ابر واژه شناسی دین؛ امام (دیّان) مأموم (مدینه)

بسم الله الرحمن الرحیم

ریشه «دَ، یْ، ن» یعنی چیزی که مطلوب ما، در گرو آن است. در فارسی آن را «وام» یا «بِدِهی» می گوییم: «دَینٌ‏ (وام و بدهی) دِنْتُ‏ الرّجلَ- از او وام گرفتم. أَدَنْتُهُ‏؛ با وام دادن او را وامدار و مقروض کردم.» و نیز: «دانَ دَیناً الرجُلُ: آن مرد وام گرفت و بدهکار شد. دانَهُ: به او مالی برای مدتی محدود پرداخت. دانَ لهُ بِالْحَیاه: در زندگی مدیون او شد.». مدیان نیز همانند دائن به معنای قرضد دهنده و قرض گیرنده است.

دین مصد راست و لازمه تحقق آن، احساس پایینی و سر فرود آوردن و انقیاد برای وام گرفتن نیازمندی ها است؛ در برابر، آنچه که در راه رسیدن به «دین» یعنی رسیدن به مطلوب مان، به ما می رسد، احسان و خدمت به ما است.

وقتی چیزهایی که نیازمند آنیم را «دَین» بنامیم، طبعاً این چیزها نزد ما حاضر نیست و باید آن را به دست آوریم. اگر نتوانیم ما به ازای نیازمان را پرداخت کنیم، ما مدیون هستیم و دائن (مُدین) کسی است که نیاز ما را بر پایه ضوابطی، بر طرف می کند. ‏ مدیون با «مُستدان، مُدان، مَدین، مدیون، متدین، مُدّان » معنا است.

دَین با محاسبه تلازم دارد، حتی کسی که نیاز ما را تنها «در قبال بهره گیری درست از دهش» بر طرف می کند، ما را مدیون کرده است. بنابراین محاسبه، لازمه «دَین» است نه معنای آن. اطاعت از این ضوابط و محاسبات و نیز تسویه حساب (مجازات) هم لازمه «دَین» است نه معنای آن.

اگر چیزی همواره مورد نیاز ما باشد، همواره به آن مراجعه می کنیم و این یعنی عادت، پس عادت هم معنای «دَین» نیست؛ بلکه لازمه به دست آوردن برخی از مصادیق دَین است.

معانی مجازی دیگری نیز برای «دَین» بر شمرده اند که همگی نتیجه یا یکی از لوازم «دَین» است نه معنای آن.

با این حال قدری عجیب است که معنای به این روشنی با وجود مصادیق متعدد و واضح، سبب ابهام برای برخی خبرگان شده است و اصل معنای دین را انقیاد در برابر برنامه خاصی دانسته اند. دین یعنی نیازمندی نه انقیاد در برابر چیز ویژه ای.

کاربرد دیگری که در منابع لغوی به آن اشاره شده استف «مِلک» و «مُلک» است که نظر به اهمیت آن، به صورت گسترده تری به آن می پردازیم:

مِلک و مملوک

فرد مدیون به میزان دَینی که دارد، ارزش عرفی وی به نحوی دچار مملوکیت می شود و در گرو دائن قرار می گیرد؛ بنابراین یکی از کاربردهای «دَین» مربوط به این مساله است: «دِنْتُه: ‏ مَلَکتُه».

اگر کسی به قدری مدیون باشد که دَین او عُرفا هم ارز خودش باشد، در این جا «مدیون» معادل «مملوک» است. از این رو از ریشه «دَین» برای اشاره به «مملوک» و «مملکت» استفاده شده است. این مساله به ویژه هنگامی مسلّم می شود که کسی به فرد یا مجموعه ای، هویت إدانه (دَین دادن) کند؛ یعنی اصل هویت آن فرد یا مجموعه مدیونِ فرد وام دهند (مُدین) باشد، این فرد یا مجموعه را «مَدین» یا «مدینه» می نامند.

از آنجا که برخی اصل معنای «دَین» را ذلت و انقیاد پنداشته اند، این نام گذاری به سبب «ذلت فرد یا مجموعه در برابر «دائن» دانسته اند: «فی الحدیث‏: الْکیسُ من‏ دَانَ‏ نَفْسَه … دَانَ‏ نَفْسَه أی أَذَلَّها و استعبدها، یقال: دِنْتُ‏ القوم‏ أَدِینُهم‏ إذا فعلت ذلک بهم.»

اما «دان نفسه» یعنی کسی به نفسش می فهماند که به چه چیزهایی نیازمند است و در برابر چه چیزی، می تواند نیازهایش را به دست آورد، چه ضوابطی را باید اطاعت کند و منتظر چه گونه محاسبه ای باشد و چگونه جزا خواهد دید؛ آنگاه با دادن چیزی که مورد نیاز نفس است، آن را مدیون خود گرداند.

بنابراین، نام گذاری «مدینه» برای فرد یا شهر، به سبب انقیاد یا ذلّت مردم نسبت به کسی نیست، بلکه به سبب تحقق مدنیت و حیات هویت مطلوب، به برکت وجود امام است. زیرا هر فرد یا هر مجموعه ای از افراد، هنگامی زنده و دارای هویت غیر جاهلانه هستند که مأمومِ امام زمان و مکان خود باشند. مجموعه افراد تحت امر امام، چون حیات عقلی و رشد انسانی شان را مدیون امام هستند، «مدینه» نامیده می شود.

اما اگر مجموعه ای را فرض کنیم که تحت حکومت امام دارای صلاحیت الهی نیست و امام حق و بر طرف کننده نیازهای سعادت مردم، به زور برکنار شده باشد، در این جا نمی توان «حاکم» را «دیان» دانست، چون حاکم دین (نیاز مردم برای رسیدن به سعادت) را نمی تواند بر طرف کند، بنابراین مردم هم مدیون وی نیستند و آن شهر نیز حقیقتاً «مدینه» نیست. بنا بر این معنای «حاکم» و «سائس» غیر از معنای «دیان» است: «لقد دُیِنْتِ‏ أمرَ بَنِیک .. یعنی مُلِّکتِ. و یروی: سُوِّسْتِ و ناسٌ یقولون: و منه سمّی المِصْرُ مَدِینَهً». هر چند که ممکن است که گاهی معنای «دین» دقیقاً بر معنای «تسویس» منطبق شود.

بنابراین، اگر دینی که دائن به مدیون می دهد، حیاتی و اساسی باشد، دائن را «دیان» می گوییم و فرد یا مجموعه مدیون را حقیقتاً «مدینه» می نامیم.

بر اساس مبانی دقیق اسلامی، امام را «ولی امر» می نامند، زیرا از خود ما به ما نزدیک تر است و از خود ما برای تصرف در ما، شایسته تر است. مرتبه تنزل یافته این حقیقت، همان است که در نظام «عبد و مولا» به صورت قراردادی حاکم بوده است. یعنی مولا اراده اش بر اراده عبد مقدم بوده است و اگر دستوری می داده است، آن دستور بر خواسته خود عبد مقدم بوده است. از همین رو، امام حقیقتاً به خود مردم از آنان نزدیک تر است و مردم در حیات انسانی خود مدیون امام هستند و اگر کسی امام زمانش را نشناسد، حیات و مماتش جاهلی است.

پس از بررسی کاربرد «مِلک و مملوک» برای «دَین» نوبت به بررسی کاربرد «مُلک و مملکت» برای آن می رسد:

مُلک و مملکت؛ دیان، قهار و سائس

بسیاری «دَین» را به معنای سیاست دانسته اند؛ مانند: «و دِنْتُه‏ دَیناً: سُسْته. و دَیَّنه‏ تَدْییناً: مَلَّکهُ؛ … و دَینَه‏ الشَّی‏ءَ تدْییناً: مَلّکه إِیاه.» و نیز: «دِنْتُهُ‏ أَدِینُهُ‏ دَیناً: سُسْته. دِنْتُهُ‏: مَلَکتُهُ. دُینْته‏ أَی مُلِّکته. دَینْتُهُ‏ القومَ: ولیته سیاسَتهم. الدَّیان‏: السائس.»

در این راستا، بسیاری از لغویین معنای «سلطان» را برای ریشه «دَین» برشمرده اند: «الدِّینُ‏: السُّلطانُ. و الدِّینُ‏: المُلْک». هم چنین معنای اطاعت و نیز فرمانبرداری را: «دَانَ‏ لَهُ فروتنی کرد او را فرمان‏برداری کرد او را».

اما همانگونه که دیدیم، «دین» به معنای «سیاست» و «حکومت» نبود، بلکه اگر حاکم و سائس دارای شرایط تعیین شده در معیارهای الهی باشد؛ یعنی بتواند «نیاز اساسی فرد یا جامعه» که همان سعادت است (یوم ندعو کل اناس بإمامهم) را بر طرف کند، مردم می شوند «مدیون» و سائس یا حاکم، را «دیان» می نامیم.

از انجا که معنای «دَین»، همان «نیاز و قرض» است نه قهر و غلبه، روشن است که دیان به معنای «قهار» هم نیست. هر چند که دیان از جهتی که دَینی بر مدیون دارد، بر او قاهر است، اما قهار معنای دیان نیست تا بتوان هر قهاری را دیان دانست.

برخی لغویین غیر شیعه، در کتب لغت خود به حدیثی درباره امام علی علیه السلام اشاره کرده اند اما در معنا کردن آن، غیر علمی برخورد کرده اند و بر خلاف معنایی که حتی خودشان برای «دیان» کرده اند، «دیان» را در آن حدیث به معنای قاضی و حاکم گرفته اند؛ البته اگر توجیه نکنند که منظور شان از حاکم همان قاضی است، مسأله تمام است:

«الدَّیانُ‏، کشَدَّادٍ، فی صفَهِ اللّهِ تعالَی، و هو القَهَّارُ، مِن‏ الدِّین‏ و هو القَهْرُ. و الدَّیانُ‏: القاضِی‏؛ و منه‏ الحدِیثُ‏: «کانَ علی‏ دَیانَ‏ هذه الأُمَّهِ بعْدَ نَبیها». أَی قاضِیها، کما فی الأساسِ. و قالَ الأعْشی الحِرْمازِی یمْدَحُ النبی، صلی اللّه علیه و سلم: یا سیدَ الناسِ و دَیانَ‏ العَرَبْ‏ و الدَّیانُ‏: الحاکمُ. و الدَّیانُ‏: السَّائِسُ، و به فسِّرَ قوْلُ ذی الإِسْبع العَدْوانی: لاهِ ابنُ عَمِّک لا أَفْضَلْتَ فی حسَب‏عنِّی و لا أَنْتَ‏ دَیانی‏ فَتَخْزُونی‏. قالَ ابنُ السِّکیت: أَی و لا أَنْتَ مالِک أَمْرِی فتَسُوسنی.»

عین این عبارت را بسیاری از لغویین غیر شیعه آورده اند؛ مانند «لسان العرب» که سپس اضافه کرده است:

«و الدَّیانُ‏: القَهَّارُ، و قیل: الحاکم و القاضی، و هو فَعَّال من‏ دان‏ الناسَ أَی قهَرَهم علی الطاعه. یقال: دِنْتُهم‏ فدانوا أَی قهَرْتهم فأَطاعوا، و منه شعر الأَعشی الحِرْمازی یخاطب سیدنا رسول الله، صلی الله علیه و سلم: یا سیدَ الناسِ و دَیانَ‏ العَرَبْ و فی حدیث أَبی طالب‏: قال له، علیه السلام: أُرید من قریش کلمهً تَدینُ‏ لهم بها العرب. أَی تطیعهم و تخضع لهم»

برخی از لغویین غیر شیعه نیز صراحتاً به قاهریت امیرالمؤمنین و ملزم بودن مردم به اطاعت از سخن گفته اند: «[الدیان] فعّال، من‏ دَانَ‏ الناس: أی قهرهم علی الطاعه، یقال‏ دِنْتُهُمْ‏ فَدَانُوا: أی قهرتهم فأطاعوا. و منه شعر الأعشی الحرمازی، یخاطب النبی صلی اللّه علیه و سلم. یا سید الناس و دَیانَ‏ العرب و منه الحدیث‏ «کان علیٌّ دَیانَ‏ هذه الأمه».

شگفت این که امثال لسان العرب، دیان را قهار معنا می کنند و می گویند که قول ضعیفی است که دیان به معنای حاکم و قاضی است و برای خداوند و نیز بندگان خداوند آن را در معنای قهاریت و به اطاعت آوردن و صاحب امر بودن، معنا می کنند اما به امیرالمؤمنین علی (ع) که می رسند، معنای «قیل: ضعیف» را نسبت می دهند!

البته با همین معنای «قاضی» نیز غیر شیعیان نمی توانند از نظریه خود در جانشینی پیامبر (ص) دفاع کنند. زیرا بین علی علیه السلام و حاکمان وقت، اختلاف آشکاری بود و قاعدتاً باید «علی» را «قاضی» می دانستند و به فرمان ایشان عمل می کردند؛ اما آنان حتی به دستورات پیامبر مبنی بر خارج شدن از مدینه و تجهیز سپاه اسامه و نیز در وصیت پیامبر برای آوردن «قلم و کاغذ» تخلف کردند و برخوردهای بسیار تندی با امیرالمؤمنین یعنی «دیان» مسلمین بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کردند. بگذریم!

برخی لغویین نیز تأکید کرده اند که دیان یعنی «سائس» و «ولیّ امر»: «الدَّیان‏: السائس، … و لا أَنْتَ‏ دَیانی‏ فتَخْزُونی! قال ابن السکیت: أَی و لا أَنت مالک أَمری فَتَسُوسُنی». و نیز: «الدَّیانُ‏: القَهَّارُ، و القاضی، و الحاکمُ، و السائسُ، و الحاسِبُ، و المُجازی الذی لا یضَیعُ عَمَلًا، بل یجْزِی بالخَیرِ و الشَّرِّ.»

دِین

«دَین» مصدر است و «دین» اسم آن می باشد. دین یعنی نیاز داشتن و دین یعنی نیاز؛ دین ما یعنی نیاز ما. بنابراین هر چیزی که «نیاز» ما است، یکی از مصادیق دین ما است. این نیازهای ما بر پنج بخشند: نیازهای عقلی، فکری، قلبی، حسی و عضوی. مالک یوم الدین: یعنی روز قیامت روز نیاز بیشینه است؛ اگر در این جهان نیازمند چیزهایی بودیم، روز قیامت بیشتر نیازمندیم؛ نیازمند به خداوند و اهل بیت که دیان دین هستند.

اما طبق نگاه ارسطویی که اصل هویت انسان را «فکر» می داند، دین یعنی مجموعه ای از باورهای اعتقادی، اخلاقی و احکامی که خداوند برای هدایت بندگان به پیامبران داده است.

طبق تعریف رایج، خود خداوند یا خود پیامبر یا خود امام و خود قرآن، دین ما نیتسند، بلکه باورمندی به خدای یگانه و نبوت و قران و امام، دین ما هستند؛ خود پدر و مادر بخشی از دین ما نیستند، ولی شکرگزاری از آنان بخشی از دین ما است. در حالی که طبق تعریف موشکافانه و دقیق و مبتنی بر مبانی علمی لغوی، دین یعنی همه نیازهای ما برای رسیدن به سعادت، حتی هوا و آب و بدن و غذا و سلامت و زمین.

برخی با این پندار که دَین به معنای «خواری و ذلت» است، دین را نیز در همین راستا دانسته اند: «الدِّینُ‏: الذُّلُّ». دین یعنی فرودینی. و نیز: «الدال و الیاء و النون أصلٌ واحد إلیه یرجع فروعُه کلُّها و هو جنسٌ من الانقیاد و الذُّل … الدَّین‏ من قیاس الباب المطّرد، لأنّ فیه کلَّ الذُّلّ و الذِّل‏».

برخی نیز معنای طاعت را برای «دین» برگزیده اند: «و الدِینُ‏: الطاعهُ. و دَانَ‏ له، أی أطاعه». برخی نیز معنایی شبیه تعریف اصطلاحی از دین بیان کرده اند: «الدِّینُ‏ هو وضع إلهی لأولی الألباب یتناول الأصول و الفروع». و نیز: «حقیقه الدین هی التسلیم و الخضوع و الانقیاد الخالص البتّ فی قبال احکام اللّه المقرّره و قوانینه التکوینیه و التشریعیه». برخی از دیگر لغویین نیز بر «طاعت و انقیاد» در معنای «دین» تمرکز کرده اند که خالی از سهو نیست.

نیز دین را استعاره برای شریعت دانسته است که وجه ملائمت آن، «انقیاد و طاعت» است

با این که «دَین» به معنای مدیون بودن و بدهکار بودن است، اما برخی دین را به معنای «تعبد» گرفته اند؛ یعنی به جای ا« که بگویند «دین» یعنی همه آنچه ما برای سعادت مدیون آن هستیم، گفته اند، دین یعنی همه آنچه با آن خداوند پرستیده می شود: «الدِّین‏: اسم لجمیع ما یتعبَّد به اللّه عزّ و جلّ».

برخی نیز دین را به معنای «اطلاع رسانی خداوند به بندگانش بر قیومت خداوند بر جهان» دانسته اند؛ این تعریف نیز دین را با هویتی ارسطویی دیده است و تعریف ناقصی است.

برخی نیز در تعریف دین، به نحوی به رکن اصلی آن یعنی «امامت امام حق» اشاره کرده اند؛ شاید این بیان در میان تمام بیان هایی که ما از «دین» دیده ایم، کامل تر باشد. البته لغویین نامبرده در مقام تعریف دین نبوده اند، بلکه در مقام بیان معنای دین در یک بافت بیانی خاص بوده اند: «قال الخطّابی: فمعنی قوله صلی اللّه علیه و سلم‏ یمرقون من الدّین، أراد بِالدِّینِ‏ الطّاعه: أی أنهم یخرجون من طاعه الإمام المفترض الطّاعه، و ینسلخون منها».

پ.ن

ابراز تأسف بسیار، از سطحی نگری و برخورد پزیتیویستی لُغَوی ها و مترجمین در مواجهه با معنای کلمات. برخی بزرگان چگونه بهانه به دست دشمن می دهند که آنان اشرف انبیاء را دچار کشش های جنسی معرفی کنند. با ترجمه غلط از یک کلمه ساده:

#حسن به هیچ وجه به معنای #زیبایی نیست؛ بلکه به معنای #خوبی و #نیکویی» است و همین خطای به ظاهر کوچک اما خطرناک را برخی لغویین و سپس مترجمین قرآن نیز انجام داده اند. فردی را تصور کنید که در زندگی خود چندین همسر داشته است و دروغهایی تا ۴۶ همسر برای ایشان درست کرده اند؛ آنگاه خداوند به وی فرموده است که دیگر حق نداری همسری بگیری، هر چند شیفته زیبایی اش شده باشی! این مساله چه تصویری در ذهن مخاطب می گذارد؟ و چه دستاویز مهمی برای تخریب پیامبر (ص) به وجود می آورد؟

«لا یحِلُّ لَک النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَک حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَکتْ یمینُک وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَی‏ءٍ رَقیباً» احزاب، ۵۲.

ترجمه های فارسی نادرست فارسی: آیتی، احسن الحدیث، ارفع، اشرفی، الهی قمشه ای، انصاریان، برزی، بروجردی، پاینده، ترجمه بیان السعاده، ترجمع جوامع الجامع، تفسیر آسان، خسروی، خواجوی، روشن، سراج، طاهری، عاملی، فارسی، فولادوند، کاویانپور، گلی از بوستان خدا، مجتبوی، مخزن العرفان، مصباح زاده، معزی، مکارم، نوبری، نور، انصاری، نسفی، صفارزاده. ترجمه آقایان گرمارودی و مشکینی نیز همین اشکال را دارد ولی کمی توجیه شده است. تعداد بسیار کمی از ترجمه های فارسی، از جمله ترجمه طبری، درست بود.

ترجمه های انگلیسی نادرست (beauty): شاکر، ایروینگ، صفار زاده، قرائی، پیکتال، مسلمان مترقی، یوسف علی، آربری، در این میان، تنها ترجمه «محمد و سمیرا» ابتدا به «خوبی» اشاره کرده بود و این قابلیت که به جای آن «زیبایی» هم نهاده شود، در متن داده بود.

ترجمه اسپانیایی نادرست (belleza): کورتز. ترجمه ایتالیایی نارست (bellezza): پیکاردو. ترجمه پرتغالی نادرست (belezas): الحائک. ترجمه آلمانی نادرست (Schonheit): کوری، زیدان، پارت، محمد، الازهر. اما ترجمه احمدیان درست بود. ترجمه نادرست فرانسوی: (beaute) فخری، حمیدالله، ماسون.

مترجم نباید مقلد باشد! تقلید از لغویین به چه دلیل درست است؟ به هیچ دلیلی! بلکه دلیل مشخصی وجود دارد که تقلید از لغوی نادرست است و متفکران مقلد، روز قیامت باید پاسخگو باشند.

الهی شکر

همچنین ببینید

توحید ولایی؛ واجب سیاسی و التزام علمی به ولایت فقیه

توحید را بیشتر با «لا إله إلا الله» می‌شناسند؛ ولی علامه مصباح با پرداختن به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *