸]. گاهی ممکن است که چیزی حسی باشد، اما یا حسگر بدن ما آن نسبت به آن تحریک نشود و یا تحریک انجام شود و محسوس باشد، اما نتواند قوه سمع را تحریک کند و برای مغز نامحسوس باشد: «لا یَسْمَعُونَ حَسیسَها وَ هُمْ فی‏ مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ». انبیاء، ۱۰۲.

[۹]. «الإِحْسَاس‏: العلم‏ بالحَوَاسّ‏، و هى مشاعر الإنسان کالعین و الأذن و الأنف و اللسان و الید.» النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏۱، ص۳۸۴. البته منظور از علم در این جا همان دریافت احساسات و معنادار بودن آن برای فرد است.

[۱۰]. نه این که معنای احساس، وجود باشد؛ بلکه وجود ملزوم احساس است: «الإحساس‏: الوجود. تقول فی الکلام هل‏ أحسست‏ منهم من أحد؟». تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۲۶۳. «قیل: لا حَساسَ‏ من ابْنَىْ مُوقدِ النَّارِ: لا وُجُودَ، و هو أحسن». المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص۴۹۵.

[۱۱]. «الحاء و السین أصلان: فالأول غلبه الشى‏ء بقتل أو غیره، و الثانى حکایهُ صوت عند توجُّعٍ و شبهه.» معجم مقاییس اللغه، ج‏۲، ص ۹. «التحقیق: أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه: هو الاحاطه و الغلبه روحا و فکرا و قدره، أی السلطه المعنویه. و هذا المعنى یختلف باختلاف المصادیق و الموارد، فقد یکون بالشعور و الفهم، أو بطریق الظنّ أو العلم، أو من جهه النفوذ و القدره و السلطه، أو من جهه القوى و الحواسّ.» التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏۲، ص ۲۵۵.

[۱۲]. «الحَسّ‏: القتل الذریع. و الحَسّ‏: إضرار البرد الأشیاء» کتاب العین، ج‏۳، ص۱۵. المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۳۰۰. الصحاح، ج‏۳، ص۹۱۶. «الحَسُ‏: القَتْل، قال اللَّه تعالى: إِذْ تَحُسُّونَهُمْ‏ بِإِذْنِه. … حُسُّوهم‏ بالسیف‏ حَسّا … و من هذا الباب قولهم‏ أحْسَسْتُ‏، أى عَلِمْتُ بالشى‏ء. قال اللَّه تعالى: هَلْ‏ تُحِسُ‏ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ. و هذا محمولٌ على قولهم قتلتُ الشى‏ءَ عِلْما». معجم مقاییس اللغه، ج‏۲، ص ۹.

[۱۳]. «ضَربتُه فما قال: حَسٍ‏ و لَا بَسٍّ». کتاب الجیم، ج‏۱، ص۱۸۰. کتاب العین، ج‏۳، ص۱۵. تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۲۶۲.

[۱۴]. «الحَسَ‏: الشَّرُّ، تقول العربُ: ألحِقِ‏ الحَسَ‏ بالأسِّ. الأسُّ هنا: الأصْلُ، تقول: ألحقِ الشَّرَّ بأهله». المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص ۴۹۷.و ملخ را نیز از این جهت، حاسه می گویند: «الحاسَّه: الجرَادُ یحُسُ‏ الأرْضَ أى یأکل نباتَها» المحکم و المحیط الأعظم، ج‏۲، ص۴۹۵. «الحَسّ‏: حسّ‏ الجراد الخُضره یحُسّها حَسّا و احتسّها: أکلها. و یسمى الجراد الحاسّه؛ لأنه لا یدَع فى الأرض شیئا إلا حسّه‏. و الحَسّ‏ و الاحتساس‏ من کل شیء: ألا یترَک فى المکان شیء». الإفصاح، ج‏۲، ص۸۹۹.

[۱۵]. چنان که گاهی حس به دلیل قرائن، در معنای لطافت به کار می رود: «حَسِسْتُ‏ له، أَحِسُ‏ أَی رَقَقْتُ له». لسان العرب، ج‏۶، ص ۵۴. تاج العروس، ج‏۸، ص۲۴۰.

[۱۶]. مانند: «الانْحِسَاسُ‏: الانْقِلاعُ‏ و التّساقُطُ و التَّحاتُ‏ و التَّکسُّرُ، و هو مَجَازٌ». تاج العروس، ج‏۸، ص: ۲۴۳.

[۱۷]. «حَوَاسُ‏ الأرض‏ خمسٌ: البَرْدُ، و البَرَدُ، و الریح، و الجراد، و المواشى» الصحاح، ج‏۳، ص۹۱۷. لسان العرب، ج‏۶، ص۵۰. القاموس المحیط، ج‏۲، ص۳۲۸. القاموس المحیط، ج‏۲، ص۳۲۸. تاج العروس، ج‏۸، ص۲۴۱.

[۱۸]. «الحِسُ‏ مس الحُمَّى أَوّلَ ما تَبْدأُ». لسان العرب، ج‏۶، ص۴۹.

[۱۹]. «أحسست‏ الخبر و أحَسْته‏ و حَسِیت‏ و حَسْت‏ إذا عرفت منه طَرَفاً و تقول ما أحسست‏ بالخبر و ما أَحَسْتُ و ما حسِیت و ما حَسْته أی لم أعرف منه شیئاً». تهذیب اللغه، ج‏۳، ص۲۶۳. «تَحَسَّسْ‏ خَبَراً: سَلْ و اطْلُبْ‏، یقال: حَسِسْتُ‏ و أحْسَسْتُ‏ و حَسِیتُ‏ و أحَسْتُ‏.» المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۳۰۰

[۲۰]. «الحاسُوس‏: الجاسُوس، أو هو فى الخیر و الجاسوس فى الشر». الإفصاح، ج‏۲، ص۸۹۹.

[۲۱]. «تَحَسَّسْ‏ خَبَراً: سَلْ و اطْلُبْ‏، یقال: حَسِسْتُ‏ و أحْسَسْتُ‏ و حَسِیتُ‏ و أحَسْتُ‏.» المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۳۰۰.

[۲۲]. «فُلانٌ‏ حَسٌ‏: أی ذَکی». المحیط فی اللغه، ج‏۲، ص۳۰۰.

همچنین ببینید

شناساندن دانش «زَوا؛ زایایی زبان فارسی»+ کتاب

به نام خدای مهرای ویژامهر شناسناندن یک دانش تازه با بنیادها، باروها و بار نوین، …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *