ابرفقه حجاز

درآمد

بخشی از درسنامه دوره دانش‌افزایی غرب آسیا در ایتالیا در سال 1404، که در دستگاه روش‌شناختی راهبردی (ابرفقه) و بر پایه منبع قرآن و رویکرد فقهی به دست آمده است:

ابرفقه دستگاه پیشرفته شناخت

برای شناخت درست «حجاز» باید دستگاه استنطاق درستی برای آن به کار برد. پیشرفته ترین دستگاه خوانش نظام درون فرد و نظام جامعه، دستگاه ابرفقه است که در دانش راهبردی امام علی (ع) آمده است:

«عقل‌ها [که] امامان فکرها هستند و فکرها [که] امامان دل‌ها هستند و دل‌ها [که] امامان حس‌ها هستند و حس‌ها که امامان عضوها هستند». کنزالفوائد، محمد کراجکی، ج ۱، ص ۲۰۰.

در این سامانه، شناخت جامعی از همه بخش‌های هر نظام و رابطه میان این بخشها (امام- مأمومی) به دست می‌آید. هر نظامی دارای پنج لایه است عقل، فکر، قلب، حس و عضو است. دقت شود که «عقل» غیر از فکر، بلکه امام آن است. در یک تمثیل، عقل بسان رانندهٔ خودرو است، فکر بسان سامانهٔ ناوبری، دل بسان پیشران (موتور)، حس بسان سامانهٔ ارتباطی و انتقال نیروی خودرو و عضو بسان چرخ‌ها و بدنهٔ خودرو است.

جامعه تراز، جامعه‌ای است که برپایه الگوی ابرفقه، هم در جوهره و عقل خود، نیکو باشد، در لایه اندیشه و باورها نیکو باشد، در لایه قلب و احساسات، نیکو باشد و در لایه حس و شبکه ارتباطی و انتقالی خود نیکو باشد و در پایان، لایه عضو و اندام انجام کار و کارگری نیکویی داشته باشد. هر جامعه به هر اندازه که از این پنج لایه دور شود،از نیکویی و ماندگاری دور می‌شود.

در مسابقه خودرو، پیروزی هنگامی رخ می‌دهد که هم راننده (عقل) بهترین باشد، هم سامانه ناوبری و نقشه‌خوانی (فکر) حرکت بهترین باشد، هم پیشران خودرو (قلب) بهترین باشد، هم شبکه انتقال نیرو و سودهی نیرو (حس) بهترین باشد و هم بدنه خودرو و چرخها (عضوها) بهترین باشد.

بر پایه سخن امیرالمؤمنین علی (ع)، «عقل» عنصر حیاتی هویت نظام فردی (الانسان بعقله) و نیز هویت گروهی است. عقل در نظام گروهی، همان امام آن جامعه است که قرآن می‌گوید در روز قیامت هر کسی با امام خود محشور می‌شود! (یَومَ نَدعُو کُلَّ أُناسٍ بِإمامِهِم) چنانکه هر مسافری که سوار یک هواپیمایی شد، همانجا پیاده می‌شود که خلبان می‌خواهد. پس هر کس که امامت و فرمانروایی کسی را پذیرفت، با او محشور خواهد شد. دیگر لایه‌های هویت نظام فردی انسان و نظام گروهی جامعه، ارزش حیاتی ندارند، هر چند که مهم هستند.

این الگوی شناختی ابرفقهی (فقه استراتژیک) به ما کمک می‌کند که هنگامی که می‌خواهیم درباره حجاز سخن بگوییم، هر پنج لایه هویت حجاز را بشناسیم و هر لایه را نیز به اندازه درستی وزن‌کشی و ارزش‌دهی کنیم و از شناخت‌های ذوقی و سوگیرانه درباره هر پدیده در امان بمانیم.

این دستگاه با کمک قرآن به ما نشان می‌دهد که چه نسبت وارونه شگفتی میان برترین آفریده و بدترین مردم است و پیامبر چگونه توانست بی‌آنکه کسی را به زور به اسلام و حکومت اسلامی درآورد، این بدترین جامعه را تنها در دو دهه، به برترین تمدن جهان برساند! به راستی این مربی بزرگ، چه شیوه‌ای در جامعه‌سازی و فرمانروایی سیاسی داشت که نه بر پایه رأی‌گیری فریبا بود و نه برپایه زور و اجبار؛ بلکه با یک الگوی روشنگری و پایداری و یاری خدا و معجزه. درست مانند این که یک مربی بخواهد یک راننده‌ای که نه رانندگی می‌داند و نه می‌خواهد راننده بشود و نه می‌خواهد رانندگی کند و نه سامانه ناوبری دارد، نه پیشران خودروی وی درست کار می‌کند، نه شبکه ارتباطی و انتقالی و سودهی نیرو درست کار می‌کند و نه چرخها و بدنه خودرو درست کار می‌کند در بزرگترین مسابقه جهان به قهرمانی برساند! به سخن دیگر بتواند دونده‌ای که معلولیت و محدودیت‌های حرکتی زیادی دارد را به قهرمان دو جهان برساند و پیامبر چنین کرد و این نشانگر شگفتی باورنکردنی توان مدیریتی پیامبر (ص) و پشتیبانی خاندان ایشان است.

ضرورت شناخت حجاز با نگاه کانونی به کعبه

آ. کعبه هم‌راستای «و البیتُ المعمور» (طور: 3) پرستشگاه فرشتگان در آسمان است؛

ب. مکه آغازگاه گسترش خشکی در جهان (وَ الأَرضَ بَعدَ ذَلِک دَحاهَا. نازعات: 30) و جای فرودآمدن حضرت آدم و حوا نخستین انسانها است.

ج. مکه، سرزمینی مبارک و نخستین جایی است که در آن «خانه ساخته شد: «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِين» آل‌عمران: 96 و از برکات همینک آن کانون انرژی جهان بودن است.

د. مکه، همچنانکه زیستگاه نخستین پیغمبر خدا حضرت آدم است، زیستگاه فرجامین پیغمبر خدا (حضرت محمد) و امامان پس از پیامبر و کعبه، کانون تجمع مسلمانان جهان است.

ه. حجاز خاستگاه ظهور منجی جهان حضرت مهدی (عج)، دوازدهمین امام اسلام است.

شناخت لایه‌های حجاز

اینک لایه‌های پنجگانه «حجاز» را بر پایه منابع قرآن و ریزبینی کمابیش فقهی بررسی می‌کنیم:

فقه لایه عقل حجاز

لایه عقل نمایانگر جوهره هویت یک جامعه است و فقه عقلی حجاز برپایه قرآن، به بازشناسی عنصر حیاتی و تعیین کننده در شناخت حجاز می‌پردازد.

دانستیم که عقل عنصر حیاتی و تعیین کننده نظام است و مکه زادگاه حضرت محمد اشرف آفریدگان و خاندان مطهر ایشان است و نیز برترین نرمفزار عالم یعنی دین خاتم نیز در این سرزمین مقدس نمایان شد. اردوگاه ورز برترین انسان، سخت‌ترین شرایط و بدترین مردم است که خدا آن را در حجاز فراهم کرد. به سخن خدا در قرآن، بدترین انسانها در دو دسته «یهود» و مشرکان» در حجاز می‌زیستند: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی ذٰلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ» مائده: ۸۲.

بی‌گمان سرسخت‌ترین مردم در دشمنی با مؤمنان را، یهود و مشرکان خواهی یافت؛ و نزدیک‌ترین دوستی به مؤمنان را کسانی می‌یابی که گفتند ما نصاری هستیم این از آن رو است که از میان آنها کشیشان و راهبان هستند و آنها خودبزرگی نمی‌ورزند.

رده‌های خوبی و بدی در حجاز

مردم حجاز در روزگار پیغمبر، در بند جهل (ضد عقل) بودند و در سخن قرآن، در سه رده برشماری شده‌اند:

آ. یهود و مشرکین

گروه برجسته اقتصادی و سیاسی از باشندگان حجاز، یهود (یهود صهیونی) و مشرکین بودند. یهود علم و فناوری و صنعت و ثروت را در اختیار داشت و مشرکان بر کانون قریش، فرمانروایی و نیز دارایی‌های اجتماعی و اقتصادی؛ چیزی همانند اسرائیل و عربستان کنونی.

دشمنان خدا گاه آشکارا دشمنی می‌کردند و گاه منافقانه در رخت اسلام می‌زیستند.

«وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ» توبه: ۱۰۱. و از میان اعراب پیرامون شما [نیز] منافقانی هستند و از اهل مدینه [هم]؛ که در نفاق پایدار شده‌اند. تو آنان را نمی‌شناسی، ولی ما آنان را می‌شناسیم. «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» توبه: ۹۷. عربهای بادیه‌نشین در کفر و نفاق سخت‌ترند و آماده‌تر که حدود آنچه خدا بر پیامبرش فروفرستاده را ندانند؛ و خدا دانای حکیم است.

ب. مسلمانان

برخی از مردم حجاز مسلمان شده بودند و خودشان می‌پنداشتند که کار خیلی بزرگتری کرده‌اند و «ایمان» آورده‌اند:

«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَٰكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُم …» حجرات: ۱۴. «اعراب بادیه‌نشین» گفتند: ایمان آوردیم! بگو: هنوز ایمان نیاورده‌اید ولی بگویید که اسلام آوردیم و هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است.

 ج. مؤمنان

گروهی از اینان که سرشت خوب نیز داشتند، به خدا و پیامبر و حقیقت دین در زمان پس از پیامبر، ایمان آوردند. حقیقت دین چیست؟ همان عنصر محوری و حیاتی ای که در درون انسان «عقل» و در جامعه «امام» نام دارد. در زمان پیامبر، این عنصر حیاتی یعنی امام جامعه، خود پیغمبر بود ولی پس از پیغمبر، امام جامعه چه کسی بود؟ کسی که قرآن می‌گوید همه مردم با آن امام محشور می‌شوند، مانند خلبان هواپیما که محل فرود و پیاده شدن مسافران در دست او است.

خدا به حضرت محمد فرمود که این جایگاه، «حیاتی» و برابر «همه رسالت» او است: ای فرستاده من! آنچه (که درباره جانشینی علی) بر تو فروفرستادیم به خوبی به همگان برسان و اگر چنین نکنی اصلا هیچ چیزی از رسالت او را انجام نداده‌ای: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ».

آیا این بخش اندکی از مردم که ایمان آورده بودند، آیا در راه ماندند یا از حقیقت دین (عقل: امام) مرتد شدند؟ (أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا. آل‌عمران، 144) قرآن در آیات گوناگونی این آموزه را بازنمایی کرده است:

  • «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ َٰۚلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» آیه ۵۴ سوره مائده. ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر کس از شما که از دین خود برگردد، به زودی خداوند قومی [دیگر] را می‌آورد که آنان را دوست دارد و آنان او را دوست دارند. با مؤمنان فروتن و با کافران سرسخت و نیرومندند. در راه خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ سرزنش‌کننده‌ای نمی‌ترسند. این فضل خداست که به هر کس بخواهد می‌دهد و خدا گشایشگر داناست.

در روایات اهل سنت و شیعه آمده است که پیامبر خدا این قوم را پسینیان سلمان فارسی (ایران) دانستند.

  • «وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُم»: و اگر رویگردان شوید [خدا] قوم دیگر را به جای شما جایگزین خواهد کرد، سپس آنان مانند شما نخواهند بود.

احادیث سنی و شیعه درباره این آیه نیز به پسینیان سلمان فارسی (ایران) اشاره می‌کند و برخی روایات نیز به یمن اشاره می‌کند.

  • «فَإِنْ یکفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکلْنا بِها قَوْماً لَیسُوا بِها بِکافِرِین. انعام، 89. اگر اینان (اهل مکه) به آن کافر شوند و نپذیرند ما قومی را به آن برگماشتیم که به آن کافر نیستند. تفسیر سنی و شیعه می‌گویند که این قوم موعود، ایرانیان هستند.

واقعیت‌های کنونی نیز می‌تواند به روشنی برگردان (تأویل) این آیات قرآن باشد و نیازی به بررسی‌های پیچیده نیست.

در هنگامی که مردم غزه که سنی هستند قتل عام فجیعی می‌شوند در عربستان و مصر، بزم (کنسرت) بسیار بزرگی برای پایکوبی و رقص برگزار می‌شود ولی ایران و حزب‌الله و یمن که شیعه هستند مشغول جنگ برای دفاع از فلسطین می‌شوند و شهدای ارجمندی را پیشکش می‌کنند. آیا شناخت این مساله پیچیده است؟!

در هنگامی که ایران بر ارزشهای دینی پای می‌فشرد و از این رو جهان ضد اخلاق و ضد بشر و ضد دین بر او می‌خشمد و به دروغ او ایران را قاتل فلان زن می‌داند و نمایشهای دروغین زن زندگی آزادی برگزار می‌کنند، عربستان مشغول کنار زدن دین و پذیرش ضدارزشهای گلوبالی است (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏. احزاب: ۳۳) و اسرائیل دارد زنان و کودکان را می‌کشد.

حاکم صهیونی یمن مردم را مجبور به ارتداد از دین حق (مسیحیت) کرد؛ اما مردم یمن مقاومت کردند و حاکم آنان، دستور داد خندق‌های بزرگی بکنند و آن را از آتش بینارند و سپس مردم مؤمن یمن را در آن گودال آتش بیفکنند و خود سرخوشانه تماشگر این انسان‌سوزی باشند. جرم این مردم نیز سیاسی و اختلافات ژئوپلتیک نبود، جرمشان ایمان بود؛ چنانکه اکنون جرم مردم ایران ایمان است و هسته‌ و موشکی و حقوق بشر بهانه است:

«قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ؛ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ؛ إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ؛ وَ هُمْ عَلى‌ ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنینَ شُهُودٌ؛ وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزیزِ الْحَمید».. بروج: 4 تا 8.

مردم حجاز دچار جهلیا آلودگی بسیار به جهل در لایه عقل خود بودند؛ ازینرو، سنخیت میان عقل سست درون آنان و عقل جامعه (امام جامعه) اندک بود و با در زیر فشار، دچار جهل و پیوندگسلی با «عقل» و «امام» می‌شدند و جوهره جاهلی‌شان رو می‌آمد:

فقه لایه فکر حجاز

دانستیم که لایه عقل، عمق راهبردی هر فرد یا جامعه است و لایه فکر، نخستین و مهمترین لایه «سطح» است؛ ولی ارزش حیاتی، کارا و تعیین‌کننده ندارد. کار لایه فکر تبدیل اهداف و تصمیم لایه عقل به برنامه اجرایی است؛ مانند سامانه ناوبری که پس از دریافت مبدأ و مقصد از راننده، برنامه سفر را به وی می‌دهد.

خدا در قرآن جامعه حجاز را مردمانی بدون سواد معرفی می‌کند که به اندیشه‌های نادرستی باورمند بودند:

  • «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنهُم یَتلُو عَلَیهِم آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالحِکمَةَ وَإِن کَانُوا مِنْ قَبلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» جمعه: ۲.

«او کسی است که در میان بی‌سوادان [اعراب] پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیاتش را بر آنان می‌خواند و آنان را پاک می‌کند و به آنان کتاب و حکمت می‌آموزد؛ و اگر چه پیش از این در گمراهی آشکاری بودند». آنان پس از زمان حضرت ابراهیم از پیامبر و کتاب آسمانی و سواد و علم بی‌بهره شدند:

  • «وَ مَا آتَيْنَاهُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا و مَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ» سبأ: ۴۴. به عرب جاهلی هیچ کتابی داده نشده بود و هیچ پیامبری در دوره نزدیک به اسلام در میان‌شان برانگیخته نشده بود. «لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ» یس: ۶. تا قومی را بیم دهی که پدرانشان بیم داده نشده بودند، پس غافل‌اند.

پس در لایه فکر نیز حجاز مردمانی بی‌سواد و بی‌دانش و اُمّی و بسیار گمراه داشت.

فقه لایه قلب حجاز

قلب سومین لایه هویت نظام فردی و جامعه و دومین لایه سطح است. کارکرد قلب انگیزه‌سازی برای همبستگی و انجام برنامه‌های نظام است.

ویژگی سران و بزرگان و بدنه کارا در حجا (یهود و مشرکین) که سرسخت‌ترین دشمنی با مؤمنین داشتند، مرض و قساوت قلب در هویت فردی و دشمنی در هویت اجتماعی بود. قرآن درباره قلب یهودیان صهونی و بالتبع مشرکین می‌فرماید:

  • «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون» بقره: ٧٤.

قلب مشرکین نیز آن قدر سنگ بود که دختران خویش را زنده به گور می‌کردند:

«وَ إذا الـمَوئودةُ سُئِلَت بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت» تکویر: 8. و هنگامی که از آنان درباره دختران زنده‌به‌گورشده پرسش شود که به کدامین گناه کشته شدند؟ نیم نگاهی به «سقط جنین» در دنیای جاهلی کنونی که باز مشرکین عرب با صهیون همدست شده‌اند، به خوبی جاهلیت پایانی را نشان می‌دهد. دل این دو گروه آکنده از مرض است و خدا دعا می‌کند که مرض‌شان بیشتر شود و چنین هم شده است:«فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا» بقره: ١٠. دل کافران حجاز، آکنده از تعصبات جاهلی بود: «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّة …» فتح: ۲۶.

خدا پس از آنکه برخی از مشرکین ایمان آوردند، آنان را به پیوند با عمق راهبردی نظام؛ یعنی «ولیّ امر» فرمان می‌دهد و دشمنی میان آنان را یادآوری می‌کند تا با پندگرفتن از گذشته، آینده دیگری داشته برگزینند:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» آل‌عمران: ۱۰۳.

«و همگی به ریسمان خدا [ولیّ امر] چنگ بزنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید؛ آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دل‌های شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید. و بر لبه پرتگاه آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد. این‌گونه خدا آیات خود را برای شما روشن می‌کند، شاید که رهنمون شوید.»

تنها در میان قبیله قریش الفت فرمانروا بود که بستر بازرگانی و پایگاه اجتماعی برای آنان شده بود و آنان نیز رکن دوم دشمنی سرسخت با حق بودند: «لِإِیلَافِ قُرَیْشٍ إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْفِ… وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» سوره قریش: برای الفت قریش، الفت آنان در سفر زمستان و تابستان… و آنان را از ترس ایمن کرد.

حجاز در لایه قلب نیز نه تنها سست بود؛ بلکه سرسختانه بر جاهلیت (ضد عقل) پا می‌فشرد.

فقه لایه حس حجاز

لایه حس چهارمین لایه هویت نظام فرد و نظام جامعه است که در رده سوم ارزش سطحی قرار دارد. کار لایه حس فراهمش شبکه ارتباطی و انتقالی در نظام است تا بتواند انگیزه فراهم شده را در راستای برنامه داده شده سودهی کرده به اعضای انجام دهنده کار برساند: «وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسَاطًا لِتَسْلُكُوا مِنْهَا سُبُلًا فِجَاجًا». نوح: ۱۹ و ۲۰. «وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ». انبیاء: ۳۱. «الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَجَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ». زخرف:۱۰.

حجاز به سبب نبود امام و فرمانروایی واحد (عقل)، نبود علم و سواد (فکر)، نبود انگیزه بسا برای ارتباطات به سبب همگرایی شدید درون قبیله‌ای و واگرایی و کمابیش ستیز میان‌قبیله‌ای، بستر ارتباطی بیابانی (حس) و نبود افراد و نهادهای ویژه ارتباطات، شبکه عصبی و ارتباطی کمینه‌ای داشت و ارتباطات کمابیش شفاهی و در دنباله بازرگانی و نشست‌های شاعران جاهلیت بود. از نگاه شبکه انتقالی و راهها نیز به سبب طبیعت خشک و بیابانی، راهها بسیار اندک و ناایمن بودند و جابجایی نیز بیشتر با شتر و به آرامی بود تا با اسب.

حجاز در لایه حس نیز بسیار سست و دچار موانع بسیار سختی برای بهبود آن بود.

البته اسلام با آوردن منبع شناختی و دانشی یکتا برای حجاز و سفارش به سواد (ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ) و دانش‌اندوزی و برپایی صله رحم (ارتباطات خویشان: أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ)، نماز جماعت (ارتباطات محلی)، نماز جمعه (ارتباطات شهری) و حج (ارتباطات کشوری و جهانی) و برچیدن ستیز میان قبیله‌ای و تعصبات درونگرایانه قبیله‌ای و دستور به ارتباطات (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. آل‌عمران: ۲۰۰) و دستور برای تعاون در نیکی‌ها (وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى) و آبادانی سرزمین‌ها، شبکه ارتباطی و عصبی بسیار پویایی را به حجاز بخشید.

فقه لایه عضو حجاز

لایه عضو آخرین لایه و کم ارزشترین لایه در نظام فرد و نظام جامعه است که در دستگاه محاسباتی بسیاری از مردم و بسیاری از کشورها، مهمترین لایه نظام و برجسته ترین کانون قدرت است. این مسئله به‌ویژه در نظام محاسباتی رئالیزم غربی برجسته است.

کار لایه عضو، دریافت نیرو و انجام دادن کارهایی است که عقل فرمان داده است، فکر برای آن برنامه‌ریزی کرده، قلب برای آن انگیزه ساخته و حس این انگیزه را به عضو رسانده است. به سخن دیگر، لایه عضو همان لایه مادی آشکار هر نظامی است که در نظام فرد، به گونه «تن» نمایان می‌شود و در نظام جامعه به گونه سرزمین، داشته‌های مادی و نیروهای کار، نمایان می‌شود. سرزمین حجاز هم از نگاه آب و هوا و هم از نگاه خاک، دچار کاستی بسیار بود؛ چنانکه قرآن درباره سرزمین مکه می‌آورد:

«رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ». پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در دره‌ای بی‌کشت، نزد خانه ارجمند تو ساکن کردم.

حجاز پیشاپیغمبر

چنانکه دیدیم حجاز از نگاه نظام شناختی، هم کاستی بسیار در لایه عقل و نظام‌پذیری اسلامی داشت و هم کاستی بسیار در لایه فکر و هم کاستی بسیار در لایه قلب و هم کاستی بسیار در لایه حس و هم کاستی بسیار در لایه عضو؛ به‌گونه‌ای که کمابیش در همه لایه‌ها، از دیگر سرزمینها بدتر بود.

حجاز پیغمبر

پیامبر توانست با کمک اهل بیت (درودشان باد) و قرآن، کاری بکند که چنین نظام گسیخته، ویران، تباه و واپسگرایی در همه لایه‌ها به چنان شکوهی برسد که با اینکه هنوز هم در لایه عقل و جوهره و عنصر حیاتی هویتش، کمابیش همان حجاز جاهلی بود، به رده‌ای از توانمندی برسد که هر دو ابرقدرت شرق (ایران) و غرب (روم) آن زمان از وی شکست بخورند! این یک معجزه راهبردی بزرگ است.

حجاز پساپیغمبر

پیروزی‌های پسین حجاز در واقع میوه درختی بود که پیغمبر و اهل بیت او به ویژه امیرالمؤمنین پرورش داده بودند. ولی دریغا که اسلام ناب راکنار گذاشتند و جانشینی پیغمبر (ص) از علی (ع) گرفته شد و به همسر وی که دختر پیامبر بود جسارتها شد و حتی نوه پیامبر که امام سوم جامعه اسلامی بود، به بدترین گونه کشته شد. وقتی کسانی نوه پیامبر را می‌کشند باید انتظار داشت که در حق دیگران نیز ستم روا بدارند. ازینرو کشورگشایی‌های برخی خلفا را نمی‌توان بر پایه ترازهای اسلام دانست. آن راه نادرستی که پس از پیامبر خاتم در پیش گرفته شد، سرانجام طبیعی اش وضعیتی است که جهان اسلام و به ویژه جهان عرب اینکه در برابر دشمنان خود بویژه اسرائیل و آمریکا دارد. این عربها همانند همان عربهای آن زمان هستند، چنانکه در قرآن فرموده است که اینان به اسلام راستین پشت می‌کنند و خدا مردمان دیگری خواهد آورد که به اسلام راستین عمل می‌کنند و آنان چون اینان نخواهند بود. یعنی مردم عربستان و همانندان آنان، به حقیقت اسلام (لایه عقل: امام) پشت کرده، جز نشانی از اسلام در برخی از لایه‌ها نخواهد ماند.

همچنین ببینید

گِل‌ودِل‌شناسی فرنگ و ایران (شیعه)

دنیا و آخرت و تن و روان کمابیش مانند هوو هستند که نزدیک شدن به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *