پسوند «ن»
در پیایندهای نخست تا هفتم به وندپژوهی «پیشوند چم، پیشوند پ، پسوند ال، میانوند ا، پیشوند گ، پسوند ر، پیشوند آ، و واژه کاوی «کار» پرداختیم. این گمانههای زبانی برای بازکاوی زایش (اشتقاق) و پیوندهای زیبای زبان فارسی میباشد و در حد فرضیهای با شواهد زیاد، بیان میشود.
✅ «ن»، با پسوند به بن مضارع، اسم مصدر میسازد و گویا معنای «دارا، خواهان یا جا» را به هسته خود میدهد. شاید خود «ن» مصدری نیز، همین پسوند با بن ماضی باشد.
۱. چمن: چمیدن، بچم، چم + ن. «چم» یعنی راست و چمیدن یعنی راستوار (با سینه کشیده و خرامان) راه رفتن. چمن یعنی چیز دارای راستواری و افراشتگی و ناز.
۲. دهن: دادن، بده، ده + ن. دهن خواهان دهش. دهان نیز از اسم مصدر (ده+ ا) با پسوند «ن» میباشد.
۳. دمن: دمیدن، بدم، دَم + ن؛ جای دارای دَمِش نسیم. پس «دمن» در «دشت و دمن»، کوتاهه دامن نیست. بلکه یعنی جای دارای دَمِش نسیم.
۴. رسن: رسیدن، برس، رس + ن. اگر رسن را فارسی بدانیم، یعنی نخی که خواهان یا دارای رسش (دسترسی) است؛ مانند افسار. شاید هم کوتاهه ریس + ن باشد.
۵. رزن: َزیدن (رنگ کردن)، بِرَز، رَز + ن؛ دارای رنگوارنگی (رزن: نام برخی آبادیهای ایران)
۶. انجمن (انجامن): انجامیدن، بینجام، انجام + ن؛ یعنی خواهان یا دارای یا جای [توان] انجام کار.
۷. گردن: گردیدن، بگرد، گرد + ن؛ یعنی دارای [توان] یا جای گردش.
۸. سوزن: سوختن، بسوز، سوز + ن؛ سوزدار.
۹. روزن و روزنه: روختن، بروز، روز (روزیدن: روشن شدن، تابیدن) روز + ن؛ جا یا دارای روشنی و تابش.
۱۰. ارزن: ارختن، بیارز، ارز (ارزیدن) ارز + ن: دارای ارزش. دانهای که بیارزش گمان میشد و سپس ارزشمندش یافتند.
۱۱. برزن: زیستن، بزی، زی (زییدن). «بر» و «ور» پیشوند افزاینده. بر+ زی: برزی، برز + ن . «ورز» و «برز» بن مضارع و کوتاهه «ور+زی» و «بر+زی» هستند. ورزش (ورزیِش) یعنی زی (زندگی) را افزایش دادن. «برز+ ن» یعنی جای برزییدن (رشدافزایی). «برزیگر» هم یعنی کسی که زییدن را میافزاید. کوتاهه آن «برزگر» است؛ همانند کشتآبورز (کشاورز)؛ یعنی کسی که میکارد و آب میدهد و ورزییدن میکند. برز + ن یعنی جای برزایی و حیاتافزایی که همان متن جامعه یا محله است. شاید زن نیز کوتاهه «زی+ن» باشد. یعنی زندگی (فرزند) آور.
۱۲. نازن: نازیدن، بناز، ناز + ن. نازن + ین: نازنین؛ یعنی بسیار پُرناز.
۱۳. بُن: بودن، بُو (بو که: باشد که)، بو+ن؛ که کوتاه آن، «بُن» میباشد. باروبنه: بردنیها و بودنیها. بردن، ببر، بر، بار: اسم مصدر با میانوند «ا» و بنه: بو، بون، بُن، بنه: چیزی که بردنی نیست و معمولا جابجا نمیشود. شاید بان نیز اسم مصدری از بن با میانوند «ا» باشد؛ «مهر + بان» یعنی همراه (ملازم) مهر (خورشید) گویا واژهای برآمده از آیین مهرپرستی است.
۱۴. سخن: سختن، سخ+ ن: سخن. سختن یعنی سخت کردن و سُختن یعنی ارزیابی کردن و سِختن یعنی سنجیدن که مضارع آن می شود «سز: سزا، می سزد». ساخت نیز به معنای چیز محکم و حکیمانه (سَخت و سُخته) است. سخ دو حرف اصلی این واژه و به معنای شخ و سیخگون است. سَخ + ن: سَخَن (دهخدا: سُخُن، سُخَن، سَخَن، سَخُن). سخن یعنی چیز سخت و سنجیده که در عربی دقیق «کلام» به همین معنا است. سخن و کلام، هم زمان دو معنای «قول سدید» را در خود دارند. هر چیزی اگر بخواهد براستی سخت و محکم باشد، باید سُخته (سنجیده) و حکیمانه هم باشد؛ به همین دلیل معنای حکمت نیز از ریشه محکم است.
۱۵. لجن: لَختن، بلز، لز (لژ، لج). لج+ ن: لجن؛ یعنی آب و گل گندیده لخته و کمی سفت شده.
۱۶. آهن. آستن، بیاه،، آه آه+ ن. آستن یعنی سرسخت و نرم کننده بودن. آس یعنی چیز سخت و کوبنده و نرم کننده (لازمه آسِ بهینه کروی و گرد بودن است). آس+ آب: آسیاب. چیز سخت نرم کننده (و گرد) که با آب می چرخد. دست+ آس یعنی چیز سخت نرم کننده (و گرد) که با دست می چرخد. آس+ مان یعنی چیز گرد و کروی مانند که از لازمه معنای «آس» استفاده شده. بن مضارع آستن «آه» است؛ یعنی چیز سخت و کوبنده (که حالت بهینه اش متمرکز و گرد و گنبدی بودن است: گرز، پتک). آه انسان نیز چون کوبنده و ویرانگر است، از آستن آمده است. «آهک» هم یا با «ک» پسوند همراهی است؛ یعن سنگی که هنگام تر شدن می شکفد و آه از آن بر می خیزد (همراه با آ) یا سنگی که با تر شدن، دچار سستی و شکفتگی و وارفتگی می شود و سختی اش زا دست می دهد. آهر یا آهار (مایعی برای سفت و مستحکم شدن پارچه در عین نرم ولطیف شدن آن. نرم کردن پارچه و سفت شدن (استحکام) آن بهکار رود.
۱۷. کهن (کاهن). کاستن و کستن معنای مقابل آستن را دارد. پیشوند «ک» به معنای ضربه زننده یا واژگون گر معنای هسته خود است. آستن یعنی سختی و کوبندگی و کاستن یعنی سستی و شکنندگی دادن به معنا. بن مضارع کستن و کاستن می شود که و کاه. کاه یعنی چیزی غیرسخت و غیرکوبنده؛ بلکه سست و سبک. که+ ن: کهن (کهنه) یعنی از دست دهنده سختی و قوت (کهنه: فرتوت).

معناکاوی «کلمه و سخن»
ریشه «کلم» به معنای زخم و شکافت است و همه لُغویون به گستردگی، این معنا و کاربردهای آن را نشان دادهاند.[1] لازمه این زخم و شکافت، تأثیر نسبتاً ماندگار بر چیزی است.[2] بنابراین کلمه در زبان فارسی دقیقاً همتای «زخمه: شکافه» است؛[3] که بر سازهای زهی میزنند تا صدا برخیزد. از این رو هر چیزی که زخمه زن باشد، کلمه است. کلمه حق، بر باطل زخمه میزند و کلمه باطل، بر حق را زخمی میزند.
کلمة مفرد است و جمع آن کلمات (یعنی چند سخنی که هر کدام اثر گذار) است و کلام و نیز کَلِم اسم جنس است.[4]
ممکن است که هر یک از آن واژگان (الفاظ) کلام، کلمه (سخن) نباشند؛ اما در کنار هم، کلام (سخن) بسازند.
بنابراین «کلمة الله» یعنی چیز سُخته و زخمار و شکافنده؛ که به تناسب میتواند هر آفریده یا مجموعهای از آفریدگان را از جهتی، کلمه نامید.
از این رو عبارت «وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذینَ کفَرُوا السُّفْلى وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا»[5] به ویژه هنگامی که با «اظهار کلمه حق» و ابطال کلمه باطل دیده شود (وَ أَظْهِرْ کلِمَةَ الْحَقِّ وَ اجْعَلْهَا الْعُلْیا وَ أَدْحِضْ کلِمَةَ الْبَاطِلِ وَ اجْعَلْهَا السُّفْلَى)[6] گویا بیشتر ناظر به غلبه حجم و فضای گفتاری حق بر فضا و جوّ گفتاری باطل است؛ یا به عبارتی، «بروز» برتری در فضای جامعه (چیرگی جوّ حق).[7]
بحث تفسیری کلمة الله
برخی مفاهیم، کمی نامرئی هستند؛ مثل فضایی که در آن هستیم. این جوّ، به گونه نامرئی بر بسیاری از چیزها اثر میگذارد. بخش «شعائر» دین، کارکرد ساخت حجم و فضای «تیسیری» برای تحقق برنامه های دین را بر عهده دارد و «کسی که شعائر خدا را بزرگ بدارد، چنین کاری از «پروای قلب ها» به شمار میرود. با ظهور پیام اسلام، پیام شرک رسوا شد و یک جوّ و فضای مناسب برای «دعوت» به پیام اسلام ایجاد شد. اما بی آنکه منطق کفر پیروز شود، مشرکین با شکنجه بدنی و اجتماعی مسلمانان، جوّ ناامیدی را «جَولان» دادند تا هر کس در چارچوب حاکمیت مشرکان تنفس میکند، دچار هراس و نومیدی از گسترش اسلام بشود. در این هنگام، در دار الندوة تصمیم به قتل پیامبر (ص) گرفتند تا در این فضا و حجم هراس، جوهره و جِرم نورانی اسلام را نیز از بین ببرند. لذا «کلمة الله» را اگر ناظر به این شرایط بدانیم،[8] باید چیزی باشد که هم شکافنده حجم و جو و فضای سنگین جریان شرک باشد و هم عامل حفظ جِرم نظام اسلامی (پیامبر خدا) و هم مقدمهای برای شکست جِرم شرک در سالیان بعد؛ نه این که این علوّ کلمة الله به معنای برتری یافتن «پیام اسلام بر شرک»[9] یا برتری «مؤمنین بر مشرکین»، یا حتی شکست طرح قتل پیامبر (ص)[10] باشد؛ زیرا منطق حق هیچگاه مغلوب نبوده است و مؤمنین هم هرگز تا پیش از فتح مکه، غالب نشدند[11] و شکست طرح قتل پیامبر و هجرت ایشان نیز به سبب تغییر دادن «جوّ و فضا» کلمة الله است؛ نه به صرف یک پیروزی؛ یعنی اگر این پیروزی، سبب تغییر فضا در مکه نمیشد، باز هم شاید نمیشد گفت که «کلمه باطل» إسفال شده است.
به سبب لنگی گفتمان شرک، «جوّ روانی»، عصای برخاستن «حجم» بینشی آنان شده بود؛ اما اقتضای جوّ باطل، جولانی چند است و «اقتضای» فضای الهی، برتری است؛ البته اگر مؤمنانه عمل شود. وگرنه اول جوّ برتر و حجم حق را از دست میدهیم و بعد «جِرم» حق را؛ چنان که پس از وفات پیامبر، با یک منطق ضعیف با ارعاب قوی، جوّ باطلی ساختند و آنگاه جرم حق را خانه نشین کردند. لکن قوت حکمت حق، به تنهایی مقتضی ایجاد حجم و فضا و جوّ مناسب است و با برخی مکمل ها، میتواند «قذف رُعب» و ایجاد حجم، فضا و جوّ پایداری برای پیروزی های بزرگ فراهم کند.
پـــــــــانوشتــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]. «الکَلْم: الجرح، و الجميع: الكلوم. كَلَمْته أَكْلِمه کَلْماً، و أنا كَالِمٌ [و هو مَكْلومٌ]. أي: جرحته.» فراهیدی، خلیل، العين، ج5، ص378. تهذيب اللغة، ج10، ص147. «تَكْلِمهمْ، و فسِّرَ: تَجْرَحهم، و الکِلَام: الجِرَاح، و كذلك إنْ شدِّدَ: تکَلِّمهمْ فذلك المعنى: تجَرِّحهم». همان. «الكَلْم: الجرْح، و الجميع الكلوْم و الكِلَام، كَلَمْته أكْلِمه.» المحيط في اللغة، ج6، ص273. «الكَلْم: الجَرْح، و الجمع: كلومٌ، و كِلام … سَمّى موضع نهش الحيَّة من السَّليم كَلْماً، و إنما حقيقته الجَرْح، و قد يكون السليم هنا الجَرِيح، فإذا كان كذلك فالكَلْم هنا أصل لا مستعار.» المحكم و المحيط الأعظم، ج7، ص: 50 و 51 و لسان العرب، ج12، ص 524. «كلم: الكِلام: الجراحات. و الكلوم، مثلها، واحدها: كَلْم.» كتاب الماء، ج3، ص1123. «كَلَمَه يَكْلِمه كَلْماً و كَلَّمَه كَلْماً: جرحه، و أَنا كَالِمٌ و رجل مَكْلوم و كَلِيم». لسان العرب، ج12، ص 525. «كَلَمْته كَلْماً مِن بَابِ قَتَلَ جَرَحْته وَ مِن بَابِ ضَرَبَ لغَةٌ ثمَّ أطْلِقَ الْمَصْدَر عَلَى الجرحِ و جمِع عَلَى كلومٍ و كِلَامٍ و التّثْقِيل مبَالَغَةٌ وَ رَجلٌ كَلِيمٌ وَ الْجَمْع كَلمَى مِثْل جَرِيح و جَرحَى.» المصباح المنير فى غريب الشرح الكبير للرافعى، ص 539. «و الكَلْم: الجَرْح، ج: كلومٌ و كِلامٌ و كَلَمَه يَكْلِمه و كَلَّمَه: جَرَحَه، فهو مَكْلومٌ و كليمٌ.» القاموس المحيط، ج4، ص143. «التَّكْلِيم: التجريح.» مجمع البحرين، ج6، ص155. «كَلَمَه يَكْلِمه كَلْماً و كَلَّمَه تَكْلِيماً: جَرَحَه، و أَنا كالِمٌ، فهو مَكْلومٌ و كَلِيمٌ … و أَنْشَدَ الجوْهرِيّ في التَّكْلِيم بمعْنَى التَّجْرِيحِ … و يجْمَع الكَلِيم بمعْنَى الجَرِيحِ على كَلْمَى كسَكْرَى؛ و منه الحَديْث: «إنا نَقوم على المَرْضى و نداوِي الكَلْمَى». تاج العروس، ج17، ص 625. «فرهنگ تطبيقى عبرى؛ كالم: زخمزدن، الجرح. فرهنگ تطبيقى آرامى؛ كلم: زخمزدن، اهانت.» التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج10، ص 119. «الكَلْم: الجرْح، و الجمع كلوم و كِلامٌ؛ و كَلَمه يَكْلِمه كَلْماً و كَلَّمه كَلْماً: جرحه و أَنا كالِمٌ و رجل مَكْلوم و كَلِيم؛ و الجمع كلمى و التَّكْلِيم: التَّجْرِيح». لسان اللسان، ج2، ص 475. معجم الأفعال المتداولة، ص658. «كَلَمَه كَلْماً: او را زخمى كرد. كَلَّمَه تَكْلِيماً: او را زخمى كرد». فرهنگ ابجدي، 735. الصحاح، ج5، ص2023.
[2]. راغب این لازمه را معنای کلم دانسته است: «الْكلْم: التأثير المدرك بإحدى الحاسّتين، فَالْكَلَام: مدرك بحاسّة السّمع، و الْكَلْم: بحاسّة البصر، و كَلَّمْته: جرحته جراحة بَانَ تأثيرها». مفردات ألفاظ القرآن، ص722. «در مجمع فرموده: كلم بمعنى زخم است و معناى اصلى آن تأثير ميباشد كلم (زخم) اثرى است دلالت بر زخمزن دارد و كلام اثرى است دلالت بر معنى دارد. ظاهرا كلام راغب نيز بكلام مجمع راجع است. در شرح جامى گويد: علّت اين تسميه آنست كه كلمه و كلام در نفوس و اذهان اثر ميكند مانند زخمها در اجسام. پس منطوق انسان را از آن جهت كلمه و كلام گويند كه در اذهان اثر ميگذارند بواسطه دلالت بر معانى خود.» قاموس قرآن، ج6: 141. و نیز: «مسيح عيسى بن مريم فقط پيامبر خدا و اثر خداست كه بوجود مريم انداخته … اى مريم خدا بتو مژده ميدهد اثرى و فرزندى كه از جانب خدا بتو داده مي شود». همان: 142. این تأثیر را «التحقیق» به ابراز، تنزل داده است: «الأصل الواحد في المادّة [کلم]: هو إبراز ما في الباطن» التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج10، ص 119. و معنای «جرح» را از عبری و آرامی دانسته است: «و أمّا مفهوم الجرح: فهو مأخوذ من العبريّة و الآراميّة. همان.
[3]. «زخمة مانند زخم در اصل لغت پارسی، به معنی زدن است و در عربی ضربت و ضربه است. انجمن آرا و آنندراج» پایگاه لغتنامه دهخدا. «زخمه زدن، نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند.» همان. «زخمه: مضراب، آلت کوچکی که به وسیله آن سازهای سیمی را مینوازند.» پایگاه فرهنگ فارسی معین. و نیز «شکافه: مضراب، زخمه» همان. «زخم آور: مطرب، کسی که بر ساز زَخمه میزند.» همان و نیز فرهنگ عمید. گویا واژه «سخن: سخ + ن) در اصل از سخ به معنای سیخگون بوده است که یک سختی پسندیده دارد؛ لذا سخ به معنای نیک هم آمده است و در گویش مازندی «سِخ» به معنای چیز سیخگونه است. سِخ وَزن به معنای سیخونک زدن است. گویا همین سخ با پسوند «ن» به سخن تبدیل شده است؛ مثل گرد: گردن. احتمالا سخت و سُخته نیز از همان سخ باشد. همین سختی، در ریشه کلمه نیز برجسته است؛ بنابراین زمین سخت یا گِل خشک را «کُلام» میگویند: «الکُلَام: الأرْض الصّلْبَة». المحيط في اللغة، ج6، ص273. «الکُلام: الأرض الغلِيظَة». القاموس المحيط، ج4، ص143. لسان اللسان، ج2، ص474. كتاب الماء، ج3، ص1123. لسان العرب، ج12، ص 525. المحكم و المحيط الأعظم، ج7، ص 52. شاید فر+ سخ نیز به معنای مسافتی است که پیمایش آن دشوار است (سنجه طول). «دور رفتن در سیر» سُخته نیز به معنای سنجیده سخت شده است و اساساً سخن یعنی واژه سخت. هر چیزی که حقیقتا بخواهد سخت باشد، باید سنجیده هم باشد؛ لذا محکم و حکیمانه از یک ریشهاند. پس سخن یعنی واژه سخت و سُخته و زخمه زن و برّا؛ که هم زمان دو معنای «قول سدید» را در خود دارد.
[4]. عموماً توجه داشتهاند که «کلام»اسم جنس است، «الكَلَام اسم جنس يقع على القليل و الكثير». الصحاح ؛ ج5 ؛ ص2023. لسان العرب، ج12، ص 523. مجمع البحرين، ج6، ص: 157. تاج العروس، ج17، ص623. لسان اللسان، ج2، ص474. اما پنداشتهاند که «الکلِم» جمع کلمة است «الكَلِم … جَمْع كَلِمَة». المحيط في اللغة، ج6، ص273. لسان العرب، ج12، ص 523. تاج العروس، ج17، ص623. ولی طریحی به اسم جنس بودن آن نیز تصریح کرده است: «الْكَلِم بكسر اللام: جنس لا جمع». مجمع البحرين، ج6، ص155. این سخن طریحی دقیق است، لذا قرآن میفرماید که «الکلم الطیب و العمل الصالح» یعنی دو تا اسم جنس را به گونه مفرد به کار میبرد و نیز آیات دیگری، ضمیر راجع به «الکلم» را مفرد میآورد «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه» نساء 46، مائده، 13 و مائده، 41.
[5]. توبه، 40.
[6]. ابن قولویه، جعفر، کامل الزیارات: 41. در فضای سنگین ناامیدی از گسترش و حتی بقای اسلام در زورگار پیش از هجرت، ماجرای لیلة المبیت و هجرت پیامبر، جو گفتمان باطل را شکافت و همانند کلمهای بُرّا، جو بقاء و گسترش پیام اسلام را سبب شد. بنابراین کلمه در اینجا یعنی شکافنده و برنده حجم و فضای حاکم بر محیط.
[7]. برخی در توضیح «کلمة الله»، عباراتی؛ مانند «دعوت» بهکار بردهاند که به گونهای، نشانگر «فضا» است: «قولُه: كَلِمَةُ ربك العلیا؛ هی دعوته إلى الإسلام». طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، 6: 155. ملاحویش، سید عبدالقادر، بیان المعانی،6: 436. بلخی، مقاتل، تفسیر مقاتل، 2: 172. آبیاری، ابراهیم، الموسوعة القرآنیة، 10: 20. مظهری، محمد، التفسیر المظهری، 4: 219. حقی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، 3: 436. روشن است که میان برتری پیام اسلام بر پیام کفر، با برتری «دعوت» به اسلام بر «دعوت به کفر» تفاوت است؛ دعوت، متأثر از فضا است؛ زیرا اگر فضا مناسب نباشد، حتی باید سه سال، «مخفیانه» دعوت کرد!
[8]. اگر «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذینَ کفَرُوا السُّفْلى وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا» را مربوط به زمان نزول آیه بدانیم؛ نه زمان ماجرای منقول در آیه (هجرت)؛ توضیحات معنای کلمه به فضای نزول آیه بر میگردد.
[9]. أنوار التنزیل و أسرار التأویل، ج3، 81. جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج10، 96. الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج3، 246. روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج9، 254. روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ج5: 290. الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج5، 49. المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز، 3: 36. الجامع لأحکام القرآن، ج8، 149. تفسیر القمی، 1: 290. من هدى القرآن، ج4، 176. التفسیر المنیر فى العقیدة و الشریعة و المنهج، ج10، 218. التفسیر المظهرى، ج4، 219. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج2، 171. عرائس البیان فى حقائق القرآن، ج2، 19.
[10]. الميزان فى تفسير القرآن، 9: 280. روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج9، 254. روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم، ج5: 290. تفسیر الصافى، 2: 345. ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن 198. تفسیر من وحى القرآن، 11: 118.
[11]. برخی مفسران، عباراتی؛ مانند «دعوت» به کار برده اند که به نحوی به درک معنای فضا نزدیک شده اند: «قوله كَلِمَة ربك العليا هي دعوته إلى الإسلام. قوله كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَروا السّفْلى هي دعوتهم إلى الكفر». مجمع البحرين، ج6، ص155. بیان المعانى، ج6، 436. تفسیر مقاتل بن سلیمان، 2: 172. الموسوعة القرآنیة، ج10، 20. التفسیر المظهرى، ج4، 219. تفسیر روح البیان، ج3، 436. روشن است که تفاوت است بین برتری محتوای اسلام بر محتوای کفر با برتری «دعوت کردن» به اسلام بر «دعوت کردن به کفر» برتری دعوت کردن، به شدت متأثر از فضا است؛ زیرا اگر فضا مناسب نباشد، باید حتی سه سال مخفیانه دعوت کرد. شاید عبارت زیر، بهتر نشانگر معنای «جوّ و فضای شکافنده» برای «کلمة الله» باشد: «وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا فهی الدین و شأن رسوله و المؤمنین» التحریر و التنویر، 10: 103. «و سرانجام برنامه و هدف و مکتب کفار را پائین قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت. اشاره به اینکه توطئههاى آنها در هم شکست، آئین خرافیشان در هم پیچیده.» تفسیر نمونه، ج7، 420.