«أَشُدّ» یا «نیرومندی برای پذیرش مسؤولیت» در چه سنی رخ می دهد؟

سن اشدسن شناخت و انتخاب خدا و پیامبر و امام و معاد و بهشت و دوزخ، سن بلوغ است؛ با این حساب، چطور این افراد حق رأی در انتخابات را نداشته باشند؟ ضمن این که اولاً رأی دادن به نامزدهای خبرگان، ریاست جمهوری، مجلس و شوراها، انتخاب افرادی است که اجمالا صلاحیت آنان از سوی وزارت کشور و شورای نگهبان تأیید شده است و این مساله انتخاب را مطمئن تر می کند؛ و ثانیاً انتخاب از میان نامزدهای جایگاه خداوند و رسول خدا و بهشت و دوزخ، محدود به نامزدهای احراز صلاحیت شده نیست و افراد فاقد صلاحیت هم می توانند انتخاب شوند.

شبهه دیگری که می شود تراشید این است که وقتی خداوند برای انتخاب پروردگار و دین و رسول خدا و بهشت و تأیید صلاحیت وزارت کشور و احراز صلاحیت شورای نگهبان را شرط نکرده است، چطور جمهوری اسلامی ایران چنین می کند؟ آیا این بر خلاف اصل رشد بشر و اعتماد به وی نیست؟

نکاتی در پی می آید؛ نخست این که «سال» که در عربی «سَنة» نامیده می شود، بر معیار یک بار چرخش زمین به دور خورشید است یا بر معیار 12 چرخش ماه به دور زمین یا بر معیار دیگری؟ از برخی آیات قرآن و روایات می توان معیار دیگری را نیز برای سال معرفی کرد: یک بار چرخش مؤمنین به دور گوهر «ولایت» است که کعبه مانند صدف آن تجلی کرده است. [1]

بررسی مسأله

در دین به چند دسته سن اشاره شده است که ما به برخی موارد اشاره می کنیم

  1. سن تمییز یا تشخیص خوب و بد.
  2. سن «اَشُدّ» یعنی نیرومندی مناسب در قوای مختلف، برای پذیرش مسؤولیت. سن أشُدّ و پذیرش مسؤولیت، با توجه به مسؤولیت های مختلف فرق می کند:
    1. سن بلوغ یا همان جشن تکلیف؛
    2. سن رشد که ممکن است غیر از سنّ بلوغ باشد؛[2]
    3. سن مناسب برای مدیریت بر بخش نسبتاً مهمی[3] که می تواند با «سن توبیخ»[4] یعنی 18 سال ارتباط پیداکند؛
    4. سن قطعیت توبیخ و عدم هیچ گونه تسامح در برخورد با پرونده اعمال که همان چهل سالگی است.[5]
    5. سن تکالیف دیگری که سیال است و ممکن است بنا به شرایط مختلف، گاهی در کودکی باشد،[6] گاهی در 18 سالگی باشد،[7] گاهی در چهل سالگی باشد.[8] زیرا فقط یک طرف مسأله مسؤولیت های مرتبط با مردم، توانایی ها (أشُدّ) فرد است و روی دیگر مساله هم پذیرش مردم یا برخی شرایط دیگر است. لذا مسأله سن به ویژه در این امور، ضابطه ای قطعی ندارد.

اولاً انتخاب خداوند و رسول و … وظیفه است نه حق به معنای حقوقی آن که مثلاً می توان از آن صرف نظر کرد.

ثانیاً انتخاب توحید و نبوت و امامت، ناشی از معیارهای کلی است که از فکر انسان بر می آید؛ ولی انتخاب یک نفر خاص به عنوان نماینده خبرگان یا رئیس جمهور یا نماینده مجلس یا عضو شورا، اولاً معیارهای متنوعی که متناسب با نوع مسؤولیت کدام است را می طلبد و ثانیاً مساله دیگری در میان است و آن هم، تطبیق معیار بر افراد است. مشکل اصلی در این نقطه است. در حالی که در بحث توحید و نبوت و امامت (عام) مساله تطبیق معیار بر فرد خاص معنا ندارد و در جایی که مطرح می شود، تفاوت هایی وجود دارد:

اولاً هر کس معمولا یک بار در عمر خود خدا و پیامبر و امام را انتخاب می کند؛ اما در انتخابات کنونی باید هر دو سال دو انتخاب را انجام بدهیم؛ یعنی به طور متوسط، 60 برابر.

ثانیاً هر کس در هر کدام از انتخاب های کنونی (به ویژه خبرگان، مجلس و شوراها) معمولا باید چندین نفر را انتخاب کند؛ به ویژه در کلان شهرها که زمینه شناخت هم خیلی زیاد نیست و گاهی گستره بررسی تا صدها نفر یا بیشتر هم می رسد که این انتخاب نیز باید در یک بازه زمانی کوتاه انجام پذیرد و دسترسی به این حجم از اطلاعات مورد نیاز و پردازش آن بسیار دشوار است.

ثالثاً امروزه و با وجود جرائم پیچیده اقتصادی و امنیتی و مجازی، شناخت افراد بسیار دشوار و تا حد غیر ممکن می رسد.

رابعاً بحث تطبیق معیار که بر شناخت نبوت فردی خاص یا امامت فردی خاص هم صدق می کند، سه تفاوت با تطبیق معیارها بر نامزدهای انتخاباتی دارد؛

آ. رقبای پیامبران یا امامان بسیار اندک هستند و قابل قیاس با نامزدهای اکثر انتخابات نیستند؛

ب. تفاوت فاحش شخصیت پیامبر و امام با نامزدهای بدلی که یکی بسیار خوب و دیگری بسیار بد هستند بستر شناخت و تطبیق معیارها بر فرد را تسهیل می کند؛ اما تفاوت بین نامزدهای مجلس یا ریاست جمهوری یا خبرگان، تفاوت بین فرد خیلی خوب و فرد کمی کمتر خوب است که انتخاب را بسیار دشوار و تخصصی می کند.

ج. همه پیامبران و امامان دارای معجزه یا کرامت برای اثبات حقانیت خود بوده اند. و این مساله کار تطبیق معیار را پس از ادعای نبوت یا امامت تسهیل می کند.

خامساً حساسیت مسؤولیت ها متفاوت است، درست است که بحث انتخاب خداوند بر عهده فرد است و سبب بهشت و جهنم یعنی حیاتی ترین پدیده زندگی بشر می شود، اما این فرد درباره خودش تصمیم می گیرد و دیگری هم درباره خودش. اما در انتخابات کنونی، اکثریت برای سرنوشت همگان تصمیم می گیرند و این مساله علاوه بر سلب آزادی دیگران در انتخاب سرنوشت خود، درباره آنان نیز تصمیم گرفته می شود. روشن است که سطح تصمیم در این جا با سطح تصمیم در آنجا کاملاً متفاوت است.

بنابراین همین خداوندی که حق پذیرش یا رد خدا و رسول و امام و بهشت و جهنم را به فرد داده است، حق انتخاب پیامبر و امام و کارگزاران را به مردم نداده است و مردم موظف هستند که پیامبر و امام و کارگزار معرفی شده از سوی خداوند را بپذیرند[9] و حتی نوبت به انتخاب مردم در حیطه نظارت استصوابی شورای نگهبان هم نمی رسد.

همین خداوند، حتی پرداخت اموال خود فرد یتیم را موکول به سن بلوغ نکرده است و علاوه بر «رشد» را هم شرط دانسته است، آن هم به شرط «احراز رشد» نه عدم احراز سفاهت.

عموم مردم توان شناخت پیامبر یا امام، بدون معرفی خاصی که از ناحیه خداوند باشد را ندارند. معجزه و کرامت هم دلیل راستی آزمایی ادعای نبی و امام است نه امکاناتی که ایشان بتوانند در دوره تبلیغات و پیش از نبی و امام شدن، به کار بگیرند تا مردم از آن طریق آنان را بشناسند.

اما در هر حال، اگر قرار است بر اساس نیاز زمان و مکان، نکاتی درباره انتخابات ملاحظه شود و حق رأی از سوی امام جامعه به کسی داده شود، بهتر است که متناسب با نوع اثری که فرد منتخب دارد، «سنّ» انتخابگر تغییر کند.

مثلاً اگر امر مهمی است و انتخاب همراه با کوتاهی، سبب توبیخ انتخابگر می شود، منطقی تر آن است که سن انتخابگر، 18 سال باشد و اگر از امور بسیار حیاتی است، مثل انتخاب رهبری باشد، بهتر است سن انتخابگر (نماینده خبرگان) چهل سال باشد. چنان که شاید ملاحظه همین سن چهل سال برای انتخاب کنندگان نماینده خبرگان نیز وجهی داشته باشد.

مثلاً «اشدّه» درباره دادن حکم به حضرت یوسف، 18 سالگی است.[10] کوتاهی در 18 سبب توبیخ می شود. اما باز هم سطحی از اغماض در میان هست، اما وقتی به چهل سالگی رسید، دیگر تسامحی در میان نیست.

البته مساله سن، مساله ای غالبی است نه قطعی. ما این مسأله را عجالتاً و در حد طرح بحث مطرح کرده ایم و جای بررسی دقیق دارد.

[1]. «قال الحلبي: سئل أبو عبد الله (عليه السلام) عن البيت، أ كان يحج قبل أن يبعث النبي (صلى الله عليه و آله)؟ قال: «نعم، و تصديقه في القرآن قول شعيب حين قال لموسى (عليهما السلام) حيث تزوج: عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ‏ و لم يقل ثماني سنين، و إن آدم و نوحا (عليهما السلام) حجا، و سليمان بن داود (عليهما السلام) قد حج البيت بالجن و الإنس و الطير و الريح، و حج موسى (عليه السلام) على جمل أحمر، يقول: لبيك لبيك. و إنه كما قال الله: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ‏ (آل عمران، 96) … و إن الله أنزل الحجر لآدم و كان البيت». البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص333 و 334.

[2]. «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ» الأنعام، 152 و اسراء، 34. «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ» نساء، 6.

[3]. «فلما حتم قضاء الله بفتح مكة و استوسقت‏ [امکنت]له، أمر عليهم عتاب بن أسيد ، فلما اتصل بهم خبره، قالوا:إن محمدا لا يزال يستخف بنا حتى ولى علينا غلاما حدث السن ابن ثماني عشرة سنة، و نحن مشايخ ذوو الأسنان، و خدام بيت الله الحرام، و جيران حرمه الآمن، و خير بقعة له على وجه الأرض.» البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص311

[4]. «أبي عبد الله البرقي بإسناده، رفعه إلى أبي عبد الله (عليه السلام)، في قول الله عز و جل: أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ قال: «توبيخ لابن ثماني عشرة سنة». البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص554، و نیز: البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص554.

[5]. «و عنه، قال: حدثنا أبي (رضي الله عنه)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي بن الحكم، عن داود بن النعمان، عن سيف التمار، عن أبي بصير، قال: قال الصادق أبو عبد الله (عليه السلام): «إن العبد لفي فسحة من أمره ما بينه و بين أربعين سنة، فإذا بلغ أربعين سنة أوحى الله عز و جل إلى ملائكته: أني قد عمرت عبدي عمرا، فغلظا و شددا و تحفظا و اكتبا عليه قليل عمله و كثيره، و صغيره و كبيره». البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص554.

[6]. «يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» مریم، 12.

[7].

[8]. مثلاً گفته شده است که اکثر پیامبران در چهل سالگی به رسالت رسیده اند. تفسير نمونه، ج‏21، ص 328. البته تفسیر نمونه در همین جا ادعا کرده است که برخی روایات «اشُدّ» را بر 18 سال حمل کرده اند که به نظر می رسد اشتباه کرده باشند و ظاهراً منظور نویسندان روایتی است که درباره «اشُدّ» یوسف به 18 سالگی اشاره کرده است و این ربطی به مطلق اشُدّ ندارد.

[9]. «أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الْمَلَا مِن بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ مِن بَعْدِ مُوسىَ إِذْ قَالُواْ لِنَبىٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ … وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُواْ أَنىَ‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نحَنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَئهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فىِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتىِ مُلْكَهُ مَن يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» بقره، 246 و 247. و نیز احزاب، 36.

[10]. ابن بابويه، قال: حدثنا أبي (رحمه الله)، قال: حدثنا محمد بن يحيى، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن محمد بن سنان، عن محمد بن عبد الله بن رباط، عن محمد بن النعمان الأحول، عن أبي عبد الله (عليه السلام): في قول الله عز و جل: وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً، قال: «أشده: ثماني عشرة سنة، و استوى: التحى». البرهان في تفسير القرآن، ج‏3، ص169. و نیز همان، ج‏4، ص261.

همچنین ببینید

توحید ولایی؛ واجب سیاسی و التزام علمی به ولایت فقیه

توحید را بیشتر با «لا إله إلا الله» می‌شناسند؛ ولی علامه مصباح با پرداختن به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *