ديدگاه امام خمینی درباره معذوریت یا عدم معذوریت عوام و علمای کفار

اسوالمام خمینی در بحث فروش «کالای مباح به کسی که آن را در امور حرام مصرف می کند» با استناد به دلیل عقل و آیه قرآن، آن را حرام می داند. سپس به اشکالی از محقق ثانی بر می خورد.[1] اشکال این است که سیره بر داد و ستد با پادشاهان و نیز فروش غذا یا تاکستان به کفار است در حالی که می دانیم برخی را برای تقویت قوای ظلم یا تولید شراب استفاده می کنند.[2] امام خمینی می گوید درست است که چنین سیره ای هست و آنان نیز چنین می کنند، اما کار آنها مثلا شراب سازی از نظر آنان اثم نیست و لذا عنوان اثم بر آن صدق نمی کند؛ نه از آن جهت که آنان مکلف نیستند، بلکه از آن جهت که آنان همه کفار [کتابی و غیر کتابی] به جز افراد بسیار نادر از آنان، جاهل قاصر هستند.[3] البته امام خمینی بحث معامله با پادشاهان ظالم را دارای حکم متفاوتی می داند.[4]

چد نکته برای توجه همه جانبه به مساله

  1. به نظر می رسد که با بررسی های دقیقی که در لغت شناسی کافر و روایات و نیز آیات قرآن انجام داده ایم، هر غیر مسلمانی کافر نیست و لذا کاربرد کافر بر بسیاری از غیر مسلمانان جای تأمل داشته باشد.
  2. برای دقت در مساله خوب است به این نکات هم توجه کافی بشود:
  3. تفاوتی بین شک روانی و شک فکری هست؛ آیا باید شکّ روانی در جان کسی بنشیند تا حجت خدا بر وی تمام شود یا تردید فکری هم کافی است؟ بلکه آیا احتمال فکری خلاف کافی نیست.
  4. آیا اکثریت علمای یهود و نصارا و سنی و حتی علمای بی دین در برابر خداوند معذورند که بگویند: «وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى‏» طه، 134. یعنی باید باز هم رسول منذری باشد و ختم نبوت به معنای اعلام ختم رسالت نیست؟
  5. آیا ما یقین به خطا بودن برخی یقین های مان نداریم؟ آیا این یقین درجه دو، حجت نیست و نباید ما را در امور بسیار حیاتی به تأمل همه جانبه وا بدارد؟
  6.  آیا اگر فقط دین خود را دین حق می دانیم، وظیفه نداریم که دیگران و به ویژه علمای سایر ادیان را به دین خود هدایت کنیم؟ اگر دعوت شفاهی ممکن نبود، نوشتن کتاب و طبیعتاً دریافت پاسخ آیا رهگشای تولید یک احتمال خلاف نیست؟ که «دفع خطر احتمالی» با محتملی به عظمت دین و سعادت دنیا و آخرت واجب باشد؟

———————————————————————————-

[1]. سید روح الله موسوی خمینی، المکاسب المحرمة، ج‌1، ص 199‌.

[2]. سيد جواد بن محمد حسينى عاملی، مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلاّمة، دفتر انتشارات اسلامی، ج 4ص 38.

[3]. «بل لأنّ أكثرهم [الکفار] – إلّا ما قلّ و ندر- جهّال قاصرون لا مقصرون: أمّا عوامّهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ما هم عليه من المذاهب في أذهانهم، بل هم قاطعون بصحّة مذهبهم و بطلان سائر المذاهب، نظير عوامّ المسلمين … ، و القاطع معذور في متابعة قطعه و لا يكون عاصيا و آثما و لا تصحّ عقوبته في متابعته. و أمّا غير عوامّهم فالغالب فيهم أنّه بواسطة التلقينات من أوّل الطفوليّة و النشوء في محيط الكفر صاروا جازمين و معتقدين بمذاهبهم الباطلة، بحيث كلّ ما ورد على خلافها ردّوها بعقولهم المجبولة على خلاف الحقّ من بدو نشوئهم. فالعالم اليهودي و النصراني كالعالم المسلم لا يرى حجّة الغير صحيحة و صادر بطلانها كالضروري له، لكون صحّة مذهبه ضرورية لديه لا يحتمل خلافه. نعم فيهم من يكون مقصّرا لو احتمل خلاف مذهبه و ترك النظر إلى حجّته عنادا أو تعصّبا، كما كان في بدو الإسلام في علماء اليهود و النصارى من كان كذلك. و بالجملة، إنّ الكفّار كجهّال المسلمين منهم قاصر، و هم الغالب، و منهم مقصّر.» سید روح الله موسوی خمینی، المكاسب المحرمة، ج‌1، ص 200‌.

[4]. سید روح الله موسوی خمینی، المکاسب المحرمة، ج‌1، ص 201‌.

همچنین ببینید

ابرکاوی زندگی آیت‌الله العظمی بروجردی

آیت‌الله العظمی بروجردی، حضرت امام خمینی و اصلاح حوزه «حاج آقا عبدالله: به اتفاق آقای …

9 دیدگاه

  1. باسلام

    چند نکته پیرامون چند نکتۀ شما:

    1 ـ ظاهرا بررسی جناب عالی چندان دقیق هم نبوده و محل تأمل است.!
    در قرآن کریم هم به غیر مسلمانان کافر اطلاق شده است.
    لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِ‌كِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ ﴿١﴾/البینة

    2 ـ در روایات و فقه یقین در برابر شک است.
    یعنی اطمینان و یقین منطقی ، در برابر شک و احتمال مساوی و وهم منطقی است.

    3 ـ با وجود رسول باطنی و حضور ثقلین کدام عالم معذور باشد؟!

    4 ـ منظور از یقین درجه دو چیست؟ مراد سرکار مبهم است!

    5 ـ نکتۀ آخر صحیح و با آن موافقم.

    موفق باشید.

    • سلام
      نکته یک شما را متوجه نشدم؛ از کجا متوجه شدید که منظور از مشرکین یا الذین کفروا من … غیر مسلمانان غیر کافر هم هست؟
      نکته دوم را با توجه به مطالبی که بنده عرض کردم، بیشتر توضیح بدهید.
      نکته سوم را از امام خمینی بپرسید، من هم تا حدی با شما موافق هستم. و به خاطر همین امر، تأملاتی را مطرح کرده ام و البته یک استدلال هستی شناسانه کلامی هم هست که ناقض مستضعف دانستن این هم از مردم و علما است.
      نکته چهار: یقین درجه یک یعنی یقینی که ناظر به یک گزاره است؛ مثلا یقین کردن به حقانیت اسلام یا حقانیت دین مسیحیت.
      یقین درجه دو یعنی یقینی که متعلق آن، یقین های دیگر است؛ مثلا من یقین دارم که برخی یقین هایم اشتباه بوده است.

      زنده و برازنده ظهور باشید.

  2. باسلام

    پیرو نکات مطرح شده در مطلب قبل ، این موارد بیان می شود:

    1 ـ در آیۀ شریفه «من» بیان مصادیق «الذین کفروا» را می نماید. یکی از مصادیق «الذین کفروا» ، «اهل الکتاب» هستند.
    البته از این جهت که نبوت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم را نمی پذیرفتند و کتمان می کردند.

    امامی: اگر کسی بگوید که من غلبه در تبعیضیه دارد و غلبه سب انصراف و انصراف دلیل ظهور است چه می فرمایید؟ به چه دلیل من باید بیانیه باشد؟ قرآن می فرماید: «مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکثرُهُمُ الْفَاسِقُون». آل عمران، 110. و نیز بقره 62 و نیز مائده 69.

    2 ـ به نظر می رسد که «ظن و شک و وهم» در بحث مذکور یک چیز انگاشته می شوند.به عبارت دیگر با هم فرقی ندارند.البته در این مبحث.

    3 ـ به حضرت امام (ره) ایرادی وارد نیست. زیرا حجت برای این گونه افراد وقتی تمام است که «بلاغ یا ابلاغ» محقق شود.
    حدود موافقت جناب عالی در این مورد با بنده چیست؟
    استدلال کلامی مذکور را بیان کنید ؛ که خالی ازلطف نیست.

    امامی: کسانی حجت دارند که بتوانند بگویند: «لولا ارسلت الینا رسولا … فنتبع آیاتک» و رسول اکرم، رسول خاتم است؛ یعنی عموم مردم عادی و عموم علمای هر دینی از جمله اهل سنت و وهابیت و بودا و شینتو و هندو و … حجت دارند؟ آنها شک روانی ندارند ولی شک فکری بعید است نداشته باشند. امام شک روانی را می فرماید نه شک فکری را. استدلال اجمالا این است که یا خروجی کارخانه ای که اکثر ان مستضعف یعنی غیر تراز باشد؟ نشان دهنده خوب و احسن نبودن آن کارخانه است. اگر اکثر افراد عالم و حتی اکثر علما را مستضعف بدانیم، باید به سازنده آنان گفت که که چرا جهانی با اکثریت مستضعف و کارخانه ای با اکثریت کالای نامرغوب و بلکه معیوب سر پا کرده ای؟

    4 ـ هنوز رفع ابهام در این مورد نشده است.
    منظور آن جناب از خطا بودن برخی یقینها و نتیجه ای که می خواهید بگیرید ، چیست؟
    مراد از امور بسیار حیاتی کدام است؟

    امامی: من یقین داشتم که این کار درست است و به پای ان حاضر بودم قسم بخورم و خون هم بدهم، اما بعداً معلوم شد که اشتباه بوده است. یقین حالتی روانی است و ربطی قطعی با صدق ندارد؛ یعنی لزوماً مطابق با واقع نیست. همه ما معمولا در امری یقین به چیزی داشته ایم و بعدا روشن شده است که اشتباه کرده ایم.
    مساله حیاتی تبیینش باشد برای بعد ولی اجمالا این که امامت مساله ای حیاتی است: من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة. یا فقد العقل یا یقاس الا بالاموات. یعنی امامت امری حیاتی است که نبودش سبب جاهلیت می شود. و عقل و امام درون هم به همین منوال است.

  3. باسلام

    ضمن تشکر از پاسخگوئی حضرت عالی ، درپی آن مواردی قابل طرح است:

    1 ـ اولا: غلبۀ «من» در ابتدای غایت است نه در تبعیض ؛ کما این که ابن هشام در مغنی آورده و گفته است:«…و هو الغالب علیها».

    امامی: سلام برادرم. بنده قبلاً مراجعه کرده بودم و روی این مساله حساس بودم و بعد عرض کردم. بحث ابتدائیت این جا موضوعیت نداشت. لذا پس از آن نوبت به «تبعضیت» و «بیانیت» می رسد که منظور من در مقایسه بین «من» بیانیه و تبعیضیه، غلبه کاربرد تبعییت است و مغنی هم به این مساله اشاره کرده است و نتیجه این که همان عرضه بنده ظهور دارد؛ یعنی تبعیضیت من و لذا وجود کتابی های غیر کافر.

    ثــانیــا: بر فرض که «من» را تبعیضیه بگیریم ؛ باز به نحوی مطلب ما ثابت است.

    امامی: به چه نحوی؟ وقتی بپذیری که برخی از آنان که کافر هستند چنین می کنند، یعنی بعض دیگر این حکم را ندارند و این دقیقا عرض بنده بود.

    ثــالــثا: آیۀ شریفۀ مورد استناد هم باز ادعای ما را اثبات می نماید.
    «مِّنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکثرُهُمُ الْفَاسِقُون». این قسمت از آیه می فرماید که برخی از اهل کتاب به اسلام ایمان آوردند و مؤمن شدند ولی اکثریت آنها به کفر خود یعنی نپذیرفتن اسلام و نبوت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم باقی ماندند.

    امامی: دو آیه مورد استناد بود. اگر منظورتان «منهم المؤمنون» است. به هیچ وجه به معنای «منهم من آمن» نیست که ترجمه اش بیان شما است. یعنی برخی از آنها در عین این که برخی از آنها هستند، مؤمن هستند. و این یعنی عرض بنده. آیه دیگر هم که به نظر ما ظهور در امری دارد که ما دنبال کردیم و اگر نکته ای دارید بفرمایید.

    2 ـ آنچه حجت را تمام می کند رسیدن پیام حق به مکلف است نه صرفا وجود آن.لذا قبل از این که شک یا احتمال برای فرد حاصل شود باید آن حجت و پیام حق به او برسد.تاکید می شود رسیدن مهم است.

    امامی: قبح عقاب بلا بیان درست است یا قبح عقاب بالا ایصال؟ خوب ما هم باید بجنبیم دیگر! شما دنبال آب می روید یا آب باید خود را به شما برساند؟

    گذشته از آن ، دیگر مباشرت خود نبی یا رسول برای رساندن پیام به همۀ افراد لازم نیست.کما این که در زمان خود نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، ایشان برای هدایت مردم نقاط دوردست مثل یمن مبلغ می فرستادند.

    امامی: به هر حال «لک الحمد فی جمیع ذالک و لا حجة لی فیما جری علیّ فیه قضائک» بالاخره حجت با ارسال رسل تمام شده است و لذا نباید گفت که ارسال رسل به شرطی حجت را تمام می کند که ایصال رسالت به هر کسی بشود. اگر حجت تمام است، علمای مذاهب چطور همگی به جز موارد نادر، معذورند؟

    سعید: در مورد استدلال هم گفتنی است که این کارخانه به ذاته عیبی ندارد ولی عده ای در کار مطلوب این کارخانه مانع درست کرده اند.

    امامی: جواب شما خیلی خوب و مناسب است؛ ولی گیر کردن یک آشغال در سیستم و معیوب کردن آن در ای سطح، با سیستم خودترمیمی بدن انسان اگر مقایسه شود خیلی فاصله دارد. چطور است که آسیه همسر فرعون و ادواردو آنیی یلی پسر سناتور گردن کلف ایتالیایی و خیلی های دیگر زمینه استبصار به تشیع را دارند، اما علما که کتاب های شیعه را می خوانند و جواب می دهند و واقعاً بسیاری از سر لجبازی و جر زنی است، حجت برای شان تمام نشده است؟ والا اگر آدم دنبال حقیقت باشد،خیلی زودتر از این ها به دستش می رسد. آقایان خواهان نیستند. البته برخی افراد که شاید بتوان گفت بین 30 تا 60 یا 70 درص علمای مسیحی یا حتی تا حدی سنی را می توان به نحوی پذیرفت، اما «نادر» خواندن کسانی که حق را می فهمند قدری جای تأمل بیشتری دارد و بنده نمی توانم بپذیرم.

    3 ـ
    «4ـ هنوز رفع ابهام در این مورد نشده است.
    منظور آن جناب از خطا بودن برخی یقینها و نتیجه ای که می خواهید بگیرید ، چیست؟

    امامی: من یقین داشتم که این کار درست است و به پای ان حاضر بودم قسم بخورم و خون هم بدهم، اما بعداً معلوم شد که اشتباه بوده است. یقین حالتی روانی است و ربطی قطعی با صدق ندارد؛ یعنی لزوماً مطابق با واقع نیست. همه ما معمولا در امری یقین به چیزی داشته ایم و بعدا روشن شده است که اشتباه کرده ایم.»

    خوب ثمّ ماذا؟
    آن نتیجه ای که می خواهید از این مطلب بگیرید را بیان نمائید.

    امامی: نتیجه این که ما عرض که یقین داریم که برخی یقین های مان اشتباه است. لذا باید احتمال خطا در برخی یقین های حیاتی (حقانیت امام فعلی مان) را نادیده نگریم و دفع خطر احتمالی به بررسی همه جوانب مساله و بررسی احتمالات از راه تحقیق در ادیان و مذاهب دیگری است.

  4. باسلام

    جناب مستطاب:

    به موارد مطرح شدۀ شما این نـقـدهـا وارد است:

    1 ـ
    اولا:
    وقتی آن جناب ادعا می کند که «من» غلبه در تبعیض دارد:
    >(مــدیــــر: اگر کسی بگوید که من غلبه در تبعیضیه دارد..)
    نمی تواند با در نظر گرفتن مورد خاص این گونه ادعا کند!
    زیرا مورد خاص غلبۀ معنائی برای فلان حرف جر نمی سازد بلکه باید موارد غالب استعمال آن حرف در معانی را درنظر گرفت و بعد قضاوت کرد که این کار را بزرگان علم نحو کرده اند. لذا همانگونه که بزرگان گفته اند و عرض شد «من» غلبه در ابتدائیت دارد.
    البته این به این معنی نیست که همه جا معنای ابتدائیت را لحاظ کنیم زیرا برخی جاها در این معنا به کار نرفته که این بدیهی است.پس همانگونه که معنای ابتـدائـیت در محل مورد بحث موضوعیت ندارد ـ کما این که آن جناب به این مطلب اذعان دارد ـ همانگونه هم معنای تبعیضیه ، مـوضـوعـیـت نــدارد.
    البته در «مغنی» به غیر از این که معنای تبعیضیه را بعد از ابتدائیت آورده اشاره ای دیگر ندارد.که این نمی تواند دلیل باشد زیرا در کتابهای دیگر نحوی امر به عکس است.
    لابد این نکته را از «مغنی» به یاد دارید که نشانۀ معنی تبعیض را درستی جایگزین کردن«بعض» به جای «من» می داند در حالی که اگر معنی تبعیض را لحاظ کنید تــالــی فـــاســد دارد.بنابراین نمی توان معنای تبعیض را به کار برد و این یعنی اثــبات حرف بنده.

    مـــــدیـــــر: سلام برادرم؛ بین تبعیض و بیان، کدام بیشتر استعمال دارد؟ اگر بیان استعمال بیشتری دارد، این غلبه می تواند دلیل انصراف باشد و اگر تبعیض استعمال بیشتری دارد … . به نظر ما تبعیض استعمال بیشتری دارد و این کار را می توان با شمارش در متون دینی و یا عربی نشان داد. اگر این غلبه بیشتر باشد، دلیل انصراف در جایی است که احتمال بیان و تبعیض بودن «من» وجود دارد. فکر کنم بحث روشن است.

    ثــانــیا:
    عرض شد که اگر معنی تبعیض را در نظر بگیریم هم باز به نـــحــــوی نظر ما ثابت است.چگونه؟بخوانید:
    اهل الکتاب با فرض معنی تبعیض دو دسته می شوند: بعضی کافر و بعضی غیر کافر.
    بنابراین کتابی کافر داریم.
    البته این معنای تبعیض مشکلی را ایجاد می کند که در ادامه به آن اشاره می شود:
    خـــوب ، این بعض کافر به چه دلیل به آنها کافر اطلاق شده است؟
    آیا به این دلیل که خدا را انکار می کنند؟
    قطعا این نیست ؛ زیرا در این صورت دیگر داخل در «اهل الکتاب» نیستند بلکه داخل در «المشرکین» خواهند بود که بعد از آن آمده است.(…من اهل الکتاب و المشرکین…)
    پس کافر دانستن آنها به این دلیل است که به نبوت پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله و سلم ایمان نیاورده اند.
    اما آن بعض دیگر که غیرکافر هستند،اگر کافر نبودن آنها به دلیل اعتقاد آنها به خداوند است که آن دستۀ اول هم همین گونه هستند پس با آنها یکی می شوند و اگر به این دلیل باشد که به نبوت پیامبر گرامی اسلام ایمان آورده باشند که دیگر «اهل الکتاب» نیستند.
    بنابراین واضح است که اینها نمی توانند دو دسته باشند بلکه یک دسته اند و این اثبات نظـــــر بـــنــــده است.

    مـــــدیـــــر: اولا مشرکین منکر خداوند نیستند و شریک در ربوبیت می آورند نه در الله بودن یا در خالقیت، بلکه معمولا گیرشان در ربوبیت تکوینی است و غالباً در قرآن به این معنا است.
    دوم این که کافر گاهی کفر به الله دارد، گاهی کفر به معاد دارد و گاهی کفر به برخی از اجزاء دیگر دین (نؤمن ببعض و نکفر ببعض اولئک هم الکافرون حقاً) پس حصر در کفر به خدا نیست.
    سوم این که ظاهرا کفر کتابی ها به سبب کفر به نبوت خاتم است، همان حرفی که شما هم اشاره کرده اید؛ ولی مساله این است که فرق است بین «کفر» یعنی پوشاندن حقیقت نبوت پیامبر خاتم با ایمان نداشتن به آن به سبب جهل به آن. حرف ما این است که «اتوا الکتاب»ها غالباً به حقیقت نبوت حضرت محمد علم داشتند و آن را تکذیب می کردند و برخی از «اهل کتاب» که ملحق به «اوتوا الکتاب» بودند نیز همین رفتار را داشتند. پس می شود کسانی باشند که کتابی باشند و مؤمن به دین خود هم باشند،اما متعلق بخشی از ایمان آنان (چیزی که به ان ایمان دارند) به دلیل جهل، گمراهانه باشد.
    ضمناً اگر کسی اعلام کند که پیامبر خاتم را قبول دارد ولی امیرالمؤمنین را نپذیرد، همو «اهل کتاب» شمرده شده است؛ فکر کنم در روایتی این مطلب ذکر شده است که اتفاقاً همین آیه مورد نظر شما در سوره بینه را تبیین کرده است. یعنی به منکرین علی ع «اهل کتاب کافر» گفته شده است.

    ***برای اثبات این نظر دلیل دیگر از قرآن کریم می آورم :
    «ما یود الذین کفروا من اهل الکتاب ولا المشرکین ان ینزل علیکم من خیر من ربکم» / البقره/105
    در«مغنی»ذیل این آیه آورده است:
    «فیها «من» ثلاث مرات: الاولی للتبیین؛لان الکافرین نوعان کتابیون و مشرکون ، والثانیه زائده و الثالثه لابتداء الغایه»

    امامی: سخن مغنی برای ما حجیت کلامی ندارد، اگر بحث تخصصی نحوی باشد خوب است. اما تطبیق بحث نحوی که ناشی از پیشداوری های کلامی است، ارزشی ندارد. یعنی کار تخصصی ابن هشام نیست.

    ثـالـثا:
    اتفاقا جریان شان نزول ، حرف بنده را تایید می کند.
    «منهم المومنون» یعنی این که برخی از اهل کتاب که سابقا داخل در آنها بودند و الان به دلیل ایمان داخل در مسلمانان هستند.نه چیزی که آن جناب تصور کرده است!( یعنی برخی از آنها در عین این که برخی از آنها هستند، مؤمن هستند) یعنی بعد از اسلام دیگر داخل در اهل کتاب نیستند که این اشکال شما وارد باشد.فتامل.

    مـــــدیـــــر: بنده پیش از فرمایش شما این شأن نزول را خوانده بودم و از آن اطلاع داشتم و تأمل هم کرده ام. مساله این است که این شأن نزول بر خلاف ظاهر آیه است و نمی تواند ظهور را تأویل کند. ضمن این که شأن نزول یاد شده در تفاسیر، جای تأملات سندی دارد. آیا می توان با یک روایت غیر مسند یا سند غیر صحیح، ظاهر قرآن را تخصیص زد و حتی تأویل کرد؟ به نظر نمی رسد که چنین کاری درست باشد.

    2 ـ
    «امامی: قبح عقاب بلا بیان درست است یا قبح عقاب بالا ایصال؟ خوب ما هم باید بجنبیم دیگر! شما دنبال آب می روید یا آب باید خود را به شما برساند؟»
    عقاب بلابیان موصل قبیح است. این که دیگر روشن است اخوی!
    اگر شخص تشنه ای را دست و پا بسته باشند،چگونه خودش را به آب برساند؟
    آیادر این صورت نباید آب را به او رساند؟

    مـــــدیـــــر: برادرم ما می گوییم که هوس دست و و لجاجت و عدم حق طلبی دست و پای عده زیادی را بسته است: «و لکن اکثرکم للحق کارهون». این سخن قرآن است. به قول معروف حق تلخ است و باید منافع زیادی را قربانی آن کرد. اگر کسی را دست و پا بستند و نگذاشتند حرف حق به گوشش برسد، حرف شما درست است، اما چقدر نسبت به علمای اهل سنت و کتابی ها می توان گفت که دست و پا بسته اند؟ همه الا نادری از آنان؟ این حرف پذیرشش خیلی سخت است.

    «مدیر: به هر حال «لک الحمد فی جمیع ذالک و لا حجه لی فیما جری علیّ فیه قضائک» بالاخره حجت با ارسال رسل تمام شده است و لذا نباید گفت که ارسال رسل به شرطی حجت را تمام می کند که ایصال رسالت به هر کسی بشود. اگر حجت تمام است، علمای مذاهب چطور همگی به جز موارد نادر، معذورند؟»

    نخیر،صرف ارسال رسل کافی نیست؛بلکه بلاغ یا ایصال لازم است.«وماعلی الرسول الا البلاغ»المائده/99
    از طرف دیگر چه کسی گفته است که علماء ادیان بما هم علماء معذورند؟؟!

    مـــــدیـــــر: برادرم فرض این است که دیگر رسولی نمی آید و فرض این است که پیامبر آنچه وظیفه اش بوده است انجام داده است (و ما علی الرسول الا البلاغ) حالا شما بفرمایید که یا باید پس از این هم رسولی بیاید و یا پیامبر وظیفه رسالت را انجام نداده است. یا عموم افراد و دست کم علمای ادیان و مذاهب باطل، حجتی بر خداوند ندارند.

    جواب سوال آخر را ، حضرت امام(ره) داده اند.(در پاورقی سوم متن محل بحث آورده شده است.)
    امامی: متوجه نشدم برادرم.

    «مدیر: جواب شما خیلی خوب و مناسب است؛ ولی گیر کردن یک آشغال در سیستم و معیوب کردن آن در ای سطح، با سیستم خودترمیمی بدن انسان اگر مقایسه شود خیلی فاصله دارد. چطور است که آسیه همسر فرعون و ادواردو آنیی یلی پسر سناتور گردن کلف ایتالیایی و خیلی های دیگر زمینه استبصار به تشیع را دارند، اما علما که کتاب های شیعه را می خوانند و جواب می دهند و واقعاً بسیاری از سر لجبازی و جر زنی است، حجت برای شان تمام نشده است؟ والا اگر آدم دنبال حقیقت باشد،خیلی زودتر از این ها به دستش می رسد. آقایان خواهان نیستند. البته برخی افراد که شاید بتوان گفت بین ۳۰ تا ۶۰ یا ۷۰ درص علمای مسیحی یا حتی تا حدی سنی را می توان به نحوی پذیرفت، اما «نادر» خواندن کسانی که حق را می فهمند قدری جای تأمل بیشتری دارد و بنده نمی توانم بپذیرم.»

    اولا:سیستم بدن انسان هم قدرت خود ترمیمی مطلق ندارد.مثلا کسی که سر انگشتش را اره قطع کرده آیا بدن می تواند آن را ترمیم کند؟ هرگز!
    هر چند این مقایسه چندان صحیح نیست.

    مـــــدیـــــر: ما نگفتیم سیستم خود ترمیم مطلق دارد که شما آن را نقد کرده اید. حرف ما این است که آیا این همه افراد با حجت و پیامبر درون و این همه حرف حق که در گوشه و کنار جهان در رسانه های مختلف و … زده می شود؟ چطور مستضعف هستند؟ به نظر ما سیستم هدایت مختل نشده است و دچار نارسایی هایی شده است که سبب معذریت همه الا شذ و ندر نیست.

    ثانیا:چه کسی گفته که حجت بر افراد لجوج و عنود تمام نشده است؟

    مـــــدیـــــر: بنده هم مثل امام راحل موافقیم که افراد دارای عناد معذور نیتسند، اما اختلاف بر سر دایره این افراد است که امام می فرماید: همه معذورند الا نادری از افراد که لجبازند و عرض ما این است که دایره این افراد در نگاه امام خیلی محدود است و به نظر ما با واقعیت فاصله دارد.

    3 ـ این که انسان اهل احتیاط باشد خوب است.البته اگر منجر به وسواس نشود.
    امامی: برادرم وسواس کجا و دقت نه و بازنگری در امور حیاتی کجا؟ خوب است حوزه بحث و مرز آن با حوزه های نادرست این قدر بی جهت در هم آمیخته نشود.

    وفقکم الله
    مـــــدیـــــر: ان شاء الله!
    زنده و برازنده ظهور باشیم.

    • باسلام

      اما بعد ، در مورد نظرات اخیر سرکار عالی این ملاحظات وجود دارد:
      1)
      اولا:تبعیضیه گرفتن «من»،محذور دارد.کما این که گفته شد زیرا:
      الف ـ «المشرکین» عطف به «اهل الکتاب» است.یعنی «من» بر سر«المشرکین» هم خواهد آمد و این معنا را خراب می کند.
      ب ـ تبعیضیه بودن «من»یعنی «اهل الکتاب» دو دسته می شوند.کافر و غیر کافر.
      این کفر به خاطر رد یا نپذیرفتن نبوت پیامبر صلی الله علیه وآله است.پس انکار نبوت ایشان مساوی با کفر است.
      آن که رد کرد کافر است و آن که قبول کرد دیگر کتابی نیست.چرا که واضح است کتابی بودن به معنای غیر مسلمان بودن است.و وقتی اسلام آورد دیگر کتابی نیست.
      تبعیضیه بودن«من» این تناقض را درپی دارد که دستۀ دوم هم کتابی باشند و هم نباشند!

      ثانیا:
      الف ـ انکار نبوت نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم موجب کفر است و منشأ این انکار مهم نیست.
      ب ـ کفر منکر امیرالمومنین علیه السلام ربطی به ما نحن فیه ندارد.
      ج ـ مراد از آیۀ 105 سورۀ بقره شاهد دیگر از نظر بحث نحوی است.

      ثالثا:ظاهر آیه با شان نزول آن مطابقت دارد.

      2 )
      * اولا:بارها گفته شد آن که لجوج است حجت بر او تمام است.ولی آن که جاهل است و یا در غفلت مرگبار عصر حاضر غرق شده است چه؟! آیا دست و پا بسته نیست؟
      * ثانیا:بحث بر سر این که دائرۀ معذورین در زمان ما با زمان نگارش متن فرق کرده ، چه اهمیتی دارد؟!
      * ثالثا:فلسفۀ ارسال رسل یکی بعد از دیگری ، آوردن دین کامل تر از قبل است.وقتی کامل ترین دین آمد بدیهی است که دیگر نیاز به ارسال رسول نیست.«الیوم اکملت لکم دینکم» این است معنای خاتمیت.بنابراین نه نیاز است بعد از آن پیامبری بیاید و نه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله ـ نعوذ بالله ـ کوتاهی کرده اند.
      * رابعا:بله افرادی که حق به آنها عرضه شده است ولی نپذیرفته اند ، حجتی ندارند.
      * خامسا:کجای جواب حضرت امام (ره) را متوجه نشدید؟!

      • سلام به شما
        ممنون از پیگیری مباحثه.

        به نظر ما بحث غلبه استعمال و انصراف و ظهور من در تبعیضیه در حالت احتمال بیانی یا تبعیضی بودن روشن است.
        اشکال معنایی شما هم بررسی شد؛ مجدداً این که اگر کسی از اهل کتاب نداند که حضرت محمد پیامبر بشارت داده شده بوده است؛ او «کفر نورزیده است» اصلا حق را نمی شناخته است که کفر بورزد. پس می شود کسی از اهل کتاب به محمد بن عبدالله ص به عنوان پیامبر بشارت داده شده ایمان نداشته باشد و درعین حال، کفر ورزیدن به ایشان هم بر وی صدق نکند؛ زیرا چیزی را به عنوان حقیقت نمی شناخته است که بخواهد بپوشاند.

        اما اشکال جدید شما خیلی اشکال خوبی است. و جای توجه زیاد دارد. یک مسأله که ما در ضمن مباحثات با اساتید ارجمند در آیه «لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا» به آن رسیدیم این است که: «الذین اشرکوا» با «مشرک» تفاوت دارد. شما وقتی به کسی که باورها و رفتار وی از منظر شما مشرکانه است نگاه می کنید، می گویید که وی جزء مشرکین است نه جزء مؤمنین.

        اما شما در عین حال حق ندارید بگویید که او شرک را انتخاب کرده است و آن را می ورزد. زیرا او اساساً هرگز متوجه نشده است که این اعتقادات شرک است و شاید با نیت غیر شرک و توحید هم آن را می پذیرد و می ورزد. پس نمی توانی بگویی که تو شرک را پذیرفته ای و می ورزی. بلکه می توانی بگویی که اعتقاد و رفتار تو شرک آمیز و در دسته مشرکین است.

        دقیقا ما معتقدیم که برخی از کسانی که ما به آنها مشرک می گوییم، شرک را به عنوان شرک انتخاب نکرده است و لذا با عنوان شرک به آن امور اعتقاد ندارند. اینها بخشی از مشرکین هستند، ولی الذین اشرکوا نیستند. و واقعاً بسیاری از مردمی که ما عقاید و رفتارشان را مشرکانه می دانیم،این گونه هستند

        لذا در آیه «لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا» آمده است. در این جا دو با به جای ساختار کوتاه «اسم فاعلی» ساخترا موصول و صلی فعلی آمده است.

        الذین امنوا

        الذین اشرکوا

        و این حاوی نکته ای است که عرض شد.

        در بحث مورد نظر نیز «من» بر سر مشرکین در آمده است و دقیقاً بخشی از کسانی که ما آنها را مشرک خطاب می کنیم، شرک را به عنوان شرک، برای خود انتخاب نکرده اند و لذا آنان لجوج نیستند و مشمول آیه نیستند. یعنی آنان اعتقاد به شرک به عنوان یک اعتقاد نداشتند. البته این یک سطح معنایی دیگری غیر از آنچه عرض شد، می باشد.
        در آیه ششم هم همین مساله تکرار شده است:
        ِانَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فىِ نَارِ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أُوْلَئكَ هُمْ شَرُّ الْبرَيَّةِ

        من بیانیه تا جایی که بنده اطلاع دارم، بیان جنسی در برابر سایر اجناس یا نوعی در برابر سایر انواع است. اما در این جا «شاید» پس از من اشاره به همه کسانی بوده است که در جامعه آن گاه کافر بوده اند؛ یعنی کسی نمانده که «من» بیان آن نباشد.

        ضمناً بی شک همه کسانی که بر اساس باورهای مشرکانه و رفتارهای مشرکانه زندگی می کنند، شرّ البریه نیتسند، پس برخی از آنها که شرک انتخاب آگاهانه آنان نیست، قطعا نمی توانند شرّ البریه باشند.
        لذا در آیه شش نیز مثل آیه یک سوره بینه، برخی از مشرکین مراد است نه همه آنان.

        زنده و برازنده ظهور باشیم.

  5. با سلام

    واما بعد ، می توان تأملاتی بر موارد مطرح شدۀ اخیر داشت:

    قـــــلـــــتَ:به نظر ما بحث غلبه استعمال و انصراف و ظهور من در تبعیضیه در حالت احتمال بیانی یا تبعیضی بودن روشن است.

    أقــــــــــول:وقتی احــتـــمـــــال تبعیضیه بودن «من» با مشکلات و ایراداتی که عرض شد ، رفـــــــــــــع می شود ؛ بیانیه بودن «من» مـــتــــعــــیــن است.

    مـــــدیـــــر: پس عجالتاً تا چیزی خلاف ظاهر ثابت نشده است، ظهور من در تبیعض است. و این چیزی است که شما هم قبول دارید. حالا اگر دلیلی خلاف ظهور یافتیم، می پذیریم.

    قـــــلـــــت:اشکال معنایی شما هم بررسی شد؛ مجدداً این که اگر کسی از اهل کتاب نداند که حضرت محمد پیامبر بشارت داده شده بوده است؛ او «کفر نورزیده است» اصلا حق را نمی شناخته است که کفر بورزد. پس می شود کسی از اهل کتاب به محمد بن عبدالله ص به عنوان پیامبر بشارت داده شده ایمان نداشته باشد و درعین حال، کفر ورزیدن به ایشان هم بر وی صدق نکند؛ زیرا چیزی را به عنوان حقیقت نمی شناخته است که بخواهد بپوشاند.

    أقــــــــــول:این توجیه زمانی صحیح است که این افراد محضر حضرت رسول صلی الله علیه وآله و سلم را درک نکرده باشند. یا در زمان ایشان نبوده باشند یا بوده باشند ولی در حوزۀ تبلیغی حضرتش قرار نداشته باشند.
    آنچه مسلم است این است که مخاطبین آیۀ مورد بحث هم در زمان حضرتش بوده اند و هم محضر انورش را درک کرده اند.
    چگونه می توان پذیرفت که در آن زمان و در آن اجتماع کوچک مکه و مدینه که همه همدیگر را به خوبی می شناخته اند و حتی نبی مکرّم صلی الله علیه و آله وسلم را اگر نگوئیم بهتراز فرزندان لااقل همچون عزیزان خود می شناخته اند ـ «یعرفونه کما یعرفون ابنائهم» ـ و ایشان را امین و امانتدار می دانسته اند ؛ ندانسته باشند که ایشان مبعوث شده اند و دعوت به اسلام می کنند؟! در صورتی که کوچکترین خبرها در کمترین زمان بین آنها منتشر می شده است.
    مگر می شود باور کرد که اهل کتاب آن زمان که به منظور درک محضر پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله در مکه و مدینه ساکن شده بودند نمی دانستند که ایشان همان پیامبر موعود کتابهایشانند؟!
    در حالی که حجر و شجر هم فهمیدند.
    بنابراین می توان با قاطعیت گفت که در مکه و مدینۀ آن روز احدی نبود الا این که دعوت رسول اعظم صلی الله علیه وآله را شنید.
    البته طبق برخی تفاسیر از «منفکین» هم می توان استفاده کرد که این پیام به گوش همه باید رسیده باشد.

    مـــــدیـــــر: برادرم شما آیه «یعرفونه» که در ۱۴۶ بقره و ۲۰ انعام آمده است را از اول بخوانید و دقت کنید که درباره «اوتوا الکتاب» حرف می زند یا «اهل کتاب» یکی از کارهای مهمی که توفیق انجامش را داشتیم، «تفکیک بین دو مفهوم اتوا الکتاب» و «اهل کتاب» است که در نظرات قبلی هم به آن اشاره ای کرده بودم. پس اوتوا الکتاب که مطلعین از کتاب و دریافت کنندگان و میراثداران کتاب بوده اند، حضرت را می شناخته اند، اما بقیه مردم (عموم اهل کتاب، و نه اهل کتاب ملحق به اوتوا الکتاب) جز خیالاتی از دین مسیحیت و یهودیت چیزی نمی دانستند: و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی و ان هم الا یظنون. پس جواب شما نارسا به مقصود است. درست است که خیلی از قریش او را محمد امین می دانستند، اما به چه دلیل می گویید که همه مردم کتابی شبه جزیره این چنین بوده اند؟

    قـــــــــلــــــــت :اما اشکال جدید شما خیلی اشکال خوبی است. و جای توجه زیاد دارد. یک مسأله که ما در ضمن مباحثات با اساتید ارجمند در آیه «لتجدن اشد الناس عداوه للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا» به آن رسیدیم این است که: «الذین اشرکوا» با «مشرک» تفاوت دارد. شما وقتی به کسی که باورها و رفتار وی از منظر شما مشرکانه است نگاه می کنید، می گویید که وی جزء مشرکین است نه جزء مؤمنین.
    اما شما در عین حال حق ندارید بگویید که او شرک را انتخاب کرده است و آن را می ورزد. زیرا او اساساً هرگز متوجه نشده است که این اعتقادات شرک است و شاید با نیت غیر شرک و توحید هم آن را می پذیرد و می ورزد. پس نمی توانی بگویی که تو شرک را پذیرفته ای و می ورزی. بلکه می توانی بگویی که اعتقاد و رفتار تو شرک آمیز و در دسته مشرکین است.
    دقیقا ما معتقدیم که برخی از کسانی که ما به آنها مشرک می گوییم، شرک را به عنوان شرک انتخاب نکرده است و لذا با عنوان شرک به آن امور اعتقاد ندارند. اینها بخشی از مشرکین هستند، ولی الذین اشرکوا نیستند. و واقعاً بسیاری از مردمی که ما عقاید و رفتارشان را مشرکانه می دانیم،این گونه هستند.
    ضمنا عدم عطف مشرکین به «اهل» سبب عطف به محل الذین می شود که مرفوع است و لذا اساساً غلط است؛ چون باید می شد: لم یکن االذین … و المشرکون» نه «و المشرکین».

    أقــــــــــــــــــــول :

    اولا: این بیان سرکار عبارت اخرای فرمایش امام راحل (ره) است که به آن نقد داشتید.جالب است که الان خود به آن ملتزم گشته اید و درست هم همین است.

    مـــــدیـــــر: دوست ندارم بحث جدلی بشه، از به کار بردن برخی عبارت مثل «توجیه» یا «این همان است که … »خودداری کنید. من ابداً به چیزی که نقد کرده ام ، ملتزم نشده ام بلکه برعکس شما ممکن است تا حدی به این وضعیت نزدیک شده باشی. توضیح این که: من بسیاری از غیر مؤمنین را که قبلا هم به درصد مشخص کرده ام، معذور می دانم. حتی برخی از علمای غیر مؤمن را و این را قبلا بیان کرده ام؛ لطفا مراجعه کنید و ببینید و از این به بعد دقیق صحبت کنید. دیگر این که بحث در این جا بیشتر ناظر به عموم مشرکین است نه علمای آنان. پس بنده به هیچ چیزی که نقد کرده ام، ملتزم نشده ام. و اگر این مباحث برای شما تازه مطرح می شود، معنایش بداهه گویی ما در این مسائل نیست که چیزی عوض بشود یا نشود.

    ضمنا من وقت زیادی ندارم که بخواهم به دنبال اثبات خود یا نفی دیگری باشد و مباحث شما هم خوب و عالمانه بوده است و اگر از اول بحث هم علائم جدل مشخص می شد مثل بیان شما در مساله «مصلحت» بحث را قطع می کردم. و الان هم باید مراقب باشیم که بحث به جدل نکشد وگرنه این آخرین نظر درباره صحبت شما خواهد بود.

    اقـــــــول: بله کسی که شرک را یا حتی دینی غیر از اسلام و تشیع را ملتزم است در وهلۀ اول نمی توان او را تخطئه کرد.چرا که لجاجت و عناد او را نمی دانیم چون که نمی دانیم حقیقت به او رسیده است یا نه؟

    ثانیا: این مطلب در مورد غیر مشرکین زمان پیامبرصلی الله علیه و آله صادق است. زیرا همانگونه که عرض شد دعوت حضرتش همچون هوا و نور آفتاب به همۀ آنها رسید.

    مـــــدیـــــر: این نکته شما در ضمن اشاره به آیه «و منهم امیون لا یعلمون الکتاب» بررسی شد. متشکر از توضیحات خوب شما.

    زنده و برازنده ظهور باشیم
    إن شــاءالله تعـــــالــــی
    باشد که باشیم، چون هستند کسانی که نیستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *