دید فلسفی، فقهی و ابرفقهی به تَک‌پند خدا؛ قیام و انقلاب

معمای پیچیده: اول عقل و قیام و سپس فکر

ابرفقه نمی‌گوید «نخست اندیشه، سپس اقدام» بلکه می‌گوید نخست اقدام عقلی، سپس اندیشه: «العُقولُ أئمةُ الأفکار و الأفکارُ أئمةُ القلوبِ و القلوبُ أئمةُ الحواسِّ و الحواسُّ أئمةُ الأعضاء». کراجکی، کنز، ۱: ۲۰۰. عقل‌ها امامان فکرها هستند و فکرها امامان قلب‌ها و قلبها امامان حس‌ها و حسها امامان عضوها. پس عقل چیزی جز فکر، و بلکه اصل انسان و امام فکر و دیگر لایه‌ها است. هرگاه همه لایه‌های پنجگانه در فرد یا نظام بر هم پیوند بخورند و کار درستی انجام شود، همه لایه‌ها باهم «یک» کار را انجام داده اند که نامش «تعقل» است.

در نگاه ارسطویی، «ذاتی» و بنیاد انسان، فکر است؛ نه عقل! و انسان جانداری اندیشا است و منطق برترین دانش و پایه اندیشه (فلسفه) است. پس نگرانی بنیادی ارسطوئیان، «اندیشیدن» است؛ ای برادر تو همه اندیشه‌ای. فقه مُصطَلَح با اینکه در پی انجام کار است، ولی دغدغه‌اش بیشتر بر شناخت و انجام حکام فرعی است؛ تا انجام جور دین (ولایت).

بر پایه ابرفقه، انسان با «عقل» آغاز می‌شود و عقل تصمیم به انجام کار درست گرفته، اقدام می‌کند. سپس فکر برای ادامه کار، به برنامه ریزی می‌پردازد. اینک به آیه «قیام» بنگرید:

آیه قیام؛ چکیده همه دستورهای خدا؛ أَقبِل فَأقبَل

چکیده دستورهای خدا به انسان چیست؟ همان چیزی که پس از آفرینش عقل (وجود نوری حضرت محمد ص) به او فرمود: «أَقبِل: روی آور! فَأَقبَلَ: پس روی آورد). از این رو خدای دانا در قرآن می‌فرماید: «قل إنما أعظُکم بواحدةٍ أن تَقوموا لِلّهِ مَثنى‏ و فرادى‏ ثم تَتَفکّروا …». سبأ، ۴۶. خدا به پیامبر می‌فرماید به ما بگوید که «یک» پندی به ما می‌دهد؛ اینکه باهم[1] یا تَکی، برای خدا برخیزیم و سپس بیندیشیم!

رویکرد فلسفی؛ تفرّق و قعود برای رسیدن به فکر

علامه طباطبایی در المیزان می گوید که این آیه دستور می‌دهد که برای خدا به گونه متفرق و به دور از تجمع و غوغا به پا خیزید؛ زیرا غوغا آگاهی و اندیشه [در خود] ندارد و بیشتر حق را می‌کُشد و باطل را زنده می‌کند. سپس می‌گوید. جمله «ما بصاحبکم …» استینافی و مستقل از «تتفکرون» است و اینگونه جمعبندی می‌کند: «المعنى: قُل لهم إنما أوصيكم بالعِظَة أن تنهضوا و تنتصبوا لوجه الله متفرقين حتى يصفو فكركم و يستقيم رأيكم اثنين اثنين و واحدا واحدا».[2]

بخشی از صحبت دکتر غلامحسین دینانی درباره انقلابی بودن یا نبودن علامه طباطبایی، که در تاریخ ۲۳ آبان ۱۳۹۸ در پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار امام خامنه ای (خامنه ای. آی آر) قرار گرفته است، قابل توجه است؛ هر چند که به نظر ما سخن ایشان کاملاً دقیق نیست؛ اما اجمالا درست است:

«علامه‌ی طباطبایی با انقلاب مخالفت نکرد، ولی ذاتاً فکر انقلابی نداشت. صریح بگویم فکر انقلابی نداشت، انقلابش انقلاب فلسفی بود.»

ارزیابی

اگر همه دستورهای خدا را درهم بفشریم تا یک دستور از آن درآید ابرفقه می‌گوید که چون گوهر و بنیاد انسان عقل است (الإنسان بِعَقله)، پس این دستور همانا محوریت عقل درون و برون (امام و ولیّ) برای تجمع لایه‌های جامعه و قیام است؛ وگرنه زندگی و مرگِ بی‌ولیّ، جهالت است.

نگاه ارسطویی می‌گوید که چون ذاتی و بنیاد انسان، اندیشه است (الإنسانُ حیوانٌ ناطق: ای برادر تو همه اندیشه‌ای) پس دستور گوهری خدا این است که مبادا تجمع کنی و انقلاب (غوغا) بپا کنی! بلکه باید متفرقانه در پی فضایی آرام و نیکو برای اندیشیدن بروی؛ مانند ملاصدرا. چه بسا پیامد کار ملاصدرا و همالان وی آن بود که صفویه در آن پیچ بزرگ تاریخ، سقوط کند و ایران ۳۰۰ سال از پیشرفت‌های شتابان جهان دور بماند و تکه‌های بزرگی از تن ایران و اسلام ناب جدا شود و اگر امام خمینی پیرو نگاه نادرست فلسفی بود، اینک نیز طاغوت پهلوی بر اسلام فرمان می‌راند.

نگاه فکرزده، آیه‌ای که «پرچم» عقل و ولایت و تجمع و قیام و اقدام است را «چَمبر» قعود و تجنب و بی‌اقدامی و فکرورزی تفسیر می‌کند؛ ولی امام خمینی که ابرفقیه است، از این تَک‌پندِ چکیده‌ی همه قرآن، پرچم ولایتمداری، تجمع و تظاهرات، قیام و غوغای انقلاب را برافراشت. انقلابی که بزرگترین بستر رشد تفکر و فلسفه حقیقتاً اسلامی و زداینده تفلسف إثلامی است.

اسلام از بیخ، روش فکر کردن برای رشد را روشی تراز نمی‌داند و به روش «تعقل» باور دارد و بیشتر پویشگران روش فکری برای رشد را دچار کاستی یا آسیب می‌داند که ان شاءالله در کتابهای ابرفقه به گستردگی نشان خواهیم داد.

رویکرد ابرفقهی به آیه قیام

امام خامنه‌ای در ۴ اسفند ۹۹: «[امام خمینی] از آیه شریفه‌ «قُل اِنَّماٰ اَعِظُکُم بِواحِدَةٍ اَن تَقوموا لِله مَثنیٰ وَ فُرادیٰ» استفاده کردند برای این معنا[ی قیام و حکومت؛] نه اینکه «اَن تَقوموا لِله مَثنیٰ وَ فُرادیٰ» تا بروید نماز بخوانید؛ نه، تا حکومت درست کنید، تا نظام اسلامی درست کنید. امام از این استفاده کرد، یک نهضت راه انداخت در سال ۴۱، بعد در طول زمان، متفکّرین، علاقه‌مندان، ارادتمندان،‌ شاگردان امام و در رأس همه خود امام، این فکر را تغذیه کردند تا منتهی شد به وجود انقلاب، پدید آمدن انقلاب و پیروزی انقلاب و تشکیل نظام برآمده‌ از انقلاب.»

در سخن رهبر، رویکرد فقه مُصطَلَح نیز روشن شده است: فروگذاری «عقل و ولایت» و پرداختن به فرعها.

پسینی بودن فکر و «یک» بودن پند

در سخن امام خامنه‌ای یک آموزه ابرفقهی نازک و ژرف آمده است؛ این که امام اول اقدام عقلی کرد: «امام از این [آیه قیام] استفاده کرد و یک نهضت را در سال ۴۱ راه انداخت» و سپس امتداد فکری قیام انجام شد: «در طول زمان، متفکرین و شاگردان امام و در رأس همه خود امام، این فکر را تغذیه کردند».

قیام پنج لایه دارد و همگی رویهم یک کار و «یک تعقل» است یعنی بِواحدة درست درمی‌آید ولی در برداشت فلسفی یادشده، قیام به تفرق و انجام تفکر، دو پند میشود؛ نه یکی!

سخن ابرفقهی امام خامنه ای درباره پیوند میان اندیشه و کار

«هرچه ممکن است تلاش کنید و پیش بروید؛ هرچه ممکن است فکر کنید و این فکر را به مرحله عمل در بیاورید». رهبر در ۱۰ مرداد ۹۸در جمع جوانان اردوی جهادی.

و نیز: «همین طور پیش بروید و بگذارید ما مجموعه عظیمی از نسل انقلاب اسلامی را در کشورمان شاهد باشیم که از لحاظ سطح فهم، مسائل مدیریتی، خدمت‌رسانی، ایجاد عدالت و قیام به قسط، به جایی رسیده باشد که ذهنهای معمولی بشر به آنجا نرسیده و باید از او الگو بگیرند.» رهبر، در همان نشست.

نگاه ابرفقه به فلسفه از زاویه نظام‌پردازی

ابرفقه فلسفه را تلاش برخی برای یافتن راه درست و رویارویی با اندیشه‌های نادرست در دوره پیشانظام می‌پندارد و چنین تلاشی را ارج می‌نهد. هر چند فلسفه در روزگار درازی نتوانست پیوند بهینه با نظام بگیرد، ولی در دل انقلاب اسلامی ایران و با مدیریت امام خمینی و امام خامنه‌ای و جراحی علامه مصباح، فلسفه به تن پیشنظام کنونی بخیه خورد. در ادامه هم فکر باید در چارچوب عقل (العقول ائمة الافکار) به تلاش بپردازد. یعنی هر چند که فکر، توان ساختارسازی پیشرفته اسلامی ندارد، در دل ساختار ابرفقهی، باید کارگزاری بافتاری انجام دهد. (بنگرید به کتاب زبرتفقه نظام اسلام)

ابرنوشته‌ای بسیار همبسته: بررسی نسبت علامه طباطبایی و انقلاب

ــــــــ پانوشتــــــ

[1]. اصل و فرع معنای «ثنی» را بنگرید:

آ. «برگرداند و روی هم تا کردن: «ثَنَى‏- ثَنْياً الشي‏ءَ: آن چيز را تا يا دولا كرد، آن چيز را جمع آورى كرد» فرهنگ ابجدي، متن: 282. «الثِّنْيُ‏ من كل شي‏ء: ما يُثْنَى‏ بعضه على بعض أطباقا» كتاب العين، ‏8: 242. «ثَنَى‏ الشَّىْ‏ءَ ثَنْيًا: رَدَّ بَعضَه على بَعْضٍ» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 193. «كلّ شي‏ء ثُنيَ‏ بعضُه على بعضٍ أطواقاً، فكلّ طاقٍ من ذلك‏ ثِنْيٌ‏. حتى يقال: أثناءُ الحَيّةِ لمَطاويها» أساس البلاغة: 78. «ثَنَى‏ الشي‏ءَ ثَنْياً: ردَّ بعضه على بعض» لسان العرب، ‏14: 115. «مَثانِيَ‏» جمع‏ مثنية بمعنى المعطوف لانعطاف بعض آياته على بعض و رجوعه إليه بتبين بعضها ببعض و تفسير بعضها لبعض من غير اختلاف فيها» الميزان في تفسير القرآن، ‏17: 256. «ثَنَى‏ الشَّيْ‏ءَ، كَسَعَى: رَدَّ بَعْضَهُ على بَعْض» القاموس المحيط، ‏4: 332. «ثني ثَنْياً: رَدَّ بَعْضَهُ على بَعْضٍ». تاج العروس، ‏19: 252.

ب. «بازآوری: «سميت سور القرآن‏ مَثَانِيَ‏ في قوله عزّ و جلّ «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ‏ الْمَثانِي»‏ لأنها تثنى على مرور الأوقات و تكرّر فلا تدرس و لا تنقطع دروسَ سائر الأشياء التي تضمحل و تبطل على مرور الأيام، و على ذلك قوله تعالى «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ‏» و يصح أنه قيل للقرآن مثاني، لما يثنى و يتجدّد حالا فحالا من فوائده» مفردات ألفاظ القرآن: 179. «المَثْناة: ما قُرِئ من الكتاب و كرِّر. قال اللّه تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ‏ الْمَثانِي‏ أراد أنّ قراءتها تثَنَّى‏ و تُكَرَّرُ.» معجم مقاييس اللغه، ‏1: 392. «الْمَثَانِي‏: القرآن كله، لأن القصص و الأنباء تثني فيه» كتاب العين، ‏8: 243. «كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ‏، و سُمِّيَ بذلك لأنَّ القَصَصَ و الأنْبَاءَ ثُنِّيَتْ‏ فيه: المحيط في اللغة، ‏10: 180. «ويژگى ديگر قرآن اين است كه مكرر (مَثانِيَ‏) است. اين تعبير ممكن است اشاره به تكرار مباحث مختلف داستانها، سرگذشتها، مواعظ و اندرزها بوده باشد، اما تكرارى كه هرگز ملالت‏آور نيست، بلكه شوق‏انگيز است» تفسير نمونه، ‏19: 432. «مَثَاني‏ الدّابَّةِ: مِرْفَقَاه و رُكْبَتَاه». المحيط في اللغة، ‏10: 182. «مثنی الدَّابَّةِ: رُكْبَتَاها و مِرفَقاها» القاموس المحيط، ‏4: 333. و المَثانِي‏ من الدَّابَّةِ: رُكْبَتاها و مِرْفَقاها» تاج العروس، ‏19: 255. «مَثَانِي‏ الدابة: ركبتاه و مَرْفِقاه» لسان العرب، ‏14: 123. و تَثَنّى‏ في صدري كذا أي تردّد.» أساس البلاغة: 78. «مَثْنَى‏ الأَيادِي: إعادةُ المَعْروفِ مَرَّتَيْنِ فأَكْثَر» القاموس المحيط، ‏4: 333. «مَثْنَى‏ الأَيادِي: أَن يُعِيدَ معروفَه مرتين أَو ثلاثاً» لسان العرب، ‏14: 120. «مَثْنَى‏ الأَيادِي إعادَةُ المَعْروفِ مَرَّتَيْنِ فأَكْثَرَ» تاج العروس، ‏19: 255

ج. «روی هم و درون دار شدن»: «يقال للاوي الشي‏ء: قد ثَنَاهُ‏، نحو قوله تعالى: أَلا إِنَّهُمْ‏ يَثْنُونَ‏ صُدُورَهُمْ‏» مفردات ألفاظ القرآن: 178. ثنی صَدْرَهُ: دشمنى را در سينه خود پنهان كرد. «يَثْنُونَ‏ صُدُورَهُمْ‏ أي يطوون على معاداة النبي» مجمع البحرين، ‏1: 73. «أَلا إِنَّهُمْ‏ يَثْنُونَ‏ صُدُورَهُمْ‏. أي ينعطفون بصدورهم عنه» التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ‏2: 40. «أَثْناءُ الوادِى: مَعاطِفُه» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 194. «ثني دَسّه في‏ ثِنْيِ‏ ثوبِه. ثناءُ الحَيّةِ لمَطاويها» أساس البلاغة: 78. «أخذوا في‏ ثِنْيِ‏ الجَبَل و الوادي أي في مُنْعَطَفِه» أساس البلاغة: 78. «أَثْنَاءُ الشَّي‏ء تَضَاعِيفُهُ و جَاءُوا فِي‏ أَثْنَاءِ الأَمْرِ أَيْ فِي خِلَالِهِ» المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، النص: 87. «مَثَانِي‏ الوادي و مَحانِيهِ: مَعاطِفُه.» لسان العرب، ‏14: 115. «مَثْنَى‏ الوادِي: مَعَاطِفُهُ». القاموس المحيط، ‏4: 332. «الثَّنْيُ‏ مَن الوادِي مُنْعَطَفُهُ‏» تاج العروس، ‏19: 252. «المَثانِي‏ من الوادِي: مَعاطِفُهُ‏ و مَجانِيهِ، واحِدُها ثنيٌ‏» تاج العروس، ‏19: 255. «ثَنَی فَتَثَنَّى‏ و انْثَنَى‏ و اثْنَوْنَى‏: انْعَطَفَ» القاموس المحيط، ‏4: 332. «ثَنَيت‏ الشي‏ء إِذا حَنَيْته و عَطَفته و طويته. و انْثَنَى‏ أَي انْعطف» لسان العرب، ‏14: 116

د. «بازآوری ویژگی هر چیزی به آن؛ ستایش و نکوهش»: «الثَّناءُ: ما تَصِفُ به الإنْسانَ من مَدْحٍ أو ذَمٍّ؛ و خَصَّ بَعْضُهم به المَدْحَ» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 199. «الثَّنَاءُ: ما تصف به الإِنسانَ من مَدْح أَو ذم، و خص بعضهم به المدح» لسان العرب، ‏14: 124. «ابن الأَعرابي: يقال‏ أَثْنَى‏ إذا قال خيراً أَو شرّاً، و انْثَنَى‏ إذا اغتاب» لسان العرب، ‏14: 124

ه. «بهم آورده و جمع شده»: «و قبض‏ بثِنْيِ‏ الحبل و هو ما فضَل في كفّه إذا قبض عليه. و ثَنى‏ وسادتَه فجلس عليها، و ثنى‏ رجلَه فنزل» أساس البلاغة: 78.

و. «روگردانی»: «و من المجاز: ثَنَيْتُ‏ فلاناً على وجهه‏ إذا رجعتَه إلى حيث جاء، و ثَنى‏ عِنانَه عني و لوى عِذارَه‏ إذا أعرض، و جاء ثانياً من عِنانِه‏ إذا جاء ظافراً ببُغيته» أساس البلاغة: 78.

ز. «در هم تابیده یا بازدارنده»: «المِثْناة: حبل من صوف أَو شعر» لسان العرب، ‏14: 121. «إِنما الثِّنَايَة الحبل الطويل‏» لسان العرب، ‏14: 122. «المَثْناةُ: حَبْلٌ من صُوفٍ أَو شَعَرٍ أَو غيرِهِ» تاج العروس، ‏19: 255.

ح. «راه پیچاپیچ و بازگردنده»: «و الثَّنِيَّةُ: العَقَبَةُ، أَو طَرِيقُها» القاموس المحيط، ‏4: 333. «الثَّنِيَّة: طريق العقبة؛ فلان طَلَّاع‏ الثَّنَايَا إذا كان سامياً لمعالي الأُمور. و الثَّنِيَّة: الطريقة في الجبل كالنَّقْب» لسان العرب، ‏14: 123.

ط. «جای بازگرداننده؛ پایان چیزی»: «الثِّنَاءُ للدَّارِ كَالْفِنَاءِ وَزْناً و مَعْنًى» المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، النص: 86. «ثِنَاء الدار: فِناؤها. قال ابن جني: ثِنَاء الدار و فِناؤها أَصْلانِ لأَن‏ الثِّنَاء مِن‏ ثَنَى‏ يَثْنِي‏، لأَن هناك تَنْثَني عن الانبساط لمجي‏ء آخرها و استقصاء حدودها، و فِناؤها مِنْ فَنِيَ يَفْنَى لأَنك إذا تناهيت إلى أَقصى حدودها فَنِيَتْ.» لسان العرب، ‏14: 124.

ی. «برگرداندن و استثناء کردن»: «ثنیتُهُ‏ عن مُرَادِهِ إذَا صَرَفْتُهُ عَنْهُ و عَلَى هَذَا فَالاسْتِثْنَاءُ صَرْفُ العَامِل عَنْ تَنَاوُلِ‏ المُسْتثْنَى‏» المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، النص: 85. «ثَنَاهُ‏ عَنِ الأَمْرِ بگردانيد او را از كار، باز داشت او را از كار» مقدمة الأدب، متن: 119. «و ثَنَيْت‏ الشي‏ء ثَنْياً: عطفته. و ثَنَاه‏ أَي كَفَّه» لسان العرب، ‏14: 115. «نحرَ الجزّارُ النّاقةَ و أخذ الثُّنْيَا، و هي ما يَستَثنيه‏ لنفسه من الرّأس و الأطراف، و أبيعك هذه الشاةَ ولي‏ ثُنْياها. و هذه هبةٌ ليس فيها مَثْنَوِيّةٌ و ثُنْيَا أي استثناء.» أساس البلاغة: 78. «و الثُّنْيَا، بالضم، من الجَزُورِ: الرأسُ، و القوائِمُ، و كُلُّ ما اسْتَثْنَيْتَه» القاموس المحيط، ‏4: 333. «قالَ الصَّاغانيُّ: ذِكْرُ الصُّلبِ في‏ الثُّنْيا وَقَعَ في كتابِ ابنِ فارسَ‏ ، و الصَّوابُ الرأْسُ و القَوائِمُ.» تاج العروس، ‏19: 258.

ک. «بازدارنده»: «المَثْنَى‏: زِمامُ الناقة» لسان العرب، ‏14: 120. «المَثْنَى‏: زِمامُ الناقَةِ» تاج العروس، ‏19: 261.

ل. جمع شدن (لَخت+ی) زمان»: «ثِنْيٌ‏ من الليل، بالكسر: ساعَةٌ، أَو وَقْتٌ» القاموس المحيط، ‏4: 333. «مَضَى‏ ثِنْيٌ‏ من اللَّيْلِ، بالكسْر، أَي‏ ساعَةٌ منه؛ حُكِي عن ثَعْلَب. أَو وَقْتٌ‏ منه.» تاج العروس، ‏19: 255. «مَضَى‏ ثِنْىٌ‏ من اللَّيْلِ: أَى وَقْتٌ [عن اللِّحْيانِى]» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 198. «و مَضَى‏ ثِنْىٌ‏ من اللَّيْلِ: أَى ساعَةٌ [عن ثعلب]» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 200. «مضى‏ ثِنْيٌ‏ من الليل أَي ساعة؛ حكى عن ثعلب» لسان العرب، ‏14: 125.

م. «جمع شدن زمان (عمر) چارپا»: «الثنیة: … الناقةُ الطاعِنَةُ في السادِسَةِ، و البَعيرُ: ثَنِيٌ‏، و الفَرَسُ الداخِلَةُ في الرَّابِعَةِ، و الشَّاةُ في الثَّالِثَةِ، كالبَقَرَةِ» القاموس المحيط، ‏4: 333. تاج العروس، ‏19: 255. «في المُحْكَم: الثَّنِيُ‏ مِن الإِبِلِ الذي يُلْقِي‏ ثَنِيَّته‏ و ذلِكَ في السادِسَةِ، و مِن الغَنَمِ الداخِلُ في السَّنَة الثانية تَيْساً كانَ أو كبشاً. و في التَّهْذِيبِ: البَعيرُ إذا اسْتَكْمَلَ الخامِسَةَ و طَعَنَ في السادِسَةِ فهو ثِنِيٌ‏، و هو أَدْنى ما يجوزُ مِن سنِّ الإِبِلِ في الأضاحِي، و كذلك من البَقَرِ و المِعْزى، فأمَّا الضَّأْنُ فيجوزُ منها الجَذَعُ في الأَضاحِي، و إنَّما سُمِّي البَعيرُ ثَنِيّاً لأنَّه أَلْقَى‏ ثَنِيَّته‏.» تاج العروس، ‏19: 258. «قال ابن الأَثير: الثَّنِيَّة من الغنم ما دخل في السنة الثالثة، و من البقر كذلك، و من الإِبل في السادسة» لسان العرب، ‏14: 123 «الْجَملُ يَدْخُلُ في السَّنَةِ السَّادِسَةِ» المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، النص: 85. «الثَّنِيُ‏ الجمل الذي يدخل في السنة السادسة» مجمع البحرين، ‏1: 76. «الثَّنِيَّةُ: الفَرَسُ الدَّاخلَةُ في الرَّابِعَةِ، و الشَّاةُ في الثَّالِثَةِ، كالبَقَرَةِ» تاج العروس، ‏19: 258.

ن. «جمع شدن و افزونی و نیرومندی»: «و أَثْناءُه‏، و مَثانِيه‏: قُواهُ و طاقاتُه.» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 193. القاموس المحيط، ‏4: 332. تاج العروس، ‏19: 252. «الثُنُون‏: الجمع العظيم» لسان العرب، ‏14: 125. «هذا ثانِى‏ هذا: أَى الَّذِى شَفَعَه» المحكم و المحيط الأعظم، ‏10: 195. «فِي حَدِيثِ أَهْلِ الْبَيْتِ‏:” نَحْنُ‏ الْمَثَانِي‏ الَّتِي أَعْطَاهَا اللَّهُ نَبِيَّنَا. و معنى ذلك- على ما ذكره الصدوق: نحن الذين قرننا النبي (ص) إلى القرآن، و أوصى بالتمسك بالقرآن و بنا، و أخبر أمته بأن لا نفترق حتى نرد على الحوض.» مجمع البحرين، ‏1: 75. «هو ثَنِيّتي‏ من القوم أي خاصّتی» أساس البلاغة: 78.

س. «خویش افزون بینی»: «تَثَنَّى‏ في مشيته نحو: تبختر». مفردات ألفاظ القرآن: 179. «ثَنَى‏ زيدٌ عِطْفَهُ‏ . تكبّر، أعرض عن الحقّ تكبّرا. معجم الأفعال المتداولة: 91.

پس کمینه باهم شدن، دو تا بودن است؛ نه این که بیشینه باهم بودن در آیه قیام، دو تا بودن باشد! یعنی اگر سه نفری برای خدا قیام کردند، نادرست باشد و حتما باید به گونه دو نفر و یک نفر قیام کنند. پس مثنی در اینجا هرگز ممنوعیت تجمع را نمی‌گوید، بلکه اولویت تجمع را با پیشتر آوردن آن بر «فرادی» یادآور شده است و می‌گوید حتی اگر دو نفری هم می‌توان خیزش کرد، این دو نفر بودن را از دست ندهید و اگر دو نفری هم نمی‌شود، به تنهایی و به شیوه درخور قیام تنهایی، بر پا خیزید.

[2]. «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» المراد بالموعظة الوصية كناية أو تضمينا، و قوله: «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ‏» أي تنهضوا لأجل الله و لوجهه الكريم، و قوله‏: «مَثْنى‏ وَ فُرادى‏» أي اثنين اثنين و واحدا واحدا كناية عن التفرق و تجنب التجمع و الغوغاء فإن الغوغاء لا شعور لها و لا فكر و كثيرا ما تميت الحق و تحيي الباطل. و قوله: «ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» استئناف «إِنَّما» نافية و يشهد بذلك قوله بعد: «إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ» و يمكن أن يكون «إِنَّما» استفهامية أو موصولة و «مِنْ جِنَّةٍ» بيانا له. و المعنى: قل لهم: إنما أوصيكم بالعظة أن تنهضوا و تنتصبوا لوجه الله متفرقين حتى يصفو فكركم و يستقيم رأيكم اثنين اثنين و واحدا واحدا و تتفكروا في أمري فقد صاحبتكم طول عمري على سداد من الرأي و صدق و أمانة ليس في من جنة. ما أنا إلا نذير لكم بين يدي عذاب شديد في يوم القيامة فأنا ناصح لكم غير خائن.» الميزان، ‏16: 388.

همچنین ببینید

نگاه ایدئواستراتژیک امام خامنه ای

ادبیات رهبری در 3 مقطع گوناگون، برای تشخیص نامزد مطلوب

سیلان معنای اصلح و عناصر ساخت آن مفهوم اصلح در فقه انتخابات، دو رکن دارد: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *