مطالعات زبانشناسی فارسی، از کاوشهای باستان شناسی دشوارتر است و باید فرایند تکاملی خود را طی کند. بنابراین بخشی از محتوای زبانشناختی این گفتگو، در حد فرضیات است؛ نه نظریه.
ابرزبان شناسی
ابرزبان شناسی یعنی کشف عدد حیاتی هر واژه. مثلا واژه حیاتی در زبان عربی، «امام» است و نظام واژگانی در یک هندسه پنج لایه، نسبت به «امام»، تعیین وضعیت میکنند. در ابرواژهنامه، ما در پی کاوش چیزی شبیه عدد اتمی هر واژه هستیم تا نظام حیاتی واژگان فراهم شود و تا چنین نشود، هیچ زبانی، نظام معنایی به ما نمیدهد.

دینواژگان عربی و فارسی
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید معنای واژه «دین» را بررسی کرد. بررسی چندین ساله ما نشان میدهد که دین، اسمی از ریشه «دَین» و به معنای نیازمندی و وام است و «نظام بقاء و رشد» را «دین» مینامند.
در زبان فارسی اوستایی، «اَشَهْ» به معنای «نظام حفظ و رشد جهان آفرینش» است که دقیقترین معادل «دین» در زبان عربی است. در بیان دیگری، واژه اَشَه را «اَرته» میگویند و شاید «ارده» هم خوانش دیگر آن است. لذا اردشیر اسمی کاملاً مذهبی میشود؛ یعنی «شیر دین» یا «شیر خدا» که شبیه لقب امیرالمؤمنین (اسدالله) است.
در زبان عربی اصل دین را «دَیّان» (قوابخشِ بقاء و رشد) مینامند که واژه آشناتر آن «امام» است. در زبان فارسی، واژه همپایه دَیّان، بنابر یک احتمال، «شَهْ/ شاه» میباشد (دین: دَیّان≈ اَشهْ: شَهْ». بنابراین، واژه «شه» یا شاه، همان معنای دیان و امام را دارد و نشانگر پیوند میان «خدا» و خلق و رکن حیاتی نظامِ بقاء و رشد آفریدگان است؛ و اگر نباشد، نظام بقاء و رشد فرومیپاشد؛ از اینرو باید بندگانی باشند که به خدا متصل هستند: خدا + خدابند + بندههای خدا. شاید خدا+ وند، همان خدا+ بند، یعنی بنده کاملا ًوابسته به خدا (امام (شاه) باشد.
جایگاه ویژه زبان فارسی
همانگونه که باید نظام حیاتی زبان را شناخت، باید زبان حیاتی نظام را نیز شناخت. زبان فارسی بهحق، زبانی است که لیاقت جاری شدن بر زبان «قوم موعود» را داشته است و در دوره پیشاظهور، ابرزبان یا زبان جبهه مقاومت است. حتی دشمنانی در تراز اوباما، ترامپ و نتانیاهو هم ناگزیر به مخابره پیامهای فارسی و تأسیس هزاران شبکه و رسانه به زبان فارسی هستند. بسی جای سپاس است که شهید ابومهدی مهندس با اینکه عراقی بود و زبان اصلی وی، زبان مقدس عربی بود، اما زبان فارسی را زبان مقاومت و سرفرازی میدانست و سید حسن نصرالله نیز با افتخار، به فارسی سخن میگوید و فرزند زکزاکی، شیر شگفت آفریقا نیز فارسی سخن میگوید؛ اما برخی، یکی در میان، واژههای فرنگی را بهکار میبرند.
امتداد ابرواژهشناسی
دانستیم که «دین» از ریشه «دَین» است و به معنای نیازمندی است. برطرف کننده اصلی این نیازمندی را «دیان» مینامند و کسی که این نیاز را دارد را «مَدین» میگویند و جایی که «دیّان و مَدین» به هم پیوند میخورند را «مدینه» میگویند و «تَمدّن» نیز مصدر جعلی از «مدینه» است و به معنای ارتباط امام و مأموم (دیان و مَدین) میباشد؛ صاحب «التحقیق» نیز به این مساله تصریح میکند (تَمَدَّنَ أی تَخَلَّقَ بأخلاق أهل المدینه و غیرهما: فمن الاشتقاق الانتزاعی من المدینه).
و دانستیم که «اَشَهْ» یعنی دین و گمانا که «شَه» یعنی دیان (امام)؛ بنابرین به محل پیوند شه با فرد شاهی (شَهوند≅ شهروند)، «شه+ر»[۱] میگویند. پس «شَهْری» نیز همپایه «تمدن» میشود. یعنی معنای «تمدن ایرانی»، دقیقا میشود «ایرانْشَهْری». از اینرو، «شَهْر» یکی از تقسیماتِ کشوری نیست؛ بلکه روستا یا شهر یا حتی خود کشور و حتی گستره گیتی هم اگر به «شَهْ» پیوند بخورد، «شَهْ+ر» است.[۲]
شهرداری هم به گونه حیرتآوری همپایه «ولایت» است. شاه به سبب جانشینی خدا و شایستگی، آن قدر به شهر نزدیک است که حقیقتاً دارنده شهر است و مثل پدری «دارای» فرزند است و «فرزندداری» میکند، شاه هم باید شهر«داری» کند. این ادبیات از مدیریت، حیرتآور است؛ چنان که ولیّ از خود افراد به حقیقت آنان و مصالح آنان نزدیکتر و سزاوارتر است؛ لذا واژه ولایت را برای مدیریت اسلامی به کار میبریم که همان «∽ داری» در فارسی است.
اصلاح نظریه ایرانشهری
بنابر یک احتمال زبانکاوی، واژه شاه، همان معنای «امام» را دارد. اما شاهان تاریخ، همانگونه که امام و خلیفه جائر و غاصب داریم، شاه ستمگر و غاصب هم داریم و چنانکه اندکی از مدعیان امامت و خلافت بر حق بودهاند، اندکی از مدعیان شاهی هم بر حق بودهاند و بیشتر، غاصبانی همانند شاهان پهلوی بودهاند.
اما نظریه ناب ایرانشهری، همان «ایران اَشَهای یا «ایران دینی» است که در اسلام ناب بازحیات یافت؛ نه برخی برداشتهای نادرست. دانستیم که شهر یعنی هر جایی که با شه، پیوند دارد، حتی همه گیتی؛ حالا ببینید در آیات قرآن در حجاز فروآمد و در سخن معصومین (ع) که عرب هستند، «ایران» چقدر دردانه است و آنان مرز ایران را چه بشکوه ترسیم کردهاند!
از نظر اسلام، «قوم موعود»، همین ایرانیان هستند. بنابراین در آخرالزمان، «حیات»، از «قم»، قیام میکند و قم، گفتمان خدا در زمین است که در گیتی میگسترد؛ از این رو، اهلبیت فرمودهاند که هر کس بر گفتمان «قمیها» باشد، در حکم قمی ها (ایرانی ها) است و اینک گفتمان ولاییِ ایران در همه گیتی گسترده است.
پس ایران یعنی هر جای گیتی که بر گفتمان ایران باشد و ایرانشَهری یعنی تمدن ایرانی و «ایرانشه» یعنی ولیّامر ایران؛ کسی که شایسته جانشینی خدا+ بند («بند»ه کامل خدا) است.
شگفتا که برخی جوانان ضد انقلاب خارجنشین، به سبب وفاداری ناب به ایرانشهری و شاهدوستی، آنقدر دانا شدهاند که خوبیهای نظام ولایی را درک میکنند و عملاً بین «شاه» و «امام» پیوند می پندارند.
دورههای رشد اَشَهای

بر پایه ابردانش، دورههای رشد در نظام «اَشَهای: دینی» پنج مرحلهای است:
دوره یکم (مخدوم بودن): نظام «اشه»ای جهان از حضرت «آدم و حوا» شروع شد. آدم خلیفه خدا (امام: شاه) بود و حوا مأموم و شاهی بود و سرزمین آنان «شه»ر یا مدینه بود. سپس اینان فرزندانی آوردند که شهزادگان (امامزادگان) بودند. پس سرآغاز سلسله شاهی (امامی)، خانواده حضرت آدم بود.
دوره دوم (پیشابلوغ: تمییز خوب و بد): شاهیان (مأمومین) پس از دریافت خدمات نخستین و رشد نسبی، در این دوره میتوانند خوب و بد را تا حدی تشخیص بدهند؛ بنابراین باید برای تمرین این مساله، گوش به فرمان شاه باشند تا خوب و بد را بیاموزند و به کار ببرند. در طول این دوره، شهر بزرگتر میشود و مردم باید با اطاعت از دستور شاه، ایشان را در شهر«داری» کمک کنند.
دوره سوم (پسا بلوغ: مشورت): با بزرگتر شدن شهر، شهر«داری» دشوارتر میشود و شاه به مشورت با شهریان نخبه، برای اداره شهر و رشد بیشتر شهریان میپردازد. اما شهریان نخبه در این دوره، هنوز در حدی نیستند که بتوانند مستقلاً برای شهر، تصمیم بگیرند، لذا مشورت، به معنای دموکراسی یا مردمسالاری یا حتی نظام شاهی مشروطه نیست. تأسیس نهاد مشورتی، پلی به سوی گام چهارم نظام «اشهای: دینی» است.
دوره چهارم (شهریاری نخبگان): شهر با ورود به دوره چهارم، رشد بسیاری کرده است و دیگر شهرداری متمرکز در همه امور شهری، سزاوار نیست و کسانی برای یاری شهر نیاز است (شهریار)[۳]. از سوی دیگر نیز برخی شهریان نخبه، آماده رشد بیشتر و ورود به عرصه یاری شاه و شهر هستند. بنابراین باید وارد دوره جدید یعنی دوره شهریاری شد. تقسیم کارها در نظام «اشهای: دینی»؛ به گونه «ترتیب قوا» و «تفکیک نقاط»؛ یعنی «خَشْثْرَپَوْن»ی میباشد که دیدگاه غربی «تفکیک قوا و ترتیب نقاط» گرتهبرداری باژگونه از آن است. امام خامنهای در کرمان«شاه» به بازنگری در ساختار سیاسی توجهدادند. در این مرحله، نظام شاهی مشروطهمکانی شکل میگیرد؛ یعنی اشتراط شاهی، به سبب محدودیت مکانی و گسترش شهر (کشور) است؛ نه به سبب مشروط شدن صلاحیت شاه به مداخله شهریاران.
دوره پنجم (شهریاری جمهور): با وجود رشد برخی نخبگان، شاه و امام راستین، میخواهند که شیره جان خویش را در همه فرزندان خویش (که همه مردم باشند) بریزند تا آنان بتواند بر امور شهری که اینک به آستانه گیتیگستری رسیده است، شهریاری کنند. دوره پنجم رشد در نظام «اَشَهای: دینی»، دوره «مردمسالاری» نیست؛ بلکه دوره مردمسالاریِ «اشهای: دینی» است. یعنی مردم در چارچوبی که دَیّان/ شاه به عنوان نماینده خدا، تعیین میکنند، دست به تمرین انتخاب خردمندانه میزنند و چنین انتخابی با حکومت جمهور کمخردان بر خردمندان تفاوت دارد.
در نظریه مردمسالاری اشهای، مردم در «فرایند» یاری شهر قرار میگیرند. در این جامعه، عموم مردم، «متقین» هستند و همه میخواهند به مقام «امام بودن برای متقین» برسند و تنها راه استجابت این نیایش قرآنی، آن است که جمهوری اسلامی یا جمهوری اشهای رخ بدهد. یعنی جمهورِ مردم به قدری رشد کرده باشند که بتوانند در «چارچوب کلان اشهای» و در امتداد ولیّامر، شهریاری کنند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط».
با امام خامنه ای، زنده و برازنده ظهور باشیم، تا باشیم؛ چون هستند کسانی که نیستند.
[۱]. . «شَهْ» که با پسوندِ حاصل مصدر ساز «ر» میشود «شه + ر: شهر». نمونههای دیگری که گمانا چنین پیوندی دارد: ۱. «بَه» + ر: بهر؛ ۲. خَنج (بهره) + ر: خنجر؛ خنجر یعنی وسیله رسیدن به «بهره یا خَنج»؛ ۳. سنگ + ر: سنگر؛ ۴. لَنگ + ر: لنگر؛ ۵. بند + ر: بندر؛ ۶. چغند (گُنده) + ر: چغندر؛ ۷. تند + ر: تندر؛ ۸. پنج/ پنجه + ر: پنجره؛ ۹. زنج (آواز ممتد یا گره برآمده بر درخت) + ر: زنجره (زنجیر) یعنی چیز به هم گره خورده و مُمتد؛ ۱۰. گب (بزرگ، دانا و گب زدن یعنی بلند سخن گفتن) + ر: گبر (خردمند و واعظی که برای جمعی، بلند سخن میگوید. برخی برآنند که شاید گُوْر، هم وزن و هم معنای کُفر باشد)؛ ۱۱. «لَو (برجسته؛ لو دادن: برجسته و آشکار کردن) + ر: لور (سفتههای برجسته شیر بریده یا زمین بریده شده با سیلاب)؛ ۱۲. غَو (فریاد) + ر: غور (آزار و رنج)؛ ۱۳. کو (کجا) + ر: کور (کسی که جا را نمیبیند)؛ ۱۴. جو (جُستن) + ر: جور (جُستهای برای جور شدن چیزی)؛ ۱۵. گو (مُغاک، زمین پست، چاله) + ر: گور؛ ۱۶. تو (درون) + ر: تور (چیزی که سطح سوراخ و سوراخ و مُشَبَّک دارد، دارای تو)؛ ۱۷. نَشت (درز داشتن، تراویدن) + ر: نَشتر (ابزار درز زدن)؛ ۱۸. زاست (دور) + ر: زاستر: جای دور؛ ۱۹. آما (آماییدن: گردآوردن، فراهم کردن) + ر: آمار؛ ۲۰. شکا (تیردان)+ ر: شکار؛ ۲۱. افزا (افزودنی: ادویه) + ر: افزار (وسیله افزودن)؛ ۲۲. افسا (رام کننده) + ر: افسار؛ ۲۳. بازا (واحد سنجش وزن) + ر: بازار؛ ۲۴. پاسا (ساییده ی پا) + ر: پاسار (لگدمال)، ممکن است که پاسار، پاسپار بوده باشد)؛ ۲۵. بالا (بالیدن، بال، بالا) + ر: بالار (چوب بزرگ و شاه تیر سقف)؛ ۲۶. تا (تاییدن: درنگ کردن، طول دادن) + ر: تار (رشته طولی)؛ ۲۷. خا (خاییدن: گزیدگی چیز تیزی نسبت به چیز دیگری؛ مثلا دندان زدن به چیزی) + ر: خار (چیز گزنده مثل دندان)؛ ۲۸. داو (اسم مصدر دویدن و به معنای نوبت اقدام) + ر: داور (تعیین کننده نوبت اقدام)؛ ۲۹. پو (پویا، پوییدن، رفتن) + ر: پور (فرزند، چون امتداد بخش نسل است)؛ ۳۰. پس (بعد) + ر: پسر (پسآینده پدر است)؛ ۳۱. پد (درخت بی بر: نر) + ر: پدر (نازاینده، در برابر مادر که زاینده است)؛ ۳۲. خاو + ر: خاور؛ ۳۳. باخت + ر: باختر؛ ۳۴. آوا + ر: آوار و … . واژه های بست + ر (بستر: محدود رود یا …)، کفت (کتف، بال) +ر: کفتر هو (خوب، خوش) + ر: هور (خورشید) هورا شبیه همان الله اکبر (از تعجب) است که پیروان آیین مهرپرستی می گفتند. مَو (درخت انگور) + ر (مور: علف هرز با ریشه ای مشابه شاخه های انگور: بند بند و نازک)، مو + ر (مور، مورچه)، کنگر، پاتر، تشتر، باهار، زیبر، آمار و … نیز در همین راستا قابل بررسی است. به گمان بسیار برخی موارد بالا نادرست باشد، اما برای پویایی ذهن خواننده جهت کاوشهای همانند، برای یافتن دیگر «وند»ها، ارائه شده است؛ این کار، شبیه هدفگذاری مرحوم مجلسی در تدوین «بحار» میباشد.
[۲]. گمانا که قطب (pole) نیز به گونهای، همان معنای محور و دیّان و شاه و امام را داشته باشد و «پولیس: Polis» مفهومی همانند معنای شهر و مدینه داشته باشد که رغم برداشت برخی، از «Pole» به معنای قطب آمده باشد. در یونانی شهر را (Πόλη: Póli) می گویند. بنابراین «پرسپولیس»، واژهای فرنگی و برگردان «پِرْسْ شهر» یا «شهر پارس» است. «پالِسی: Policy» نیز، به معنای قطبورزی و تدبیر امور بر محور قطب میباشد (یونانی آن: Πολιτική: Politikí) که معادل معنای سیاست در زبان عربی میشود. واژه سیاست در زبان عربی یعنی پرداختن به جوهره فرد یا امور. تمدن نیز در زبان یونانی از همین ریشه می گیرند، مانند فارسی و عربی (πολιτισμός: politismós) و متمدن نیز: Πολιτισμένος: Politisménos شهروند (یونانی) Polítis.
[۳]. گویا در یونانی نیز از فارسی گرته برداری شده است، زیرا معنای شهریار چنین می شود: : Sachriár : Σαχριάρ